15 Part
15 Part
شب شده بود. این روزا بیشتر احساس خستگی میکنم. وقتی برگشتم، باید یه مدت برم بیمارستان بستری شم احتمالا. کودکی و نوجوانی ام هر سه ماه یکبار، به مدت دو ماه باید بیمارستان بستری میشدم. پروسه اذیت کننده ای داشت.
این چند سال که بیمارستان نرفتم، به خاطر اصرار خودم بود. عواقبش رو درنظر نگیریم، واقعا پیشرفت کردم. شرکت خیلی موفق شد. وای راستی شرکت. الان توی چه وضعیه؟ تا یه هفته دیگه باید کار نهایی رو بدیم بیرون. الان چه خاکی تو سرم بریزم؟ شروع کردم به جویدن ناخونم. وقت نداریم. امیدوارم کارکنا کار رو جلو برده باشن. اینکه من بالای سرشون نیستم خیلی بده. ممکنه از زیر کار دربرن. توی همین فکرا بودم. یه نفر اومد جلوی اتاقم.
!: خواسته بودی بری حموم.
ا/ت: درسته
!: حالا میتونی بری.
ا/ت: ممنون.
بلند شدم و رفتم بیرون. راه رو بهم نشون داد. پشت در حموم ایستاد.
ا/ت: چیکار میکنی؟ میتونی پشت در اتاق منتظر بمونی.
!: نمیشه.
ا/ت: ولی من نیاز دارم بیام بیرون تا لباسام رو بردارم. حداقل بزار لباسام رو ببرم داخل حموم.
!: خیس نمیشه؟؟
ا/ت: اهمیت نداره بهتر از اینه که...
از گوشم گرفت و منو به خودش نزدیک کرد.
ا/ت: آخخخ چیکار میکنی؟
!: الان هرچی من بگم اجرا میشه. حتی اگه بخوام باهات بخوابم.
ا/ت: چی میگی. منظورت چیه؟
از مچش گرفتم و میخواستم ولم کنه.
!: اوه اوه میترسم زیرم بمیری.
منو روی تخت پرت کرد. عقب میرفتم تا به در اتاق برسم و بتونم فرار کنم ولی از کمرم محکم گرفت. نمیتونستم جا به جا بشم. دستشو روی دهنم گذاشت و شروع کرد به دراوردن لباسام. چشمام خیس خیس شده بودن. جیغ میزدم ولی کسی نمیشنید.
!: فکر میکنم تنگ باشی.
نمیتونم دیگه. نمیتونم. قلبم تیر میکشید ولی ایندفعه به یه دلیل دیگه.
لخت شده بودم. میخواست شروع کنه. با ناخونام، دستش رو که جلوی دهنم گرفته بود رو چنگ میزدم و تقلا میکردم ولم کنه.
!: هی چقدر شیطونی. بیشتر از یه ربع طولش نمیدم. کمتر تکون بخور.
کاش یانگ سو الان اینجا بود.
پاهام رو تکون میدادم تا نتونه کاری باهام کنه. یه چیزی از جیبش دراورد. شاید یه سرنگ و به گردنم تزریق کرد. چشمام داشت سیاهی میرفت. دستشو از روی دهنم برداشت.
ا/ت: قول میدم بعد از امروز، اول تو و بعدش خودم رو میکشم.
...
لایک
♥️
شب شده بود. این روزا بیشتر احساس خستگی میکنم. وقتی برگشتم، باید یه مدت برم بیمارستان بستری شم احتمالا. کودکی و نوجوانی ام هر سه ماه یکبار، به مدت دو ماه باید بیمارستان بستری میشدم. پروسه اذیت کننده ای داشت.
این چند سال که بیمارستان نرفتم، به خاطر اصرار خودم بود. عواقبش رو درنظر نگیریم، واقعا پیشرفت کردم. شرکت خیلی موفق شد. وای راستی شرکت. الان توی چه وضعیه؟ تا یه هفته دیگه باید کار نهایی رو بدیم بیرون. الان چه خاکی تو سرم بریزم؟ شروع کردم به جویدن ناخونم. وقت نداریم. امیدوارم کارکنا کار رو جلو برده باشن. اینکه من بالای سرشون نیستم خیلی بده. ممکنه از زیر کار دربرن. توی همین فکرا بودم. یه نفر اومد جلوی اتاقم.
!: خواسته بودی بری حموم.
ا/ت: درسته
!: حالا میتونی بری.
ا/ت: ممنون.
بلند شدم و رفتم بیرون. راه رو بهم نشون داد. پشت در حموم ایستاد.
ا/ت: چیکار میکنی؟ میتونی پشت در اتاق منتظر بمونی.
!: نمیشه.
ا/ت: ولی من نیاز دارم بیام بیرون تا لباسام رو بردارم. حداقل بزار لباسام رو ببرم داخل حموم.
!: خیس نمیشه؟؟
ا/ت: اهمیت نداره بهتر از اینه که...
از گوشم گرفت و منو به خودش نزدیک کرد.
ا/ت: آخخخ چیکار میکنی؟
!: الان هرچی من بگم اجرا میشه. حتی اگه بخوام باهات بخوابم.
ا/ت: چی میگی. منظورت چیه؟
از مچش گرفتم و میخواستم ولم کنه.
!: اوه اوه میترسم زیرم بمیری.
منو روی تخت پرت کرد. عقب میرفتم تا به در اتاق برسم و بتونم فرار کنم ولی از کمرم محکم گرفت. نمیتونستم جا به جا بشم. دستشو روی دهنم گذاشت و شروع کرد به دراوردن لباسام. چشمام خیس خیس شده بودن. جیغ میزدم ولی کسی نمیشنید.
!: فکر میکنم تنگ باشی.
نمیتونم دیگه. نمیتونم. قلبم تیر میکشید ولی ایندفعه به یه دلیل دیگه.
لخت شده بودم. میخواست شروع کنه. با ناخونام، دستش رو که جلوی دهنم گرفته بود رو چنگ میزدم و تقلا میکردم ولم کنه.
!: هی چقدر شیطونی. بیشتر از یه ربع طولش نمیدم. کمتر تکون بخور.
کاش یانگ سو الان اینجا بود.
پاهام رو تکون میدادم تا نتونه کاری باهام کنه. یه چیزی از جیبش دراورد. شاید یه سرنگ و به گردنم تزریق کرد. چشمام داشت سیاهی میرفت. دستشو از روی دهنم برداشت.
ا/ت: قول میدم بعد از امروز، اول تو و بعدش خودم رو میکشم.
...
لایک
♥️
۱۱.۷k
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.