پارت 6 فصل 2 دزد پنهان
پارت 6 فصل 2 دزد پنهان
جین : تو چجوری از اون اتاق اومدی بیرون
ا/ت : اینا رو ول کن بابات بابات
جین : بابام چی چیشده
ا/ت : بابات بیهوش شد پایین
سریع پاشد و رفت پایین پشت سرش رفتم
رفت سمت در و باباشو دید و دویید سمتش
جین : بابا بابا پاشو
رو به من گفت
جین : چرا این اتفاق اوفتاد
ا/ت : با هم حرف زدیم یهو دستشو گزاشت رو قلبشو افتاد
از زبان راوی
جین پدرشو بغل کرد و برد ا/ت همراهشون نرفت نمیتونست بره اون تحت تعقیب بود رفت تو اتاقشو نشست رو تخت داشت با خودش فکر میکرد چرا چرا باید اینطوری بشه خوابش نمیبرد خواب از سرش پریده بود 1 ساعت گذشته بود ولی هیچ خبری نبود یهو در اتاق باز شد و جین اومد داخل رفتم سمتش
ا/ت : حالش چطوره خوبه؟
جین : خوبه خوبه نگران نباش
رفت روی تخت نشست به بغلش اشاره کرد که برم بشینم رفتم نشستم بغلش
جین : برام توضیح میدی چی شد ؟
ا/ت : من ترسیدم اتفاقی براش افتاده باشه قفل درو باز کردم و رفتم بیرون درو باز کردم نشسته بود داشت گریه میکرد
وقتی منو دید داشت میومد سمتم که بهش گفتم نیاد جلو اومد گفت باشه گفتم چرت نرفتی بهم گفت میخواستم پسرمو ببینم گفتم پسرت نمیخواد تورو ببینه اینو که میدونی اونم گفت همش تقصیر منه این که تو باهاش بد شدی تقصیر منه همش تقصیر منه یهو حالش بد شد دستشو گزاشت رو قلبش و داشت میوفتاد که گرفتمش نمیتونستم به بیمارستان زنگ بزنم چون اگه خودمو نمیدیدن خطمو هک میکردن ببینن من کیم که زنگ زدم بهشون اونجا میفهمیدن منم برای همین اومدم تورو بیدار کردم و بقیه اشو هم خودت میدونی
جین : مگه نگفتم از اون اتاق نیا بیرون
ا/ت : گفتی ولی ترسیدم بلایی سرش اومده باشه
جین : اصلا چجوری اومدی بیرون
ا/ت : با سنجاق
جین : من که میگم از تو همه چی بر میاد تو میگی نه
ا/ت : اذییت نکن دیگه
جین : باشه بابا
جین : باید یه چیزی رو بهت بگم
ا/ت : البته
جین : خب راستش باید بریم توی اون عمارت اما اگه تو نمیخوای
نزاشتم حرفش تموم بشه و گفتم
ا/ت : اشکال نداره منم میام خب به هر حال اون پدرته
بغلم کرد
جین : ممنونم
ا/ت : برای چی؟
جین : برای اینکه تنهام نمیزاری
ا/ت : خواهش میکنم ولی خب این کاریه که باید بکنم
جین ویو
وقتی بابامو بردم بیمارستان بردنش برای معاینه بعد از 1 ساعت که کارا تموم شد رفتم دیدن بابام
جین : حالت خوبه؟
پدر جین : خوبم خوبم پسرم
جین : مارو خیلی ترسوندی
پدر جین : مارو؟
جین : منو ا/ت
پدر جین : اون دختره داشت منو میکشت
جین : چی؟
پدر جین : اون با حرفاش باعث شد قلبم درد بگیره شاید میمردم
جین : بابا اگه میخوای این چرت و پرتارو بگی من میرم
پدر جین : نه نه پسرم نرو دیگه نمیگم
جین : خب دیگه باید ببرمت خونه
پدر جین : جین ازت یه خواهشی دارم
جین : الان فقط باید بریم خونه
پدر جین : پسرم لطفا
کلافه شده بودم رفتم کنارش رو تخت نشستم
جین : میشنوم
چشماش از خوشحالی برقی زد
پدر جین : پسرم میشه بیاید تو عمارت من زندگی کنید؟
جین : چی؟ امکان نداره نمیشه
پدر جین : پسرم من حالم خوب نیست لطفا اینو از من قبول کن فقط همینو
جین : اما
پدر جین : لطفا
جین : باید از ا/تم بپرسم که میخواد بیاد یا نه
پدر جین : باشه از اونم بپرس
جین : پاشو باید بریم
بعدم رسوندمش خونش و رفتم پیش ا/ت
1 هفته بعد
امیدوارم دوست داشته باشید 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻💓
اگه درخواستی دارید بگید 🫂(◍•ᴗ•◍)
