پارت دوم آخر
#پارت_دوم آخر
+منظورم این نبود اتفاقا اگه نپرسی تعجب میکنم! یادمه اون روز رو که خیلی دمق و ناراحت بودی و ازم نپرسیدی مزه غذا چطوره اون شب فقط به تو فکر میکردم.نمیتونست حرف تهیونگ رو هضم کنه یعنی این حرف ها رو تهیونگ میزد؟ گوش هاش درست میشنید؟ تهیونگ نگرانش شده بود!
_اون روز رو چطور یادتونه تهیونگ شی! اونقدرا مهم نیستم که نگرانم بشید.
بعد از این جمله اش حالت چهره تهیونگ عوض میشه فکش منقبض میشه، به حالت عصبی فریاد میزنه:
+ا/ت شی چی داری میگی؟ نبینم دیگ از این حرف ها بزنی شیر فهم شد!!!
تهیونگ ادم عصبی نبود ولی حرف ا/ت خیلی عصبیش کرده بود، خب عاشق بود، عشق ا/ت تبدیل شده بود به نقطه ضعفش نمیتونست تحمل کنه عشقش خودشو بیارزش بدونه.
توی شوک کار تهیونگ دیگ خون به مغز ا/ت نمیرسید اون لحظه مهم نبود دلیل عصبانیت تهیونگ چی بود! مهم این بود که سرش داد زد و عصبی بود.چشماش بی اراده پر از اشک شده بودن، بهت زده به تهیونگ نگاه میکرد .تهیونگ به حالت عصبی از جاش بلند میشه پشتشو به ا/ت میکنه تا خودشو کنترل کنه، نفسشو با حرص بیرون میداد اصلا متوجه اینکه که ا/ت از فریادش ناراحت شده بود نبود، بعد چند ثانیه تهیونگ سرش رو برمیگردونه.برای ا/ت انالیز این اتفاق سخت بود، بالاخره قطره های اشک سمجش از چشماش سراریز میشن،سریع از جاش بلند میشه تا خونه تهیونگ رو ترک کنه، بی اراده دنبال کیفش میگشت. بعد از پیدا کردن کیف به سمت در خروجی میره که یهو دستش کشیده میشه، تهیونگ بود که مانع رفتنش شد:
_تهیونگ شی من باید برم خواهش میکنم!
تهیونگ مضطرب شده بود و فکر نمیکرد انقدر
ناراحت شده باشه:
+چت شده؟ چرا داری گریه میکنی؟
اونقدر خسته و ناراحت بود که دوست نداشت جواب بده فقط میخواست از اونجا بره اما تهیونگ ادامه میداد تا ازش جوابی بشنوه.
+من...من متاسفم نمیخواستم سرت داد بکشم.
این حرف تهیونگ انگار به گریه هاش قدرت داده بود تا بیشتر زار بزنه شاید دلش گرفته بود بخاطر سرنوشتش!! عشقی که فکر میکرد یک طرفه است! پس از ته دلش شروع کرد گریه کردن هق هق هاش توی فضای خونه پر شده بود تا اینکه نفس کم میاره و برای نفس کشیدن تقلا میکنه تهیونگ دست و پاشو گم کرده بود سعی میکرد ارومش کنه ولی اونقدر دلش پر بود که نمیخواست اروم بشه. تهیونگ براش یه لیوان اب میاره جلو لباش میگیره.
+بیا .. بیا اینو بخور، اخه چت شد یهو؟ ... ا/ت یه چیزی بگو!! تهیونگ دستش رو میگیره تا روی مبل بشینه خودش هم جلو پاش زانو میزنه
+ا/ت خواهش میکنم گریه نکن، باور کن نمیخواستم اینطوری بشه خواهش میکنم منو ببخش! تهیونگ که تحمل اشک های ا/ت رو نداره چشماش خیس میشه و زمزمه میکنه :
+میشه منو ببخشی؟
آروم که شد چشماش به چشمای تهیونگ می افته چشماش خیس بود، چشای تر تهیونگ نشونه چی بود؟
اعتراف بالا تر از این؟
تهیونگ دستشو رو صورت ا/ت میکشه اشک چشماشو پاک میکنه و با لبخند کم رنگی که روی لباش نشسته بود:
+پرنسس ها گریه نمیکنن!
