اربابای من
#اربابای_من
پارت 7
_رفتم داخل اتاقی که کوک بهم نشون داد......اتاق خوبی بود ، اونجا یه پنجره بود که توجهما جلب کرد رفتم سمتش که صدای بسته شدن و قفل کردن در اومد سرما سمت در برگردوندم که دیدم کوک اروم اروم نزدیکم میشه قلبم داشت میومد تو حلقم اون هی نزدیک میشد و من هی عقب میرفتم ......به قدری عقب رفته بودم که به دیوار خوردم کوک هم انقدر نزدیکم شده بود که نفس های داغش به صورتم برخورد میکرد که یکی از دستاش را کنار سرم گذاشت و با صدای بم بهم گفت
*اینجا قانون داره کوچولو
_ بدون هیچ جوابی از سمت من شروع به حرف زدن کرد
*قانون 1. نزدیک شدن به هر پسری تنبیه داره حتی اگه به تهیونگ نزدیک بشی 2. تو اینجا به غیر از یک خدمتکار نیستی پس داخل کارای ما دخالت نمیکنی 3.تو برای همیشه خدمتکار این عمارتی و فکر فرار هم از سرت بیرون کن......الآنم میخوام تنبیهت کنم
_ ب..ب..بر..برای ...چی
*چون نزدیک تهیونگ شدی
_نه خواهش میکنم این کارا با من نکن .....هرچی التماس میکردم به حرفم گوش نمیداد ، دوتا دستم را گرفت و پرتم کرد روی تخت خودشم روم خیمه زد و شروع کرد به خوردن لبام همینجور که لبام را میخورد یکی از دستاش را از زیر تیشرتم به سینه*هام رسوند و شروع کرد به بازیکردن باهاشون داشت دستش رو نوازش وار به سمت پایین میبرد که صدای تهیونگ به گوشمون رسید
+کوک کجایی....... کوکی.........بیا دیگه دیر شد
*لعنت بهت تهیونگ الان موقش نبود
پارت 7
_رفتم داخل اتاقی که کوک بهم نشون داد......اتاق خوبی بود ، اونجا یه پنجره بود که توجهما جلب کرد رفتم سمتش که صدای بسته شدن و قفل کردن در اومد سرما سمت در برگردوندم که دیدم کوک اروم اروم نزدیکم میشه قلبم داشت میومد تو حلقم اون هی نزدیک میشد و من هی عقب میرفتم ......به قدری عقب رفته بودم که به دیوار خوردم کوک هم انقدر نزدیکم شده بود که نفس های داغش به صورتم برخورد میکرد که یکی از دستاش را کنار سرم گذاشت و با صدای بم بهم گفت
*اینجا قانون داره کوچولو
_ بدون هیچ جوابی از سمت من شروع به حرف زدن کرد
*قانون 1. نزدیک شدن به هر پسری تنبیه داره حتی اگه به تهیونگ نزدیک بشی 2. تو اینجا به غیر از یک خدمتکار نیستی پس داخل کارای ما دخالت نمیکنی 3.تو برای همیشه خدمتکار این عمارتی و فکر فرار هم از سرت بیرون کن......الآنم میخوام تنبیهت کنم
_ ب..ب..بر..برای ...چی
*چون نزدیک تهیونگ شدی
_نه خواهش میکنم این کارا با من نکن .....هرچی التماس میکردم به حرفم گوش نمیداد ، دوتا دستم را گرفت و پرتم کرد روی تخت خودشم روم خیمه زد و شروع کرد به خوردن لبام همینجور که لبام را میخورد یکی از دستاش را از زیر تیشرتم به سینه*هام رسوند و شروع کرد به بازیکردن باهاشون داشت دستش رو نوازش وار به سمت پایین میبرد که صدای تهیونگ به گوشمون رسید
+کوک کجایی....... کوکی.........بیا دیگه دیر شد
*لعنت بهت تهیونگ الان موقش نبود
۴.۶k
۲۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.