محمد:خوبی
محمد:خوبی
سرمو تکون دادم ب بغل نیاز داشتم یا بهتره بگم بغلش اروم خدمو مث بچه گربه هایی ک برای صاحبشون لوس میشن عشوه میرن منم مث همونا اروم وارد بغلش شدم یک دستشو دور شونم خلقه و دست دیگش پشتمو نوازش میکرد
محمد:چرا اینجوری شدی چرا بهم نگفتی آسم داری
سرمو تو سینش قایم کردمو اروم اما مظلوم لب زدم
_ببخشید ترسیدم قبولم نکنی اما،محمد
محمد:جاندلم! جاییت درد میکنه؟
بغض کردم چرا چون از یک پسر داشتم محبت میدیدم مگه من کم محبت دیدم شاید بابام واسم پدری نکرد اما داداشم چی اونا ک بودن نتونستم تحمل کنمو بغضم ترکید
_قلبم درد میکنه،واقعا فکر میکنی من با خیلیا بودم هق حرفات خنجر داشت بدم وارد قلبم کردی
حصار دستاشو محکمتر کرد و روی موها بوسه زد
محمد:ببخشید بخدا عصبی بودم یهو پسم زدی و....
_میتونستی دلیلشو بپرسی
محمد:الا میپرسم دلیلش چی بود هوم اصلا چرا ب صدای بلند حساسی
هق هقم بیشتر شد و داغ دلم تازه محمد اروم منو از خودش جدا کرد و ب چشمام زل زد با دستاش اشکامو پاک کردی
محمد: بگو واسم بگو چرا کوچولوی من ترسو هستش بگو درداتو عمرم بگو با هم حلش میکنیم اصن بیا رو پاهام بشین و تعریف کن منم ب حرفای دل کوچولوت گوش میدم
اروم سرمو تکون دادم ک منو روی پاهاش نشوند و نوازشم کرد چند دقیقه گذشت از کجاش بگم از اینکه باعث مرگ مادرم شدم اول و اخرش ک میفهمید
_وقتی من بدنیا اومدم مادرم نتونست طاقت بیاره و از دنیا رفت از همون بچگی هم انگ نحس بودن رو بهم چسبوندن میگفتن نحسم چون مامانم بخاطر من مرده بود بابامم ک نگم شبا وقتی برمیگشت شروع میکرد ب کتک زدنم تا صبح طلوع خورشید برادرام میترسیدن نزدیک بشن چند سال گذشت و من وارد مدرسه شدم دوست پیدا مردم اما از ترس بابام نمیتونستم زیاد باهاشون گرم بگیرم یا حتی بیرون برم ولی داداشام بزرگ شده بودن و هرموقع مورد ازار و اذیت بابام قرار میگرفتم پشتم بودن دیگه از دور نظاره گر نبودن برعکس میان بغلم میکنن جلو اون مرد پولکی وایمیستن شاید بی احترامی ب پدر و مادر گناهه اما توهین کردن ب مردی ک فقط اسم بابا رو یدک میکشه بنظرم جرم نیست واسه ترسیدنمم من بخاطر داد های بابام و کتکاش اینجوری شدم ترسو شدم و ب صداهای بلند حساسم مثل صدای اژیر پلیس رعد و برق و داد زدن استرس میگیرم و بدنم شروع میکنه ب لرزیدن و.....
وقتی حرفام تموم شد ب محمد نگاه کردم نگران نگاهم میکرد ولی نمیدونم چرا چشماش سرد بود
_محم..
ناگهانی لباشو گذاشت روی لبامو نرم میبوسید بعد چند مین ک خواستم همراهیش کنم لباشو برداشت میگم بدشانسم اینه دیگه
همونطور ک با خودم درگیری داشتم اروم پیشونیشو چسبوند ب پیشونیمو ب چشمام زل زد......
ادامه دارد....
سرمو تکون دادم ب بغل نیاز داشتم یا بهتره بگم بغلش اروم خدمو مث بچه گربه هایی ک برای صاحبشون لوس میشن عشوه میرن منم مث همونا اروم وارد بغلش شدم یک دستشو دور شونم خلقه و دست دیگش پشتمو نوازش میکرد
محمد:چرا اینجوری شدی چرا بهم نگفتی آسم داری
سرمو تو سینش قایم کردمو اروم اما مظلوم لب زدم
_ببخشید ترسیدم قبولم نکنی اما،محمد
محمد:جاندلم! جاییت درد میکنه؟
بغض کردم چرا چون از یک پسر داشتم محبت میدیدم مگه من کم محبت دیدم شاید بابام واسم پدری نکرد اما داداشم چی اونا ک بودن نتونستم تحمل کنمو بغضم ترکید
_قلبم درد میکنه،واقعا فکر میکنی من با خیلیا بودم هق حرفات خنجر داشت بدم وارد قلبم کردی
حصار دستاشو محکمتر کرد و روی موها بوسه زد
محمد:ببخشید بخدا عصبی بودم یهو پسم زدی و....
_میتونستی دلیلشو بپرسی
محمد:الا میپرسم دلیلش چی بود هوم اصلا چرا ب صدای بلند حساسی
هق هقم بیشتر شد و داغ دلم تازه محمد اروم منو از خودش جدا کرد و ب چشمام زل زد با دستاش اشکامو پاک کردی
محمد: بگو واسم بگو چرا کوچولوی من ترسو هستش بگو درداتو عمرم بگو با هم حلش میکنیم اصن بیا رو پاهام بشین و تعریف کن منم ب حرفای دل کوچولوت گوش میدم
اروم سرمو تکون دادم ک منو روی پاهاش نشوند و نوازشم کرد چند دقیقه گذشت از کجاش بگم از اینکه باعث مرگ مادرم شدم اول و اخرش ک میفهمید
_وقتی من بدنیا اومدم مادرم نتونست طاقت بیاره و از دنیا رفت از همون بچگی هم انگ نحس بودن رو بهم چسبوندن میگفتن نحسم چون مامانم بخاطر من مرده بود بابامم ک نگم شبا وقتی برمیگشت شروع میکرد ب کتک زدنم تا صبح طلوع خورشید برادرام میترسیدن نزدیک بشن چند سال گذشت و من وارد مدرسه شدم دوست پیدا مردم اما از ترس بابام نمیتونستم زیاد باهاشون گرم بگیرم یا حتی بیرون برم ولی داداشام بزرگ شده بودن و هرموقع مورد ازار و اذیت بابام قرار میگرفتم پشتم بودن دیگه از دور نظاره گر نبودن برعکس میان بغلم میکنن جلو اون مرد پولکی وایمیستن شاید بی احترامی ب پدر و مادر گناهه اما توهین کردن ب مردی ک فقط اسم بابا رو یدک میکشه بنظرم جرم نیست واسه ترسیدنمم من بخاطر داد های بابام و کتکاش اینجوری شدم ترسو شدم و ب صداهای بلند حساسم مثل صدای اژیر پلیس رعد و برق و داد زدن استرس میگیرم و بدنم شروع میکنه ب لرزیدن و.....
وقتی حرفام تموم شد ب محمد نگاه کردم نگران نگاهم میکرد ولی نمیدونم چرا چشماش سرد بود
_محم..
ناگهانی لباشو گذاشت روی لبامو نرم میبوسید بعد چند مین ک خواستم همراهیش کنم لباشو برداشت میگم بدشانسم اینه دیگه
همونطور ک با خودم درگیری داشتم اروم پیشونیشو چسبوند ب پیشونیمو ب چشمام زل زد......
ادامه دارد....
۵.۴k
۲۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.