part ⁵³
part ⁵³
مرتیکه داره شورش رو درمیاره هر دفعه یک طور رفتار میکنه سرخدمتکار رو صدا زدم و گفتم که مرخصه و بقیه هم میتونن برن ،بعد از رفتن خدمه وارد آشپزخونه شدم بطری آب رو که تو یخچال بود برداشتم و رو میز گذاشتم و از تو کابینت مخفی که داشتم پودری رو در آوردم و ریختم تو آب؛ بعد از اینکه کامل حل شد گذاشتمش تو یخچال و در يخچال رو بستم. به سمت بوفه دیرینک ها رفتم و یک شیشه جدید باز کردم و داخل لیوان ریختم و نوشیدم و میز رو تکیه گاه قرار دادم
_داری چیکار میکنی؟*جدی
پوکر سمتش برگشتم:به تو چه ؟تو برو دنبال عشق کیفت منم دنبال کار خودم...ما فقط هم خونه ایم
چشم غره ای نصیبش کردم و خواستم لیوانم رو دوباره پر کنم اما ته دست رو گرفت
_همينطوری مست هستی میخوای اوردوز کنی؟
+آره*جدی و پوزخند
ته بدون اینکه چیزی بگه دیرینک رو از دستم گرفت و گذاشت کنار ،دستاش رو برد توجیبش و جدی نگاهم کرد
_چرا مثل بچه ها رفتار میکنی
نیشخندی زدم و دستم رو به سمت بدنش بردم و اروم گردنش رو تا پای*ن تنه اش رو نوازش کردم که نفس عمیقی کشید و چشاش رو بست
+من فقط عاشقم*کیوت و سرکج کردن
_دیوونه ی ....مست*نفس عمیق دوباره ای کشید و فاصله اش رو حفظ کرد ،الارم گوشیش به صدا در اومد،موقع خوردن قرص بود ،آبی که توش پودر ریخته بودم رو از یخجال آورد بیرون و با قرصش خورد اونم تا اخر؛پوزخند غلیظی زدم ...بیچاره!
کتم رو جلوش در آوردم لبخندی کج زدم:من برم بخوابم شب بخیر
اومد سمتم که سریع دورش زدم و رفتم طبقه بالا در اتاق رو باز کردم و رفتم تو اتاق و درو از تو قفل کردم ،بهت خوش بگذره کیم تهیونگ!
اتمام ویو ات
Tomorrow ⁸/⁰⁰ morning
جلوی آینه واستاده بود و داشت نم بدنش رو با حوله میگرفت هیچی از دیشب و کاری که با پسرک بیچاره کرده بود یادش نبود تنها آثاری که از دیشب وجود داشت سردرد فاکی بود که داشت کورش میکرد،از تو کشوی دراور قرص مسکن رو برداشت و بدون آب خورد بعد از پوشیدن لباس و خشک کردن موهاش در اتاق که قفل بود رو باز کرد و خارج شد
ته ویو
سر میز صبحونه نشستم بودم هنوز بدنم درد میکرد و از کمر به پایین لمس و بی حس بودم ،نشونت میدم ات!
+سلام صبح بخیر*شاداب
بهش نگاهی انداختم، خوشحاله بایدم باشه منو به مرز جنون فرستاد خودش تموم شب رو گرفت خوابید
+با توام صبح بخیرررر
_صبح بخیر*جدی
+چرا همیشه برج زهرماری؟
به حرفاش اهمیتی نمیدادم و داشتم پلن مادر کردنش رو میکشیدم که با صدای دادش به خودم اومدم
+اوپا اومدی
اتمام ویو ته
ویو ات
پریدم تو بغل الکس و بوسه ای به گونه اش زدم ،
+صبح بخیر کی اومدی اوپا؟
@ صبح توهم بخیر ساعت ⁴صبح خیلی کار داشتم
@راستی ته حالت خوبه
_به لطف ات اره*جدی و اخم
+...
