رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت ترانه
#پارت_۳۷
ملیس : خوشگل ندیدی داداش!
از حرف ملیس عصبی شدم
+ پررو ندیدم عزیزم! خوشگل که پره !
پوزخندی زد و مشغول ور رفتن با گوشیش شد...
ترانه
پسره ی روانی احمق الان خوشگلو بارها بود مثلا!خب اره خوشگله که چی؟!من یه تار موی گندیده خودمو به اون دختر پولداره افاده ای نمیدم!معلومه تو عمرش دست ب سیاسفید نزده لوسو ازخودراضی...
اگه اخلاقاش دستم نیومده بود فک میکردم حالا واسه چی ب رها پا میده! هر کی بود یه فکر دیگه میکرد
واسه پول!؟ هه ازش بعیده که ...
+ خب؟ مث خودش سرمو بالا نیاوردم فعلا زوده واسه تلاش کردن من! بزار اول ببینم چی به چیه!
ملیس : خب چی؟
+ ملیس من کارو زندگی دارم چی میخوری؟
ملیسا : می خوریم!
+چی میخورید؟
ملیس : جوجه! خوبه تتر؟!
با لبخند بهش نگا کردم
- هوم!
نیم ساعت بعد سفارشمونو اوردن و شروع کردیم به خوردن ...
ملیسام سعی میکرد قشنگ جو و دوستانه کنه! عزیز دلم اخه این به این گلی این پسره به کی رفته؟!
ملیسا : خب ماهور رها چی میگف؟!
ماهور ک انگار شوکه بشه غذا پرید تو گلوش لیوان ابو گرفتم سمتش همینجوری ک برای ملیس خط و نشون میکشید ازم گرف ...
میمیری یه ممنون ساده بگی!
+ ملیس من یادم نمیاد تاحالاب کسی جواب پس بدم!
حواسم نبود دارم بلند حرف میزنم
- واسه همینه الان اینی دیگ!
دیدن سکوتی فراگرفته همه جارو سرمو اوردم بالا ک دیدم ماهور با تعجب و ملیسا با قهقهه سایلنتش داشتن نگام میکردن اینجوری ک دیدمشون زدم زیر خنده ماهور با عصبانیت نگام میکرد و من به خندیدنم ادامه دادن خیلی بامزه شده بودن میخاس بلند شه بیاد طرفم ک بی اختیار لیوان ابو خالی کرد رو صورتش و همه زل زدن بهمون
اه ترررررانه خااااااک کشتت دیگه!اب از سر و صورتش رو لباسش می چکید پایین با خنده و ترس رفتم سمتش و یه لحظه دستمو گذاشتم رو یقه ش ک متوجه شدم کل تی شرتش خیسه
- اوه اوه
قیافه ش مث بمب اتمی بود که هر لحظه امکان منفجر شدنش هست
دو قدم عقب گرد کردم همه نگاهای توی رستوران رو ما بود و ملیسا بابهتو ترس نگا میکرد ...
دیگه واقعن ترسیده بودم تنها کاری ک ب فکرم رسید فرار کردن بود ... بدون هیچ کاری سریع سمت در رستوران دویدم و ماهور با خشم اومد دنبالم مردم تو رستوران زدن زیر خنده ... میخاسم بخندم به حال و روزمون ولی نمیشد من درحال فرار بودم ...نزدیک ماشینش رسیده بودم ک توی اغوش کسی فرو رفتم شت عجب عطری لامصب از بس برخوردم ب سینه طرف محکم بود ک داشتم ی وری می افتادم ک دستاش حلقه شد دور کمرم صدای پای کسیو پشت سرم حس کردم اوه اوه ماهور اومد منم حواس پرت هنوز تو بغل طرف بودم حال هرکی ببینه میگ به به وسط خیابون جا قحطی بود! میخاسم برم عقب ک پسره فق گف : زود فرار کن فقط :/
وا این چی میگه این وسط این کیه خوو! ...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #خاصترین #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #تکست_ناب #love #عاشقانه #عشق #دخترونه
ملیس : خوشگل ندیدی داداش!
