پارت 7 فصل 2 دزد پنهان
پارت 7 فصل 2 دزد پنهان
1هفته بعد
ا/ت ویو
الان 1 هفتس که اومدیم به عمارت پدر جین از همون روز اول که اومدم بهم تیکه میندازه سر میز شام ، سر میز ناهار ، سر میز صبحانه، وقتی نشستیم رو مبل، وقتی شب میخوام بیام بخوابم اصلا راحت نیستم ولی مجبورم تحمل کنم کنار پنجره وایساده بودم و بیرونو نگاه میکردم نباید اینطوری بگذره نمیتونم یجا بشینم عین این بیکارا از صبح تا حالا یه چیزی ذهنمو مشغول کرده تصمیم گیری برام سخت بود ولی خب حالا که فکر میکنم باید برم آره میرم لباسامو پوشیدم و با ماسک رفتم یه تاکسی گرفتم خداروشکر باباش نبود اگر نه اعصابمو بهم میریخت بعد از 1 ساعت رسید خیلی طول کشید خب بایدم طول بکشه اومدم یه منطقه پرت و دور افتاده درو زدم که صداش اومد
جک: رمز
ا/ت : جک خوشگله
سریع درو باز کرد و تا منو دید پرید بغلم
جک : معلوم هیت کجایی تو دختر میدونی چه حالی شدم این همه وقت کجا بودی
انقدر محکم بغلم کرده بود که داشتم خفه میشدم
ا/ت : نپرس نپرس که نمیدونی چی شد
جک : خیلی خری چرا یه زنگ نزدی فکر کردم پلیسا گرفتنت چند بار خواستم بیام اداره پلیس تا اگه تورو بردن منم ببرن ولی بچه ها نزاشتن
ا/ت : خیلی اتفاقای بدی افتاد خیلی بد
جک : بیا تو بیا منو بگو تورو بیرون نگه داشتم
دستمو کشید و رفتیم داخل
رئیس : کی بود جک
جک : رئیس بهتره خودت ببینی
رئیس اومدو تا منو دید اومد سمتم باورش نمیشد منم
رئیس : ا ا/ت خودتی؟
ا/ت : خودمم
اومدم اونم بغلم کرد امروز قراره لِه بشم خیلی محکم بغل کرده بود
رئیس : ا/ت باورم نمیشه این همه وقت کجا بودی تمام این مدت دنبالت گشتیم چرا یهو میزاری میری
ا/ت : اتفاقای خیلی بدی برام افتاد
رئیس : الان حالت خوبه؟
ا/ت : آره خوبم قراره دوباره کار کنم پیش شما ولی اینجا نمیمونم
رئیس و جک : چرا
ا/ت : براتون توضیح میدم
نشستیم رو مبلا و همه چی رو براشون تعریف کردم دهنشون باز مونده بود خیلی تعجب کردن
جک : اون اون مرتیکه ی عوضی باورم نمیشه تو رفتی با پسرش نامزد کردی هم خودش هم پسرشو میکشی راحت میشدی
ا/ت : من جینو دوست دارم
جک : آدم قطب بود که رفتی عاشق این شدی
ا/ت : عشق که این چیزارو نمیفهمه
رئیس : حالا اگه بفهمه دوباره شروع به کار کردی چی میشه ؟
ا/ت : نمیفهمه یعنی نباید بفهمه
رئیس : امشب یه ماموریت هست که به جک دادم ولی میتونی تو جاش بری این ماموریت تخصص خودته
جک: هی اون مال من بود
خندیدم
ا/ت : تا من هستم دیگه ماموریتی برای تو نمیمونه
جک : که اینطور
ا/ت : همینطور
دیگه وقت ناهار بود باید میرفتم وگرنه شک میکنن برای همین گفتم :
ا/ت : من دیگه باید برم الان میخوام ناهار بخورن اگه نرم بهم شک میکنن
امیدوارم دوست داشته باشید 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻💓
اگه درخواستی دارید بگید 🫂(◍•ᴗ•◍)
اسلاید دوم : لباس ا/ت وقتی از خونه رفت بیرون
