part⁵⁵
part⁵⁵
از سر تا پا اسکنش کردم ،با سر و وضعی که داشت عصبانیتم چند برابر شد ،کبودی های رو گردنش خیلی خوب جلوه میکرد و رو مغزم رژه میرفت شونه اش رو محکم گرفتم و به سمت خودم کشوندمش
_کدوم گوری بودی *خیلی بلند
+به تو چه*جدی و مست
اتمام ویو ته
دختر سعی به پس زدن ته داشت اما ته مجال نمیداد، به بدن دخترک خیره شد و لباس رو کنار زد،تا بررسیش کنه
+چه غلطی میکنی گمشو
ات بعد از هل دادن ته به سمتی دیگه با حالت لنگ لنگان به سمت پله ها رفت و لباسش رو سفت گرفت و زیر لب زمزمه میکرد:ازت متنفرم ازت متنفرم
با شدت به دیوار برخورد کرد و چشاش رو از درد بست و با زمزمه های سهمگین و خشمگین ته مواجه شد
_بهتره خودت زبون باز کنی تا قبل از اینکه فلجت کنم کدوم گوری بودی*خیلی عصبی
دخترک چشاش رو باز کرد و با بغض به تهیونگ خیره شد
+یک جا که تو نباشی...ازت متنفرم....از خودم متنفرم...از اینک زندگی کوفتی متنفرم...اول بخاطر اون لونا عوضی....زندگیم به گوه کشیده شد .....بعد تو حافظه ات رو از دست دادی....الانم که دوباره عاشق لوسی شدی.....چرا؟.....خسته شدم...ولم کنین بزارین به حال خودم باشم....*داد و زجه زدن
بعد از مکث:_بازم دلیل بر این نمیشه ک....
+چرا میشه....نباید وارد زندگیت میشدم...فقط خودم بد بخت کردم....بازم داستان تو به خوبی تموم میشه....و بازم من قربانی انتخاب های فاکیم میشم...آره برو اصلا برو و با لوسی ازدواج کن این بهترین کاریه که میتونی بکنی...تو خوش شانسی که گذشته رو از یاد بردی...خیلی خوبه که احساساتت رو دیگه یادت نمیاد....اما من...دارم بخاطر احساساتم له میشم*جیغ و گریه
پسر بدون هیچ حرفی به معشوق دل تنگش خیره بود،عذاب وجدان گرفته بود،از کجا فهمیده بود؟قرار نبود اینطوری پیش بره باید لوسی بهش میگفت..،با حرفایی ات زد عصبانیتش کمی فروکش کرد در واقع دلش به رحم اومد،تنها کاری که میتونست اون موقع براش بکنه تسکین دادن دردش بود ،ات رو بغل کرد و برد طبقه ی بالا
Tomorrow ویو ات
با سر درد شدید از خواب بیدار شدم و به اطراف نگاهی انداختم،بلند شدم و به لباسی که دیشب تنم بود و الان رو زمین قرار داشت خیره شدم..نفس عمیقی کشیدم و به سمت حمام رفتم ،وارد حمام که شدم به خودم تو آینه خیره شدم،رو کبودی های که خودم عاملشون بودم دست کشیدم و لعنتی به خودم فرستادم...راست میگن که عشق دیوونه ات میکنه آخه کی بخاطر عشق حاضره به خودش آسیب بزنه تا جلب توجه بشه؟
+چرا اینقدر میترسم از دستت بدم درحالی حتی مال من هم نیستی؟
........
در هیاهوی جهان، در خلوت خودم گم شدم،چشم انتظارم اما در انتظار کی؟
(قسمتپایانیازرگگردنبهشمانزدیکتراست)
از سر تا پا اسکنش کردم ،با سر و وضعی که داشت عصبانیتم چند برابر شد ،کبودی های رو گردنش خیلی خوب جلوه میکرد و رو مغزم رژه میرفت شونه اش رو محکم گرفتم و به سمت خودم کشوندمش
_کدوم گوری بودی *خیلی بلند
+به تو چه*جدی و مست
اتمام ویو ته
دختر سعی به پس زدن ته داشت اما ته مجال نمیداد، به بدن دخترک خیره شد و لباس رو کنار زد،تا بررسیش کنه
+چه غلطی میکنی گمشو
ات بعد از هل دادن ته به سمتی دیگه با حالت لنگ لنگان به سمت پله ها رفت و لباسش رو سفت گرفت و زیر لب زمزمه میکرد:ازت متنفرم ازت متنفرم
با شدت به دیوار برخورد کرد و چشاش رو از درد بست و با زمزمه های سهمگین و خشمگین ته مواجه شد
_بهتره خودت زبون باز کنی تا قبل از اینکه فلجت کنم کدوم گوری بودی*خیلی عصبی
دخترک چشاش رو باز کرد و با بغض به تهیونگ خیره شد
+یک جا که تو نباشی...ازت متنفرم....از خودم متنفرم...از اینک زندگی کوفتی متنفرم...اول بخاطر اون لونا عوضی....زندگیم به گوه کشیده شد .....بعد تو حافظه ات رو از دست دادی....الانم که دوباره عاشق لوسی شدی.....چرا؟.....خسته شدم...ولم کنین بزارین به حال خودم باشم....*داد و زجه زدن
بعد از مکث:_بازم دلیل بر این نمیشه ک....
+چرا میشه....نباید وارد زندگیت میشدم...فقط خودم بد بخت کردم....بازم داستان تو به خوبی تموم میشه....و بازم من قربانی انتخاب های فاکیم میشم...آره برو اصلا برو و با لوسی ازدواج کن این بهترین کاریه که میتونی بکنی...تو خوش شانسی که گذشته رو از یاد بردی...خیلی خوبه که احساساتت رو دیگه یادت نمیاد....اما من...دارم بخاطر احساساتم له میشم*جیغ و گریه
پسر بدون هیچ حرفی به معشوق دل تنگش خیره بود،عذاب وجدان گرفته بود،از کجا فهمیده بود؟قرار نبود اینطوری پیش بره باید لوسی بهش میگفت..،با حرفایی ات زد عصبانیتش کمی فروکش کرد در واقع دلش به رحم اومد،تنها کاری که میتونست اون موقع براش بکنه تسکین دادن دردش بود ،ات رو بغل کرد و برد طبقه ی بالا
Tomorrow ویو ات
با سر درد شدید از خواب بیدار شدم و به اطراف نگاهی انداختم،بلند شدم و به لباسی که دیشب تنم بود و الان رو زمین قرار داشت خیره شدم..نفس عمیقی کشیدم و به سمت حمام رفتم ،وارد حمام که شدم به خودم تو آینه خیره شدم،رو کبودی های که خودم عاملشون بودم دست کشیدم و لعنتی به خودم فرستادم...راست میگن که عشق دیوونه ات میکنه آخه کی بخاطر عشق حاضره به خودش آسیب بزنه تا جلب توجه بشه؟
+چرا اینقدر میترسم از دستت بدم درحالی حتی مال من هم نیستی؟
........
در هیاهوی جهان، در خلوت خودم گم شدم،چشم انتظارم اما در انتظار کی؟
(قسمتپایانیازرگگردنبهشمانزدیکتراست)
۱۲.۸k
۱۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.