16 Part
16 Part
وقتی بلند شدم، توی یه ماشین بودم. یه مردی کنارم بود که به نظر خواب بود و صورتش طرف پنجره بود برای همین نمیدیدمش. راننده با جدیت داشت رانندگی میکرد. چشمام رو گذاشتم رو هم. که یه دفعه یاد دیشب افتادم. فقط تا جایی به خاطر اوردم که یه سرنگ دستش بود. بعد از اون دیگه هیچی. شروع کردم به گریه کردن. نمیخواستم کسی بفهمه برای همین سرم رو روی پام گذاشتم. هرچی بیشتر میگذشت، بیشتر یادم میومد. سردرد عجیبی سراغم اومد و نفسم گرفته بود ولی نمیتونستم جلوی خودم رو بگیرم. آره چرا باید این بلا سرم میومد. اینکه داشت چجوری با جسمم رفتار میکرد و من دارم به خاطرش میارم. حق من اینه؟
گریم شدت گرفت.
از زبان جیهوپ:
با صدای گریه کسی بیدار شدم. سرم رو چرخوندم. برای چی داره گریه میکنه؟ نمیدونستم چرا ولی دلم براش کباب شد. چی باعث شده این اینجوری گریه کنه؟
جیهوپ: چیزی شده یعنی چرا داری گریه میکنی؟
ا/ت:...
جوابی نداد درعوض صدای گریش بلند شد. متوجه شدم راننده هم داره اون رو از آینه میبینه. نزدیکش رفتم.
جیهوپ: چیزی هست که بخوای بهم بگی؟
و دوباره سکوت. نمیخواست حرف بزنه. آروم سرش رو روی سینم گذاشتم.
جیهوپ: اروم باش. مطمینم خوب میشی.
دستم رو بردم سمتش و میخواستم نوازشش کنم ولی ازم جدا شد.
ا/ت: برو اونور. ازم دور شو.
جیهوپ: داستان چیه. نمیخوای بهم بگی؟
ا/ت: خواهش میکنم بزار توی حال خودم باشم هق هق. چرا هیچکدومتون ولم نمیکنید؟
نفسی از سر کلافگی داد بیرون.
...
لایک
♥️
وقتی بلند شدم، توی یه ماشین بودم. یه مردی کنارم بود که به نظر خواب بود و صورتش طرف پنجره بود برای همین نمیدیدمش. راننده با جدیت داشت رانندگی میکرد. چشمام رو گذاشتم رو هم. که یه دفعه یاد دیشب افتادم. فقط تا جایی به خاطر اوردم که یه سرنگ دستش بود. بعد از اون دیگه هیچی. شروع کردم به گریه کردن. نمیخواستم کسی بفهمه برای همین سرم رو روی پام گذاشتم. هرچی بیشتر میگذشت، بیشتر یادم میومد. سردرد عجیبی سراغم اومد و نفسم گرفته بود ولی نمیتونستم جلوی خودم رو بگیرم. آره چرا باید این بلا سرم میومد. اینکه داشت چجوری با جسمم رفتار میکرد و من دارم به خاطرش میارم. حق من اینه؟
گریم شدت گرفت.
از زبان جیهوپ:
با صدای گریه کسی بیدار شدم. سرم رو چرخوندم. برای چی داره گریه میکنه؟ نمیدونستم چرا ولی دلم براش کباب شد. چی باعث شده این اینجوری گریه کنه؟
جیهوپ: چیزی شده یعنی چرا داری گریه میکنی؟
ا/ت:...
جوابی نداد درعوض صدای گریش بلند شد. متوجه شدم راننده هم داره اون رو از آینه میبینه. نزدیکش رفتم.
جیهوپ: چیزی هست که بخوای بهم بگی؟
و دوباره سکوت. نمیخواست حرف بزنه. آروم سرش رو روی سینم گذاشتم.
جیهوپ: اروم باش. مطمینم خوب میشی.
دستم رو بردم سمتش و میخواستم نوازشش کنم ولی ازم جدا شد.
ا/ت: برو اونور. ازم دور شو.
جیهوپ: داستان چیه. نمیخوای بهم بگی؟
ا/ت: خواهش میکنم بزار توی حال خودم باشم هق هق. چرا هیچکدومتون ولم نمیکنید؟
نفسی از سر کلافگی داد بیرون.
...
لایک
♥️
۱۱.۰k
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.