1هفته بعد
ا/ت ویو
الان 1 هفتس که اومدیم به عمارت پدر جین از همون روز اول که اومدم بهم تیکه میندازه سر میز شام ، سر میز ناهار ، سر میز صبحانه، وقتی نشستیم رو مبل، وقتی شب میخوام بیام بخوابم اصلا راحت نیستم ولی مجبورم تحمل کنم کنار پنجره وایساده بودم و بیرونو نگاه میکردم نباید اینطوری بگذره نمیتونم یجا بشینم عین این بیکارا از صبح تا حالا یه چیزی ذهنمو مشغول کرده تصمیم گیری برام سخت بود ولی خب حالا که فکر میکنم باید برم آره میرم لباسامو پوشیدم و با ماسک رفتم یه تاکسی گرفتم خداروشکر باباش نبود اگر نه اعصابمو بهم میریخت بعد از 1 ساعت رسید خیلی طول کشید خب بایدم طول بکشه اومدم یه منطقه پرت و دور افتاده درو زدم که صداش اومد
جک: رمز
ا/ت : جک خوشگله
سریع درو باز کرد و تا منو دید پرید بغلم
جک : معلوم هیت کجایی تو دختر میدونی چه حالی شدم این همه وقت کجا بودی
انقدر محکم بغلم کرده بود که داشتم خفه میشدم
ا/ت : نپرس نپرس که نمیدونی چی شد
جک : خیلی خری چرا یه زنگ نزدی فکر کردم پلیسا گرفتنت چند بار خواستم بیام اداره پلیس تا اگه تورو بردن منم ببرن ولی بچه ها نزاشتن
ا/ت : خیلی اتفاقای بدی افتاد خیلی بد
جک : بیا تو بیا منو بگو تورو بیرون نگه داشتم
دستمو کشید و رفتیم داخل
رئیس : کی بود جک
جک : رئیس بهتره خودت ببینی
رئیس اومدو تا منو دید اومد سمتم باورش نمیشد منم
رئیس : ا ا/ت خودتی؟
ا/ت : خودمم
اومدم اونم بغلم کرد امروز قراره لِه بشم خیلی محکم بغل کرده بود
رئیس : ا/ت باورم نمیشه این همه وقت کجا بودی تمام این مدت دنبالت گشتیم چرا یهو میزاری میری
ا/ت : اتفاقای خیلی بدی برام افتاد
رئیس : الان حالت خوبه؟
ا/ت : آره خوبم قراره دوباره کار کنم پیش شما ولی اینجا نمیمونم
رئیس و جک : چرا
ا/ت : براتون توضیح میدم
نشستیم رو مبلا و همه چی رو براشون تعریف کردم دهنشون باز مونده بود خیلی تعجب کردن
جک : اون اون مرتیکه ی عوضی باورم نمیشه تو رفتی با پسرش نامزد کردی هم خودش هم پسرشو میکشی راحت میشدی
ا/ت : من جینو دوست دارم
جک : آدم قطب بود که رفتی عاشق این شدی
ا/ت : عشق که این چیزارو نمیفهمه
رئیس : حالا اگه بفهمه دوباره شروع به کار کردی چی میشه ؟
ا/ت : نمیفهمه یعنی نباید بفهمه
رئیس : امشب یه ماموریت هست که به جک دادم ولی میتونی تو جاش بری این ماموریت تخصص خودته
جک: هی اون مال من بود
خندیدم
ا/ت : تا من هستم دیگه ماموریتی برای تو نمیمونه
جک : که اینطور
ا/ت : همینطور
دیگه وقت ناهار بود باید میرفتم وگرنه شک میکنن برای همین گفتم :
ا/ت : من دیگه باید برم الان میخوام ناهار بخورن اگه نرم بهم شک میکنن
امیدوارم دوست داشته باشید 🌊💙
اگه میشه لایک کنید و کامنت بزارید 🌻💓
اگه درخواستی دارید بگید 🫂(◍•ᴗ•◍)
اسلاید دوم : لباس ا/ت وقتی از خونه رفت بیرون
۴۴.۹k
۱۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.