لبخند کم رنگی روی لبای ا/ت میشینه:
_کی گفته؟
تهیونگ موهایی رو که روی صورت ا/ت افتاده بودن رو کنار میزنه و ادامه میده:
+من
لبخند روی لبای ا/ت پر رنگ تر میشه و ادامه
میده:
_من که پرنسس نیستم!
تهیونگ دستشو نوازش وار روی گونه و لبای ا/ت میکشه:
+اتفاقا خوشگل ترین پرنسس دنیایی!
ا/ت هم ناخوداگاه دستشو رو صورت تهیونگ میکشه، این همون نیرو عشق بود که به دستش قدرت داده بودن تا اشک های روی گونه تهیونگ رو پاک کنه:
_پرنس ها گریه نمیکنن!
لبخند تهیونگ پر رنگ تر از قبل میشه و ادامه میده:
+کی گفته؟
همچنان که انگشتاش رو نوازش وار روی گونه تهیونگ حرکت میداد:
_من
تهیونگ دستش رو روی دست ا/ت که روی گونه اش بود میذاره و بوسه ای به کف دست ا/ت میزنه و ادامه میده:
+من که پرنس نیستم!
قطره اشکی اما این بار از روی شوق از گوشه چشمای ا/ت روی گونه اش می افته و با لبخند عمیقی که روی لباش نشسته بود لب میزنه:
+اتفاقا خوشتیب ترین پرنس دنیایی!
هیچ کدومشون فکر نمیکردن یه روز اینطوری بهم اعتراف کنن که عاشق همدیگن
+منظورم این نبود اتفاقا اگه نپرسی تعجب میکنم! یادمه اون روز رو که خیلی دمق و ناراحت بودی و ازم نپرسیدی مزه غذا چطوره اون شب فقط به تو فکر میکردم.نمیتونست حرف تهیونگ رو هضم کنه یعنی این حرف ها رو تهیونگ میزد؟ گوش هاش درست میشنید؟ تهیونگ نگرانش شده بود!
_اون روز رو چطور یادتونه تهیونگ شی! اونقدرا مهم نیستم که نگرانم بشید.
بعد از این جمله اش حالت چهره تهیونگ عوض میشه فکش منقبض میشه، به حالت عصبی فریاد میزنه:
+ا/ت شی چی داری میگی؟ نبینم دیگ از این حرف ها بزنی شیر فهم شد!!!
تهیونگ ادم عصبی نبود ولی حرف ا/ت خیلی عصبیش کرده بود، خب عاشق بود، عشق ا/ت تبدیل شده بود به نقطه ضعفش نمیتونست تحمل کنه عشقش خودشو بیارزش بدونه.
توی شوک کار تهیونگ دیگ خون به مغز ا/ت نمیرسید اون لحظه مهم نبود دلیل عصبانیت تهیونگ چی بود! مهم این بود که سرش داد زد و عصبی بود.چشماش بی اراده پر از اشک شده بودن، بهت زده به تهیونگ نگاه میکرد .تهیونگ به حالت عصبی از جاش بلند میشه پشتشو به ا/ت میکنه تا خودشو کنترل کنه، نفسشو با حرص بیرون میداد اصلا متوجه اینکه که ا/ت از فریادش ناراحت شده بود نبود، بعد چند ثانیه تهیونگ سرش رو برمیگردونه.برای ا/ت انالیز این اتفاق سخت بود، بالاخره قطره های اشک سمجش از چشماش سراریز میشن،سریع از جاش بلند میشه تا خونه تهیونگ رو ترک کنه، بی اراده دنبال کیفش میگشت. بعد از پیدا کردن کیف به سمت در خروجی میره که یهو دستش کشیده میشه، تهیونگ بود که مانع رفتنش شد:
_تهیونگ شی من باید برم خواهش میکنم!