از حرف ملیس عصبی شدم
+ پررو ندیدم عزیزم! خوشگل که پره !
پوزخندی زد و مشغول ور رفتن با گوشیش شد...
ترانه
پسره ی روانی احمق الان خوشگلو بارها بود مثلا!خب اره خوشگله که چی؟!من یه تار موی گندیده خودمو به اون دختر پولداره افاده ای نمیدم!معلومه تو عمرش دست ب سیاسفید نزده لوسو ازخودراضی...
اگه اخلاقاش دستم نیومده بود فک میکردم حالا واسه چی ب رها پا میده! هر کی بود یه فکر دیگه میکرد
واسه پول!؟ هه ازش بعیده که ...
+ خب؟ مث خودش سرمو بالا نیاوردم فعلا زوده واسه تلاش کردن من! بزار اول ببینم چی به چیه!
ملیس : خب چی؟
+ ملیس من کارو زندگی دارم چی میخوری؟
ملیسا : می خوریم!
+چی میخورید؟
ملیس : جوجه! خوبه تتر؟!
با لبخند بهش نگا کردم
- هوم!
نیم ساعت بعد سفارشمونو اوردن و شروع کردیم به خوردن ...
ملیسام سعی میکرد قشنگ جو و دوستانه کنه! عزیز دلم اخه این به این گلی این پسره به کی رفته؟!
ملیسا : خب ماهور رها چی میگف؟!
ماهور ک انگار شوکه بشه غذا پرید تو گلوش لیوان ابو گرفتم سمتش همینجوری ک برای ملیس خط و نشون میکشید ازم گرف ...
میمیری یه ممنون ساده بگی!
+ ملیس من یادم نمیاد تاحالاب کسی جواب پس بدم!
حواسم نبود دارم بلند حرف میزنم
- واسه همینه الان اینی دیگ!
دیدن سکوتی فراگرفته همه جارو سرمو اوردم بالا ک دیدم ماهور با تعجب و ملیسا با قهقهه سایلنتش داشتن نگام میکردن اینجوری ک دیدمشون زدم زیر خنده ماهور با عصبانیت نگام میکرد و من به خندیدنم ادامه دادن خیلی بامزه شده بودن میخاس بلند شه بیاد طرفم ک بی اختیار لیوان ابو خالی کرد رو صورتش و همه زل زدن بهمون
اه ترررررانه خااااااک کشتت دیگه!اب از سر و صورتش رو لباسش می چکید پایین با خنده و ترس رفتم سمتش و یه لحظه دستمو گذاشتم رو یقه ش ک متوجه شدم کل تی شرتش خیسه
- اوه اوه
قیافه ش مث بمب اتمی بود که هر لحظه امکان منفجر شدنش هست
دو قدم عقب گرد کردم همه نگاهای توی رستوران رو ما بود و ملیسا بابهتو ترس نگا میکرد ...
دیگه واقعن ترسیده بودم تنها کاری ک ب فکرم رسید فرار کردن بود ... بدون هیچ کاری سریع سمت در رستوران دویدم و ماهور با خشم اومد دنبالم مردم تو رستوران زدن زیر خنده ... میخاسم بخندم به حال و روزمون ولی نمیشد من درحال فرار بودم ...نزدیک ماشینش رسیده بودم ک توی اغوش کسی فرو رفتم شت عجب عطری لامصب از بس برخوردم ب سینه طرف محکم بود ک داشتم ی وری می افتادم ک دستاش حلقه شد دور کمرم صدای پای کسیو پشت سرم حس کردم اوه اوه ماهور اومد منم حواس پرت هنوز تو بغل طرف بودم حال هرکی ببینه میگ به به وسط خیابون جا قحطی بود! میخاسم برم عقب ک پسره فق گف : زود فرار کن فقط :/
وا این چی میگه این وسط این کیه خوو! ...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #خاصترین #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #تکست_ناب #love #عاشقانه #عشق #دخترونه
۱۹.۵k
۱۵ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.