عشق سیاه
#عشق_سیاه
#part3
یهویی داد و زد وگفت: هیونننننننن(بادیگاردش)
علامت ته+/علامت هیون*)
*ببـ.... له قربان؟
+این زنیکه رو ببر تو انبار تا من بیام
*چشممم....
ویو ته
اون دختره رو بردن توی عمارتم و تویه انبار بستنش منم که یکم تو بار موندم و رفتم به عمارت
ویو ات
خیلی ترسیدم منو به زور اوردن اینجااا اخه چرا یکم گلوموبغض گرفت
داشتم با خودم حرف میزدم که یهویی در باز شد
اون پسر خوشتیپه اومد داخل
منم از سرجام بلند شدم
(علامت ته + علامت ات_)
_چچرا منو اوردی اینجا (بغض و ترسیده
+اووو زبونت باز شد خب باید بگم که تو لباس گرون منو خراب کردی و باید توانشم بدی
_چچچی؟( آروم)
+خب دو تا راه داری. یک میتونی تا یک ماه برده گیمو کنی و دومم میتونی سه روز بطور خیلی بد شکنجت کنم تصمیم با خودته
_باشه برده گیتو میکنم ولی لطفا شکنجم نکن من دووم نمیارم(گریه
+خب باشه حله
ویو ته
قبول کرد برده گیمو کنه و منم یه باشه ای گفتم و رفتم بیرون به هیون گفتم که بره اون دخترره ببره تو امارت
ویوات
اون پسره رفت و یکی دیگه اومد فک کنم بادیگاردش بود منو بلند کرد و برد تویه خونه اون خونه نبود که قصر بود اولین بارم بود که خونه به ای بزرگی دیدم توش پر از برده و بادیگارد بود
هیون بهم لباس داد و گفت اینارو ببپوش منن قبول کردم
#part3
یهویی داد و زد وگفت: هیونننننننن(بادیگاردش)
علامت ته+/علامت هیون*)
*ببـ.... له قربان؟
+این زنیکه رو ببر تو انبار تا من بیام
*چشممم....
ویو ته
اون دختره رو بردن توی عمارتم و تویه انبار بستنش منم که یکم تو بار موندم و رفتم به عمارت
ویو ات
خیلی ترسیدم منو به زور اوردن اینجااا اخه چرا یکم گلوموبغض گرفت
داشتم با خودم حرف میزدم که یهویی در باز شد
اون پسر خوشتیپه اومد داخل
منم از سرجام بلند شدم
(علامت ته + علامت ات_)
_چچرا منو اوردی اینجا (بغض و ترسیده
+اووو زبونت باز شد خب باید بگم که تو لباس گرون منو خراب کردی و باید توانشم بدی
_چچچی؟( آروم)
+خب دو تا راه داری. یک میتونی تا یک ماه برده گیمو کنی و دومم میتونی سه روز بطور خیلی بد شکنجت کنم تصمیم با خودته
_باشه برده گیتو میکنم ولی لطفا شکنجم نکن من دووم نمیارم(گریه
+خب باشه حله
ویو ته
قبول کرد برده گیمو کنه و منم یه باشه ای گفتم و رفتم بیرون به هیون گفتم که بره اون دخترره ببره تو امارت
ویوات
اون پسره رفت و یکی دیگه اومد فک کنم بادیگاردش بود منو بلند کرد و برد تویه خونه اون خونه نبود که قصر بود اولین بارم بود که خونه به ای بزرگی دیدم توش پر از برده و بادیگارد بود
هیون بهم لباس داد و گفت اینارو ببپوش منن قبول کردم
۴.۷k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.