تهیونگ مضطرب شده بود و فکر نمیکرد انقدر
ناراحت شده باشه:
+چت شده؟ چرا داری گریه میکنی؟
اونقدر خسته و ناراحت بود که دوست نداشت جواب بده فقط میخواست از اونجا بره اما تهیونگ ادامه میداد تا ازش جوابی بشنوه.
+من...من متاسفم نمیخواستم سرت داد بکشم.
این حرف تهیونگ انگار به گریه هاش قدرت داده بود تا بیشتر زار بزنه شاید دلش گرفته بود بخاطر سرنوشتش!! عشقی که فکر میکرد یک طرفه است! پس از ته دلش شروع کرد گریه کردن هق هق هاش توی فضای خونه پر شده بود تا اینکه نفس کم میاره و برای نفس کشیدن تقلا میکنه تهیونگ دست و پاشو گم کرده بود سعی میکرد ارومش کنه ولی اونقدر دلش پر بود که نمیخواست اروم بشه. تهیونگ براش یه لیوان اب میاره جلو لباش میگیره.
+بیا .. بیا اینو بخور، اخه چت شد یهو؟ ... ا/ت یه چیزی بگو!! تهیونگ دستش رو میگیره تا روی مبل بشینه خودش هم جلو پاش زانو میزنه
+ا/ت خواهش میکنم گریه نکن، باور کن نمیخواستم اینطوری بشه خواهش میکنم منو ببخش! تهیونگ که تحمل اشک های ا/ت رو نداره چشماش خیس میشه و زمزمه میکنه :
+میشه منو ببخشی؟
آروم که شد چشماش به چشمای تهیونگ می افته چشماش خیس بود، چشای تر تهیونگ نشونه چی بود؟
اعتراف بالا تر از این؟
تهیونگ دستشو رو صورت ا/ت میکشه اشک چشماشو پاک میکنه و با لبخند کم رنگی که روی لباش نشسته بود:
+پرنسس ها گریه نمیکنن!
لبخند کم رنگی روی لبای ا/ت میشینه:
_کی گفته؟
تهیونگ موهایی رو که روی صورت ا/ت افتاده بودن رو کنار میزنه و ادامه میده:
+من
لبخند روی لبای ا/ت پر رنگ تر میشه و ادامه
میده:
_من که پرنسس نیستم!
تهیونگ دستشو نوازش وار روی گونه و لبای ا/ت میکشه:
+اتفاقا خوشگل ترین پرنسس دنیایی!
ا/ت هم ناخوداگاه دستشو رو صورت تهیونگ میکشه، این همون نیرو عشق بود که به دستش قدرت داده بودن تا اشک های روی گونه تهیونگ رو پاک کنه:
_پرنس ها گریه نمیکنن!
لبخند تهیونگ پر رنگ تر از قبل میشه و ادامه میده:
+کی گفته؟
همچنان که انگشتاش رو نوازش وار روی گونه تهیونگ حرکت میداد:
_من
تهیونگ دستش رو روی دست ا/ت که روی گونه اش بود میذاره و بوسه ای به کف دست ا/ت میزنه و ادامه میده:
+من که پرنس نیستم!
قطره اشکی اما این بار از روی شوق از گوشه چشمای ا/ت روی گونه اش می افته و با لبخند عمیقی که روی لباش نشسته بود لب میزنه:
+اتفاقا خوشتیب ترین پرنس دنیایی!
هیچ کدومشون فکر نمیکردن یه روز اینطوری بهم اعتراف کنن که عاشق همدیگن
۱۵.۷k
۲۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.