part⁵⁴
part⁵⁴
+چه طو....
با به یاد آوردن کاری که دیشب کردم حرفم رو قورت دادم و به ته سوالی خیره شدم ،کم کم همه گند کاری هام یادم اومد،به ته که جدی داشت نگاهم میکرد خیره شدم و سرفه ای کردم
+ن...نمیدونم چیکار کردم ....ولی ....قطعا...از..رو مستی....بوده!
ته چیزی نگفت و به گوشیش که داشت زنگ میخورد نگاهی انداخت،گوشی رو برداشت و جواب داد
_اوه سلام...چه زود رسیدی باشه....باشه الان میام
گوشی رو تو جیبش گذاشت و بلند شد اما با حرف من مکث کوتاهی کرد
+کجا؟
_میبرم بیرون
+باکی؟
_تو مامانمی؟
+نه اما مسئول که هستم
_با لوسی*پوزخند تحویلم داد و بعد رفت بیرون
نگاهم سمت الکس رفت که رو لبش لبخند پررنگی بود
+خوشحالی؟
×چرا نباشم بلاخره ته داره به زندگی نرمالش برمیگرده!....
³months later
رو تخت نشسته بودم و داشتم گریه میکردم ،حرفای ته و لوسی تو ذهنم مرور میشد و عذابم میاد دیگه نمیتونم تحمل کنم ،اول فک میکردم بیرون رفتنشون مشکلی ایجاد نمیکنه برام اما...
Flashback Last night
ته مثله همیشه یادش رفته بود قرصای ویتامینش رو بخوره،قرصا رو به همراه آب بردم طبقه بالا،جلو در اتاق ته بودم و خواستم در بزنم اما متوجه شدم داره با لوسی صحبت میکنه
@کی به بقیه میگی؟
_اینش مهم نیست
@اما بلاخره باید بدونن ....مخصوصا ات
_مشکلی نیست آخر هفته یک ضیافت کوچیک برگزار میکنیم و ماجرا رو به بقیه میگیم...نیازی هم نیست نگران هیچی باشی
@باشه ته ته....مرسی که هستی دوست دارم
_منم دوست دارم مواظب خودت....
چی میشونم،سریع از اونجا دور شدم و با بغض خورنده ای به سمت اتاقم رفتم
Flashback has done
گوشیم رو برداشتم و به مدیر بار the light زنگ زدم و گفتم برام یک اتاق رزرو کنه
¹hour later
وارد بار شدم و محیط اطراف رو اسکن کردم،شلوغ بود و بوی تلخ سیگار و دیرینک به مشامم میخورد و یکجورایی آرومم میکرد به سمت فردی که وسط محیط ایستاده بود و در حال چک کردن موقعیت بود رفتم و ازش خواستم منو ببره پیش رئیسش
اتمام ویو ات
⁰²/⁰⁰am ویو ته
عصبی تو پذیرایی راه میرفتم و بدون مکث به ات زنگ میزدم اما مگه جواب میداد؟از اهالی خونه پرسیدم که ات کجاست اما هیچکدوم هیچی نمیدونستن(منظور از اهالی همون بادیگارد و خدمتکار)از خشمی که داشتم شقیقه هام نبض میزد داشتم دیوونه میشدم ،وسایل روی میز رو پرت کردم و دادی کشیدم و به خودم لعنت فرستادم،با افکاری که به ذهنم خطور کرد لرزش تو بدنم افتاد سریع بلند شدم و سوئیچ ماشینم رو برداشتم و تا خواستم در عمارت رو باز کنم ات باحالی کاملا مست و تکیه داده به در وارد خونه شد
+چه طو....
با به یاد آوردن کاری که دیشب کردم حرفم رو قورت دادم و به ته سوالی خیره شدم ،کم کم همه گند کاری هام یادم اومد،به ته که جدی داشت نگاهم میکرد خیره شدم و سرفه ای کردم
+ن...نمیدونم چیکار کردم ....ولی ....قطعا...از..رو مستی....بوده!
ته چیزی نگفت و به گوشیش که داشت زنگ میخورد نگاهی انداخت،گوشی رو برداشت و جواب داد
_اوه سلام...چه زود رسیدی باشه....باشه الان میام
گوشی رو تو جیبش گذاشت و بلند شد اما با حرف من مکث کوتاهی کرد
+کجا؟
_میبرم بیرون
+باکی؟
_تو مامانمی؟
+نه اما مسئول که هستم
_با لوسی*پوزخند تحویلم داد و بعد رفت بیرون
نگاهم سمت الکس رفت که رو لبش لبخند پررنگی بود
+خوشحالی؟
×چرا نباشم بلاخره ته داره به زندگی نرمالش برمیگرده!....
³months later
رو تخت نشسته بودم و داشتم گریه میکردم ،حرفای ته و لوسی تو ذهنم مرور میشد و عذابم میاد دیگه نمیتونم تحمل کنم ،اول فک میکردم بیرون رفتنشون مشکلی ایجاد نمیکنه برام اما...
Flashback Last night
ته مثله همیشه یادش رفته بود قرصای ویتامینش رو بخوره،قرصا رو به همراه آب بردم طبقه بالا،جلو در اتاق ته بودم و خواستم در بزنم اما متوجه شدم داره با لوسی صحبت میکنه
@کی به بقیه میگی؟
_اینش مهم نیست
@اما بلاخره باید بدونن ....مخصوصا ات
_مشکلی نیست آخر هفته یک ضیافت کوچیک برگزار میکنیم و ماجرا رو به بقیه میگیم...نیازی هم نیست نگران هیچی باشی
@باشه ته ته....مرسی که هستی دوست دارم
_منم دوست دارم مواظب خودت....
چی میشونم،سریع از اونجا دور شدم و با بغض خورنده ای به سمت اتاقم رفتم
Flashback has done
گوشیم رو برداشتم و به مدیر بار the light زنگ زدم و گفتم برام یک اتاق رزرو کنه
¹hour later
وارد بار شدم و محیط اطراف رو اسکن کردم،شلوغ بود و بوی تلخ سیگار و دیرینک به مشامم میخورد و یکجورایی آرومم میکرد به سمت فردی که وسط محیط ایستاده بود و در حال چک کردن موقعیت بود رفتم و ازش خواستم منو ببره پیش رئیسش
اتمام ویو ات
⁰²/⁰⁰am ویو ته
عصبی تو پذیرایی راه میرفتم و بدون مکث به ات زنگ میزدم اما مگه جواب میداد؟از اهالی خونه پرسیدم که ات کجاست اما هیچکدوم هیچی نمیدونستن(منظور از اهالی همون بادیگارد و خدمتکار)از خشمی که داشتم شقیقه هام نبض میزد داشتم دیوونه میشدم ،وسایل روی میز رو پرت کردم و دادی کشیدم و به خودم لعنت فرستادم،با افکاری که به ذهنم خطور کرد لرزش تو بدنم افتاد سریع بلند شدم و سوئیچ ماشینم رو برداشتم و تا خواستم در عمارت رو باز کنم ات باحالی کاملا مست و تکیه داده به در وارد خونه شد
۱۲.۳k
۱۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.