(تولدتمبارکخوشگلببخشیدزودترنتونستمبزارم:)
مرتیکه داره شورش رو درمیاره هر دفعه یک طور رفتار میکنه سرخدمتکار رو صدا زدم و گفتم که مرخصه و بقیه هم میتونن برن ،بعد از رفتن خدمه وارد آشپزخونه شدم بطری آب رو که تو یخچال بود برداشتم و رو میز گذاشتم و از تو کابینت مخفی که داشتم پودری رو در آوردم و ریختم تو آب؛ بعد از اینکه کامل حل شد گذاشتمش تو یخچال و در يخچال رو بستم. به سمت بوفه دیرینک ها رفتم و یک شیشه جدید باز کردم و داخل لیوان ریختم و نوشیدم و میز رو تکیه گاه قرار دادم
_داری چیکار میکنی؟*جدی
پوکر سمتش برگشتم:به تو چه ؟تو برو دنبال عشق کیفت منم دنبال کار خودم...ما فقط هم خونه ایم
چشم غره ای نصیبش کردم و خواستم لیوانم رو دوباره پر کنم اما ته دست رو گرفت
_همينطوری مست هستی میخوای اوردوز کنی؟
+آره*جدی و پوزخند
ته بدون اینکه چیزی بگه دیرینک رو از دستم گرفت و گذاشت کنار ،دستاش رو برد توجیبش و جدی نگاهم کرد
_چرا مثل بچه ها رفتار میکنی
نیشخندی زدم و دستم رو به سمت بدنش بردم و اروم گردنش رو تا پای*ن تنه اش رو نوازش کردم که نفس عمیقی کشید و چشاش رو بست
+من فقط عاشقم*کیوت و سرکج کردن
_دیوونه ی ....مست*نفس عمیق دوباره ای کشید و فاصله اش رو حفظ کرد ،الارم گوشیش به صدا در اومد،موقع خوردن قرص بود ،آبی که توش پودر ریخته بودم رو از یخجال آورد بیرون و با قرصش خورد اونم تا اخر؛پوزخند غلیظی زدم ...بیچاره!
کتم رو جلوش در آوردم لبخندی کج زدم:من برم بخوابم شب بخیر
اومد سمتم که سریع دورش زدم و رفتم طبقه بالا در اتاق رو باز کردم و رفتم تو اتاق و درو از تو قفل کردم ،بهت خوش بگذره کیم تهیونگ!
اتمام ویو ات
Tomorrow ⁸/⁰⁰ morning
جلوی آینه واستاده بود و داشت نم بدنش رو با حوله میگرفت هیچی از دیشب و کاری که با پسرک بیچاره کرده بود یادش نبود تنها آثاری که از دیشب وجود داشت سردرد فاکی بود که داشت کورش میکرد،از تو کشوی دراور قرص مسکن رو برداشت و بدون آب خورد بعد از پوشیدن لباس و خشک کردن موهاش در اتاق که قفل بود رو باز کرد و خارج شد
ته ویو
سر میز صبحونه نشستم بودم هنوز بدنم درد میکرد و از کمر به پایین لمس و بی حس بودم ،نشونت میدم ات!
+سلام صبح بخیر*شاداب
بهش نگاهی انداختم، خوشحاله بایدم باشه منو به مرز جنون فرستاد خودش تموم شب رو گرفت خوابید
+با توام صبح بخیرررر
_صبح بخیر*جدی
+چرا همیشه برج زهرماری؟
به حرفاش اهمیتی نمیدادم و داشتم پلن مادر کردنش رو میکشیدم که با صدای دادش به خودم اومدم
+اوپا اومدی
اتمام ویو ته
ویو ات
پریدم تو بغل الکس و بوسه ای به گونه اش زدم ،
+صبح بخیر کی اومدی اوپا؟
@ صبح توهم بخیر ساعت ⁴صبح خیلی کار داشتم
@راستی ته حالت خوبه
_به لطف ات اره*جدی و اخم
+...
(تولدتمبارکخوشگلببخشیدزودترنتونستمبزارم:)
۱۲.۷k
۱۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.