جین : تو چجوری از اون اتاق اومدی بیرون
ا/ت : اینا رو ول کن بابات بابات
جین : بابام چی چیشده
ا/ت : بابات بیهوش شد پایین
سریع پاشد و رفت پایین پشت سرش رفتم
رفت سمت در و باباشو دید و دویید سمتش
جین : بابا بابا پاشو
رو به من گفت
جین : چرا این اتفاق اوفتاد
ا/ت : با هم حرف زدیم یهو دستشو گزاشت رو قلبشو افتاد
از زبان راوی
جین پدرشو بغل کرد و برد ا/ت همراهشون نرفت نمیتونست بره اون تحت تعقیب بود رفت تو اتاقشو نشست رو تخت داشت با خودش فکر میکرد چرا چرا باید اینطوری بشه خوابش نمیبرد خواب از سرش پریده بود 1 ساعت گذشته بود ولی هیچ خبری نبود یهو در اتاق باز شد و جین اومد داخل رفتم سمتش
ا/ت : حالش چطوره خوبه؟
جین : خوبه خوبه نگران نباش
رفت روی تخت نشست به بغلش اشاره کرد که برم بشینم رفتم نشستم بغلش
جین : برام توضیح میدی چی شد ؟
ا/ت : من ترسیدم اتفاقی براش افتاده باشه قفل درو باز کردم و رفتم بیرون درو باز کردم نشسته بود داشت گریه میکرد
وقتی منو دید داشت میومد سمتم که بهش گفتم نیاد جلو اومد گفت باشه گفتم چرت نرفتی بهم گفت میخواستم پسرمو ببینم گفتم پسرت نمیخواد تورو ببینه اینو که میدونی اونم گفت همش تقصیر منه این که تو باهاش بد شدی تقصیر منه همش تقصیر منه یهو حالش بد شد دستشو گزاشت رو قلبش و داشت میوفتاد که گرفتمش نمیتونستم به بیمارستان زنگ بزنم چون اگه خودمو نمیدیدن خطمو هک میکردن ببینن من کیم که زنگ زدم بهشون اونجا میفهمیدن منم برای همین اومدم تورو بیدار کردم و بقیه اشو هم خودت میدونی
جین : مگه نگفتم از اون اتاق نیا بیرون
ا/ت : گفتی ولی ترسیدم بلایی سرش اومده باشه
جین : اصلا چجوری اومدی بیرون
ا/ت : با سنجاق
جین : من که میگم از تو همه چی بر میاد تو میگی نه
ا/ت : اذییت نکن دیگه
جین : باشه بابا
جین : باید یه چیزی رو بهت بگم
ا/ت : البته
جین : خب راستش باید بریم توی اون عمارت اما اگه تو نمیخوای
نزاشتم حرفش تموم بشه و گفتم
ا/ت : اشکال نداره منم میام خب به هر حال اون پدرته
بغلم کرد
جین : ممنونم
ا/ت : برای چی؟
جین : برای اینکه تنهام نمیزاری
ا/ت : خواهش میکنم ولی خب این کاریه که باید بکنم
جین ویو
وقتی بابامو بردم بیمارستان بردنش برای معاینه بعد از 1 ساعت که کارا تموم شد رفتم دیدن بابام
جین : حالت خوبه؟
پدر جین : خوبم خوبم پسرم
جین : مارو خیلی ترسوندی
پدر جین : مارو؟
جین : منو ا/ت
پدر جین : اون دختره داشت منو میکشت
جین : چی؟
پدر جین : اون با حرفاش باعث شد قلبم درد بگیره شاید میمردم
جین : بابا اگه میخوای این چرت و پرتارو بگی من میرم
پدر جین : نه نه پسرم نرو دیگه نمیگم
جین : خب دیگه باید ببرمت خونه
پدر جین : جین ازت یه خواهشی دارم
جین : الان فقط باید بریم خونه
پدر جین : پسرم لطفا
کلافه شده بودم رفتم کنارش رو تخت نشستم
جین : میشنوم
چشماش از خوشحالی برقی زد
پدر جین : پسرم میشه بیاید تو عمارت من زندگی کنید؟
جین : چی؟ امکان نداره نمیشه
پدر جین : پسرم من حالم خوب نیست لطفا اینو از من قبول کن فقط همینو
جین : اما
پدر جین : لطفا
جین : باید از ا/تم بپرسم که میخواد بیاد یا نه
پدر جین : باشه از اونم بپرس
جین : پاشو باید بریم
بعدم رسوندمش خونش و رفتم پیش ا/ت
1 هفته بعد
امیدوارم دوست داشته باشید 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻💓
اگه درخواستی دارید بگید 🫂(◍•ᴗ•◍)
۱۱۴.۳k
۱۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.