پارن322
#پارن322
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (1) 🌙
کلید رو از تو جیبم در اوردم که مهسا دستشو گذاشت رو بازوم جرات نگاه کردن بهشو نداشتم
بدون اینکه نگاهی بهش بندازم دستشو پس زدم و در رو باز کردم جلو تر ازشون وارد خونه شدم ...
کلید رو میز پرت کردم و بی توجه به اونا رفتم سمت اتاقم و خودمو پرت کردم رو تخت
چشمامو رو هم گذاشتم و سعی کردم به چیزی فکر نکنم !!
( مهسا )
عصبی به در اتاق آرش نگاه کردم نمیفهمه نگرانشم چرا اینجوزی میکنه اخه !!
نگاهی به کیوان انداختم که تکیه شو داده بود به دیوار و سرشو زیر انداخته بود .... انگار سنگینی
نگاهمو حس کرد سرشو بلند کرد و بهم نگاه کرد و بعد از چند ثانیه گفت :
برو پیشش !
سرمو به نشونه تکون دادم که ادامه داد : برو بیین چشه ! ارومش کن ...
مهسا : و اگه نتونستم ؟!
چشماشو رو هم گذاشت و گفت : میتونی ! آرش رو تا حالا اینجوری ندیده بودم واقعا دارم دیوونه میشم که اینجوری مبیینمش ! ولی خب چه کنم
کاری از دست من برنمیاد ، ولی تو میتونی از سیاست های زنونت استفاده کنی برو مهسا اگه آرش واست مهمه برو کنارش !
مردود نگاهی بهش انداختم و تو یه تصمیم آنی راه افتادم سمت اتاقش
در رو باز کردم یه نفس عمیق کشیدم و وارد اتاق شدم
با دیدن آرش که رو تخت خوابیده بود و دستشو رو پیشونیش گذاشته بود لبخند تلخی زدم
🌙 نـــور در تـــاریـــڪــے (1) 🌙
کلید رو از تو جیبم در اوردم که مهسا دستشو گذاشت رو بازوم جرات نگاه کردن بهشو نداشتم
بدون اینکه نگاهی بهش بندازم دستشو پس زدم و در رو باز کردم جلو تر ازشون وارد خونه شدم ...
کلید رو میز پرت کردم و بی توجه به اونا رفتم سمت اتاقم و خودمو پرت کردم رو تخت
چشمامو رو هم گذاشتم و سعی کردم به چیزی فکر نکنم !!
( مهسا )
عصبی به در اتاق آرش نگاه کردم نمیفهمه نگرانشم چرا اینجوزی میکنه اخه !!
نگاهی به کیوان انداختم که تکیه شو داده بود به دیوار و سرشو زیر انداخته بود .... انگار سنگینی
نگاهمو حس کرد سرشو بلند کرد و بهم نگاه کرد و بعد از چند ثانیه گفت :
برو پیشش !
سرمو به نشونه تکون دادم که ادامه داد : برو بیین چشه ! ارومش کن ...
مهسا : و اگه نتونستم ؟!
چشماشو رو هم گذاشت و گفت : میتونی ! آرش رو تا حالا اینجوری ندیده بودم واقعا دارم دیوونه میشم که اینجوری مبیینمش ! ولی خب چه کنم
کاری از دست من برنمیاد ، ولی تو میتونی از سیاست های زنونت استفاده کنی برو مهسا اگه آرش واست مهمه برو کنارش !
مردود نگاهی بهش انداختم و تو یه تصمیم آنی راه افتادم سمت اتاقش
در رو باز کردم یه نفس عمیق کشیدم و وارد اتاق شدم
با دیدن آرش که رو تخت خوابیده بود و دستشو رو پیشونیش گذاشته بود لبخند تلخی زدم
۳۷.۷k
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.