هوس خان👑
#هوس_خان👑
#پارت122
به هر سختی بود از دیوار بالا رفتم وقتی ضربه های آرومی به پنجره اتاق ماهرو زدم خبری ازش نشد
ترسیدم نگران شدم ترس اینجا نبودنش همه ی وجودم و گرفت
ترسم این بود دیگه اینجا نباشه و من دستم ازش کوتاه بشه
چند بار دیگه این کارو تکرار کردم که بالاخره پرده های پنجره کنار رفت من توی اون تاریکی صورت محزون و ناراحت ماهرو دیدم
اولین بار بود اما من واقعاً دیدم که رنگ صورتش تغییر کرد با دیدن من
دیدم که لبخند زد و پنجره اتاقش رو باز کرد
دیدن این صحنه به قدری برام لذت بخش بود که همه دردا فراموشم بشه سریع خودمو بالا کشیدم وارد اتاق شدم پنجره رو بست و پرده رو کشید
به سمت در اتاقش رفت و سریع قفلش کرد و من نگاهم فقط این دختر بود اینکه احساس می کردم اونم دلتنگمه حالمو چنان زیر و رو می کرد که می شدم خوش شانس ترین مرد دنیا
می دونستم سنش کمه می دونستم ازش خیلی بزرگترم اما چیکار میتونستم بکنم وقتی دلم گیره همین دختر بود؟
مثل یه پسر بچه گوشه ای ایستاده بودم و بهش نگاه میکردم و اون سریع کاری که باید و انجام می داد
وقتی روبروم ایستاد وقتی نگاهش رو بالا آورد و به صورتم داد دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم همه چیز یادم رفت همه تهدید ها همه اون بلاهایی که سر من اومده بود
فقط دستامو باز کردم اون خودشو توی آغوش من انداخت
اولین بار بود که با پای خودش میومد توی بغلم اولین بار بود که خودش میخواست که بغل من باشه
که شنیدی به دل نگیر از من دلت نشکنه بهم قول میدی؟
🌹🍁ادامه پارت پست بعد
@khanzadehhe
😻☝️
#فالو_لایک_فراموش_نشه😻❤👉
#پارت122
به هر سختی بود از دیوار بالا رفتم وقتی ضربه های آرومی به پنجره اتاق ماهرو زدم خبری ازش نشد
ترسیدم نگران شدم ترس اینجا نبودنش همه ی وجودم و گرفت
ترسم این بود دیگه اینجا نباشه و من دستم ازش کوتاه بشه
چند بار دیگه این کارو تکرار کردم که بالاخره پرده های پنجره کنار رفت من توی اون تاریکی صورت محزون و ناراحت ماهرو دیدم
اولین بار بود اما من واقعاً دیدم که رنگ صورتش تغییر کرد با دیدن من
دیدم که لبخند زد و پنجره اتاقش رو باز کرد
دیدن این صحنه به قدری برام لذت بخش بود که همه دردا فراموشم بشه سریع خودمو بالا کشیدم وارد اتاق شدم پنجره رو بست و پرده رو کشید
به سمت در اتاقش رفت و سریع قفلش کرد و من نگاهم فقط این دختر بود اینکه احساس می کردم اونم دلتنگمه حالمو چنان زیر و رو می کرد که می شدم خوش شانس ترین مرد دنیا
می دونستم سنش کمه می دونستم ازش خیلی بزرگترم اما چیکار میتونستم بکنم وقتی دلم گیره همین دختر بود؟
مثل یه پسر بچه گوشه ای ایستاده بودم و بهش نگاه میکردم و اون سریع کاری که باید و انجام می داد
وقتی روبروم ایستاد وقتی نگاهش رو بالا آورد و به صورتم داد دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم همه چیز یادم رفت همه تهدید ها همه اون بلاهایی که سر من اومده بود
فقط دستامو باز کردم اون خودشو توی آغوش من انداخت
اولین بار بود که با پای خودش میومد توی بغلم اولین بار بود که خودش میخواست که بغل من باشه
که شنیدی به دل نگیر از من دلت نشکنه بهم قول میدی؟
🌹🍁ادامه پارت پست بعد
@khanzadehhe
😻☝️
#فالو_لایک_فراموش_نشه😻❤👉
۱۰.۱k
۰۴ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.