17 Part
17 Part
از زبان جیهوپ:
از بس گریه کرد که خسته شد و خوابش برد. کاش میتونستم براش کاری انجام بدم.
بعد از اینکه رسیدیم، خودش بلند شد. بدون گفتن حرفی، دنبالم اومد و رفت داخل اتاقی که از قبل آماده کرده بودم.
جیهوپ: درو میبندم تا صدا نیاد داخل. میتونی راحت بخوابی.
کوک گفته بود که ببرمش پیش خودم. نمیدونستم چیکار کرده. ولی الان دو حالت هست. یا اینکه کوک ولش کرده و فقط باید یه نفر اون رو نگه داره پیش خودش یا اینکه بعدا باهاش کار داره.
خب من که خبر ندارم.
گوشیم رو دراوردم و به کوک زنگ زدم.
جیهوپ: سلام. رسیدیم خونه.
جونگ کوک: باشه خوبه.
جیهوپ: یه لحظه صبر کن. برای ا/ت اتفاقی افتاده؟
جونگ کوک: امم نه مثلا چی؟
جیهوپ: مطمینی؟
جونگ کوک: چرا این سوال رو میپرسی؟
جیهوپ: خب وقتی بیدار شد، خیلی گریه کرد. بهم چیزی نگفت ولی معلومه چقدر ناراحته. بهش که کاری نداشتی؟
جونگ کوک: نه نیاز نیست نگران باشی.
جیهوپ: باشه. راستی وسایل جدید رو برات فرستادم. بسته بندی یکیشون باز شده. امیدوارم سالم برسه دستت.
جونگ کوک: فردا میفهمیم.
جیهوپ: آره به هرحال خدافظ.
جونگ کوک: خدافظ.
از زبان کوک:
دیروز همونطور که درحال نوشیدن قهوه بودم، با خودم گفتم برم یه سری به ا/ت بزنم. حتما خیلی گرسنشه. یه غذایی هم براش ببرم. در اتاقش رو باز کردم و دیدم نیست. خیلی عصبانی شدم. پس فرار کردی. نههههه؟ سریع رفتم به بقیه اتاق ها هم سر زدم تا رسیدم به اتاق خودم.
امکان نداره اینجا باشه ولی بیرون از این خونه هم نرفته. با خشم در رو باز کردم ولی با صحنه ای که دیدم...
کارایی که میکردم دست خودم نبود. انگار کس دیگه ای من رو کنترل میکرد. تا به حال کسی باعث نشده بود انقدر عصبانی بشم.
!: ببخشید خواهش میکنم ببخشید رییس.
جونگ کوک: بی وجود عوضی.
پشت سر هم مشت میزدم به صورتش.
...
%: یاخدااااا
جونگ کوک: جنازش رو بنداز جلوی سگا.
%: چیکار کردید؟ اینکه مرده.
...
لایک
♥️
از زبان جیهوپ:
از بس گریه کرد که خسته شد و خوابش برد. کاش میتونستم براش کاری انجام بدم.
بعد از اینکه رسیدیم، خودش بلند شد. بدون گفتن حرفی، دنبالم اومد و رفت داخل اتاقی که از قبل آماده کرده بودم.
جیهوپ: درو میبندم تا صدا نیاد داخل. میتونی راحت بخوابی.
کوک گفته بود که ببرمش پیش خودم. نمیدونستم چیکار کرده. ولی الان دو حالت هست. یا اینکه کوک ولش کرده و فقط باید یه نفر اون رو نگه داره پیش خودش یا اینکه بعدا باهاش کار داره.
خب من که خبر ندارم.
گوشیم رو دراوردم و به کوک زنگ زدم.
جیهوپ: سلام. رسیدیم خونه.
جونگ کوک: باشه خوبه.
جیهوپ: یه لحظه صبر کن. برای ا/ت اتفاقی افتاده؟
جونگ کوک: امم نه مثلا چی؟
جیهوپ: مطمینی؟
جونگ کوک: چرا این سوال رو میپرسی؟
جیهوپ: خب وقتی بیدار شد، خیلی گریه کرد. بهم چیزی نگفت ولی معلومه چقدر ناراحته. بهش که کاری نداشتی؟
جونگ کوک: نه نیاز نیست نگران باشی.
جیهوپ: باشه. راستی وسایل جدید رو برات فرستادم. بسته بندی یکیشون باز شده. امیدوارم سالم برسه دستت.
جونگ کوک: فردا میفهمیم.
جیهوپ: آره به هرحال خدافظ.
جونگ کوک: خدافظ.
از زبان کوک:
دیروز همونطور که درحال نوشیدن قهوه بودم، با خودم گفتم برم یه سری به ا/ت بزنم. حتما خیلی گرسنشه. یه غذایی هم براش ببرم. در اتاقش رو باز کردم و دیدم نیست. خیلی عصبانی شدم. پس فرار کردی. نههههه؟ سریع رفتم به بقیه اتاق ها هم سر زدم تا رسیدم به اتاق خودم.
امکان نداره اینجا باشه ولی بیرون از این خونه هم نرفته. با خشم در رو باز کردم ولی با صحنه ای که دیدم...
کارایی که میکردم دست خودم نبود. انگار کس دیگه ای من رو کنترل میکرد. تا به حال کسی باعث نشده بود انقدر عصبانی بشم.
!: ببخشید خواهش میکنم ببخشید رییس.
جونگ کوک: بی وجود عوضی.
پشت سر هم مشت میزدم به صورتش.
...
%: یاخدااااا
جونگ کوک: جنازش رو بنداز جلوی سگا.
%: چیکار کردید؟ اینکه مرده.
...
لایک
♥️
۱۱.۸k
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.