نه، والله که منصفانه نیست.
نه، والله که منصفانه نیست.
باید یک راهی باشد که نشانمان بدهد آخرین بار است که داریم یار را، رفیق را ، عزیز را می بینیم.
باید یک آلارمی، نشانه ای، هشداری باشد.
باید یک نفر به ما حالی کند که های، دارد تمام می شود؛ غافل نباش و از تمام آخرین ثانیه های اقامت در بهشت لذت ببر.
باید بفهمیم عمر مجاورت دارد تمام می شود و عذاب هولناک فراق در راه است.
باید بفهمیم این آخرین حرفهاست، آخرین خنده ها، آخرین اشکها، آخرین بوسه ها، آخرین وداع ها...
باید بدانیم آخرین بار است که مثلا دستش را می گیریم و زمزمه می کنیم مراقب خودت باش و از سرایت لبخند به چشمانش دیوانه می شویم. باید بدانیم این نفس کشیدن ها، این اندام دلخواه، این عطر مقدس، این رفتن بی مانند، این خرامیدن پری وار روی آسفالت داغ، این تنانگی، این معاشرت آخرین سهم ماست از خوشی ها.
باید بدانیم دارد تمام می شود ، شاید آن وقت دلش را نداشته باشیم دقایق دیر یاب آخرین دیدار را به تلخی و شِکوه و هیاهو بگذرانیم.
یک روز هم شاید آنقدر بزرگ شدیم که بفهمیم هر ملاقات آخرین ملاقات است، که مرگ از رگ گردن به ما نزدیک تر است، و دوری از مرگ هم نزدیک تر.
یک شب شاید دیگر لازم نباشد به آنها که دوستشان داریم فکر کنیم و یادمان بیاید که دوری دائمی است. که بعد غم دنیا بنشیند در گلوی لالِ بودنمان، و لابلای دردها به آهستگی زمزمه کنیم خوش به حالت، کنار خودت نشسته ای .......
باید یک راهی باشد که نشانمان بدهد آخرین بار است که داریم یار را، رفیق را ، عزیز را می بینیم.
باید یک آلارمی، نشانه ای، هشداری باشد.
باید یک نفر به ما حالی کند که های، دارد تمام می شود؛ غافل نباش و از تمام آخرین ثانیه های اقامت در بهشت لذت ببر.
باید بفهمیم عمر مجاورت دارد تمام می شود و عذاب هولناک فراق در راه است.
باید بفهمیم این آخرین حرفهاست، آخرین خنده ها، آخرین اشکها، آخرین بوسه ها، آخرین وداع ها...
باید بدانیم آخرین بار است که مثلا دستش را می گیریم و زمزمه می کنیم مراقب خودت باش و از سرایت لبخند به چشمانش دیوانه می شویم. باید بدانیم این نفس کشیدن ها، این اندام دلخواه، این عطر مقدس، این رفتن بی مانند، این خرامیدن پری وار روی آسفالت داغ، این تنانگی، این معاشرت آخرین سهم ماست از خوشی ها.
باید بدانیم دارد تمام می شود ، شاید آن وقت دلش را نداشته باشیم دقایق دیر یاب آخرین دیدار را به تلخی و شِکوه و هیاهو بگذرانیم.
یک روز هم شاید آنقدر بزرگ شدیم که بفهمیم هر ملاقات آخرین ملاقات است، که مرگ از رگ گردن به ما نزدیک تر است، و دوری از مرگ هم نزدیک تر.
یک شب شاید دیگر لازم نباشد به آنها که دوستشان داریم فکر کنیم و یادمان بیاید که دوری دائمی است. که بعد غم دنیا بنشیند در گلوی لالِ بودنمان، و لابلای دردها به آهستگی زمزمه کنیم خوش به حالت، کنار خودت نشسته ای .......
۲۳۲.۱k
۰۱ آبان ۱۴۰۰