با شنیدن صدام دستاش متوقف شد بیجون بودم درد داشتم بهش نگا
با شنیدن صدام دستاش متوقف شد بیجون بودم درد داشتم بهش نگاه کردم برای اولین بار نگران بود نگران شده بود نگران من دروغه داشت چشمام سیاهی میرفت صدای بسته شدن و قفل کردن در انباری اومد رفت واقعا انقد بیرحم بود
چند دقیقه گذشت اما کسی در انباری رو باز نکرد بدنم بدجوری درد میکرد نمیتونستم هیچ تکونی بخورم یهو صدای گوشیم اومد تند دنبالش گشتم که کیفمو گوشه انباری پیدا کردم یادم رفته بود وقتی انداختتم تو انباری کیفمم دستم بود با هر توانی که داشتم خودمو ب کیفم رسوندم و بدون توجه ب اسمش جواب دادم
_الو
صداش تو گوشی چرخید چقد به صداش نیاز داشتم الا بغلشو میخوام بوی تنشو
محمد:خانمم نگینم چرا جواب نمیدی زندگیم
_محمد
صدای بغض الودم خنده رو روی لباش برداشت احساس کردم
محمد:نگین چیشده چرا بغض کردی ده بناللللل ببینم چتهههه
با دادی ک زد بغضم شکست
_بابام فهمیده باهات رابطه دارم فهمیده امروز اومدم خونت هق انداختتم تو انباری کلی کتکم زد بعدشم در انباری رو قفل کرد محمد من میترسم اینجا خیلی تاریکه خیلی
محمد نفس کلافه ای کشید بعد چند مین گوشی رو قطع کرد با ناباروری ب صحفه گوشی زل زدم گریم شدت گرف حتی محمدم منو نمیخواد چرا قطع کرد مگه همین امروز قول نداد مواظبم باشه ایی بدنم عین چی درد میکرد گشنمم بود چیکار کنم حالا
......
یک ساعت گذشته چرا هیشکی نمیاد وایی سرم چشمام چرا سیاهی میره صدای ضرب میاد انگار یکی به شیشه میزنه یادم اومد اینجا یک پنجره کوچیک داره به زور بلند شدم و لنگان لنگان سمت راست انباری رفتم درست شنیدم پس بالای کمد پنجره کوچیک بود رفتم سمت کمد باید هرجوری شده کمدو بردارم یکم گشتم که چند تا چرخ کوچیک که قبلا مال صندلیه بابام بود پیدا کردم برداشتمشو یکم کمدمو بلند کردم ک کمرم درد گرفت و کمد افتاد رو دستم
_اییی نگین زود باش باید بتونی تو بدتر از اینارو تحمل کردی زود باش
دوباره با هرچی توان داشتم بلند شدمو کمدمو کمی بلند کردم و زود چرخ و گذاشتم زیرش خب حالا باید هلش میدم به زور هلش دادم و کمد شرپغ کرد ب حرکت کردن و یکم کنار رفت همینم کافی بود یک صندوقچه گوشه دیوار بود رفتم سمتشو هلش دادم سمت پنجره حالا شد رفتم روشو بیرون پنجررو نگاه کردم با تعجب داشتم ب مرد روبروم نگاه کردم
_محمد
محمد با صدام برگشت بهم نگاه کرد دستامو که روی لبه پنجره بود نوازش کرد
محمد:نگین خوبی عمرم درد داری هرجوری شده از این خراب شده میارمت بیرون یکم صبر کن
_عشقم تروخدا برو محمد برو بخدا بابام بفهمه ی بلایی سر هردومون میاره اقا من به درک تو چی
محمد اخم کرد و یکم خودشو بالا کشید و یک بوس کوچیک یهویی روی لبام کاشت و تو چشمای اشکیم زل زد
ادامه دارد.....
چند دقیقه گذشت اما کسی در انباری رو باز نکرد بدنم بدجوری درد میکرد نمیتونستم هیچ تکونی بخورم یهو صدای گوشیم اومد تند دنبالش گشتم که کیفمو گوشه انباری پیدا کردم یادم رفته بود وقتی انداختتم تو انباری کیفمم دستم بود با هر توانی که داشتم خودمو ب کیفم رسوندم و بدون توجه ب اسمش جواب دادم
_الو
صداش تو گوشی چرخید چقد به صداش نیاز داشتم الا بغلشو میخوام بوی تنشو
محمد:خانمم نگینم چرا جواب نمیدی زندگیم
_محمد
صدای بغض الودم خنده رو روی لباش برداشت احساس کردم
محمد:نگین چیشده چرا بغض کردی ده بناللللل ببینم چتهههه
با دادی ک زد بغضم شکست
_بابام فهمیده باهات رابطه دارم فهمیده امروز اومدم خونت هق انداختتم تو انباری کلی کتکم زد بعدشم در انباری رو قفل کرد محمد من میترسم اینجا خیلی تاریکه خیلی
محمد نفس کلافه ای کشید بعد چند مین گوشی رو قطع کرد با ناباروری ب صحفه گوشی زل زدم گریم شدت گرف حتی محمدم منو نمیخواد چرا قطع کرد مگه همین امروز قول نداد مواظبم باشه ایی بدنم عین چی درد میکرد گشنمم بود چیکار کنم حالا
......
یک ساعت گذشته چرا هیشکی نمیاد وایی سرم چشمام چرا سیاهی میره صدای ضرب میاد انگار یکی به شیشه میزنه یادم اومد اینجا یک پنجره کوچیک داره به زور بلند شدم و لنگان لنگان سمت راست انباری رفتم درست شنیدم پس بالای کمد پنجره کوچیک بود رفتم سمت کمد باید هرجوری شده کمدو بردارم یکم گشتم که چند تا چرخ کوچیک که قبلا مال صندلیه بابام بود پیدا کردم برداشتمشو یکم کمدمو بلند کردم ک کمرم درد گرفت و کمد افتاد رو دستم
_اییی نگین زود باش باید بتونی تو بدتر از اینارو تحمل کردی زود باش
دوباره با هرچی توان داشتم بلند شدمو کمدمو کمی بلند کردم و زود چرخ و گذاشتم زیرش خب حالا باید هلش میدم به زور هلش دادم و کمد شرپغ کرد ب حرکت کردن و یکم کنار رفت همینم کافی بود یک صندوقچه گوشه دیوار بود رفتم سمتشو هلش دادم سمت پنجره حالا شد رفتم روشو بیرون پنجررو نگاه کردم با تعجب داشتم ب مرد روبروم نگاه کردم
_محمد
محمد با صدام برگشت بهم نگاه کرد دستامو که روی لبه پنجره بود نوازش کرد
محمد:نگین خوبی عمرم درد داری هرجوری شده از این خراب شده میارمت بیرون یکم صبر کن
_عشقم تروخدا برو محمد برو بخدا بابام بفهمه ی بلایی سر هردومون میاره اقا من به درک تو چی
محمد اخم کرد و یکم خودشو بالا کشید و یک بوس کوچیک یهویی روی لبام کاشت و تو چشمای اشکیم زل زد
ادامه دارد.....
۴.۰k
۲۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.