عشق سیاه
#عشق_سیاه
#part5
_داشتیم میرفتیم که یهویی دیدم چند تا دختر جلومون وایستادن با دیدنشون خشکم زد آره این دخترا همونایی هستن که تو مدرسه اذیتم میکننن بخاطر اینا میخاستم خدکشی کنم تو فکر بودم که یکیشون اومد جلو گفت
علامت دختره••
••وای چه پسر خوشتیپی(رو به ته
••ولی تو ات اصلا هم قشنگ نیستی حیف همچین شاهزاده ای نیست کنار تو وایسته اخه؟
ویوته
دیدم دارن به ات توهین میکنن ات امروز به اندازه ی کافی خجالت کشیده این اولین باری بود که من دلم به حال سه نفر میسوزه
••جناب افتخار آشنایی میدین(لبخند لوس
+خفه شو
••چی؟
+مگه خری میگم گمشو
••عومم خب چرا، نگو ک با ات...
+هنوز حرفشو ادامه نداد ک گفتم
+اره منو ات باهمیم
_چییی (اروم
+واسه اینکه حرص اون دختره دربیاد کمر ات رو گرفتم و ب خودم چسبندمش
••ههههههه (خنده زورکی) باورم نمیشه اصلا میدونی ات چجور خانواده ای داره
+اره، گمشو دیگه به اندازه کافی وقتمونو گرفتی
••باشه اما (رو به ات میکنه) ات تو خیلی بدبختی فک کنم واسه پوله که این پسر قشنگو انتخاب کردی که بدهی بابا تو بدی (بعدشم رفت)
ویوات
تا اینو گغت بغض گلمو گرفت یهویی پاهام سس شد بی حس شد میخاستم بیوفتم که ته منو گرفت
ویو ته
دیدم ات حالش بده حال منم بدتر از اون شد نمیدونم چرا سر این دختر اینجوری میشم ات رنگش پریده بودو ی جوری شد که یهویی میخاست بیوفته گرفتمش
و بردمش روی یه صندلی که اونجا بود گفتم بشینه اونجا یه مغازه بود رفتم یه ابمیوه براش گرفتم
رفتم پیشش نشستم
+بیا بخورش تا حالت بهتر شه
_ممنون نمیخام(بغش و ناراحت
+میگم بخوررررر(یکم داد
_چون ازش یکم ترسیدم گرفتم خوردمش بغض داشت خفم میکرد دیگه نمیتونستم تحملش کنم گریه بلند و شدید کردم
ویو ته
تو خودم بودم ک یهویی ات باصدای بلند گریه کرد همینجوری گریه میکرد ساکت هم نمیشد واقعا داشتم دیوونه میشدم
ویو ات
داشتم خودمو خالی میکردم که یهویی.....
خماریییییی
#part5
_داشتیم میرفتیم که یهویی دیدم چند تا دختر جلومون وایستادن با دیدنشون خشکم زد آره این دخترا همونایی هستن که تو مدرسه اذیتم میکننن بخاطر اینا میخاستم خدکشی کنم تو فکر بودم که یکیشون اومد جلو گفت
علامت دختره••
••وای چه پسر خوشتیپی(رو به ته
••ولی تو ات اصلا هم قشنگ نیستی حیف همچین شاهزاده ای نیست کنار تو وایسته اخه؟
ویوته
دیدم دارن به ات توهین میکنن ات امروز به اندازه ی کافی خجالت کشیده این اولین باری بود که من دلم به حال سه نفر میسوزه
••جناب افتخار آشنایی میدین(لبخند لوس
+خفه شو
••چی؟
+مگه خری میگم گمشو
••عومم خب چرا، نگو ک با ات...
+هنوز حرفشو ادامه نداد ک گفتم
+اره منو ات باهمیم
_چییی (اروم
+واسه اینکه حرص اون دختره دربیاد کمر ات رو گرفتم و ب خودم چسبندمش
••ههههههه (خنده زورکی) باورم نمیشه اصلا میدونی ات چجور خانواده ای داره
+اره، گمشو دیگه به اندازه کافی وقتمونو گرفتی
••باشه اما (رو به ات میکنه) ات تو خیلی بدبختی فک کنم واسه پوله که این پسر قشنگو انتخاب کردی که بدهی بابا تو بدی (بعدشم رفت)
ویوات
تا اینو گغت بغض گلمو گرفت یهویی پاهام سس شد بی حس شد میخاستم بیوفتم که ته منو گرفت
ویو ته
دیدم ات حالش بده حال منم بدتر از اون شد نمیدونم چرا سر این دختر اینجوری میشم ات رنگش پریده بودو ی جوری شد که یهویی میخاست بیوفته گرفتمش
و بردمش روی یه صندلی که اونجا بود گفتم بشینه اونجا یه مغازه بود رفتم یه ابمیوه براش گرفتم
رفتم پیشش نشستم
+بیا بخورش تا حالت بهتر شه
_ممنون نمیخام(بغش و ناراحت
+میگم بخوررررر(یکم داد
_چون ازش یکم ترسیدم گرفتم خوردمش بغض داشت خفم میکرد دیگه نمیتونستم تحملش کنم گریه بلند و شدید کردم
ویو ته
تو خودم بودم ک یهویی ات باصدای بلند گریه کرد همینجوری گریه میکرد ساکت هم نمیشد واقعا داشتم دیوونه میشدم
ویو ات
داشتم خودمو خالی میکردم که یهویی.....
خماریییییی
۵.۵k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.