پارت

#پارت147

در اتاق را باز کرد و داخل رفت .

_فرشید ؟ بهنام ؟ خوابید؟

بهنام_نه برادر بیداریم !

روزبه به سمت چمدانش که گوشه ی اتاق بود رفت و لباس هایش را زیر و رو کرد.

_بهتره که بخوابید !
فردا میخوایم بریم .

بهنام نشست و دستی به موهای در همش کشید...

+میگم روزبه !

_هوم؟!

+من نگران فرشیدم !

فرشید نگاهش را از گوشی اش گرفت و به بهنام نگاه کرد !

_تو برو نگران خودت باش!
عقل نمونده واست .

بهنام سرش را به نشان احترام خم کرد و گفت :

_اختیار داری آقا !
تو مرام ما این حرفا نیس !
محاله من وقتی حال رفیقم خوب نی نگران خودم باشم!!!

تمام این حرفا را با ادا واطفار می گفت و روزبه را به خنده انداخته بود .
اما فرشید ، بی حوصله تر از آن بود که به کارهای بهنام بخندد...

روزبه _خب حالا چرا انقد نگرانشی؟

فرشید عصبی گفت :

_ای بابا چِت کردید رو من ها!

بهنام روبه فرشید گفت :

+عشقم خفه چند لحظه !
...
دیدگاه ها (۴)

#پارت148+عشقم خفه چند لحظه !به روزبه نگاه کرد و گفت :+آخه تو...

#پارت149"فرشید"کفش ها و جوراب هایش را در آورد.پاچه های شلوار...

#پارت146_آره میدونستم !عاطفه آهی کشید وگفت :+ میدونستی و هیچ...

#پارت145آن طرف خط ، بهرام دیگر از جواب دادن عاطفه ، ناامید ش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط