پارت146
#پارت146
_آره میدونستم !
عاطفه آهی کشید وگفت :
+ میدونستی و هیچ خبری ازم نگرفتی؟
بهرام سکوت کرده بود ، نمیدانست چه بگوید که دلخوری عاطفه کم شود.
عاطفه با بغض ادامه داد:
+توقع داشتم زود تر زنگ میزدی !
حالمو که نه ! حداقل می پرسیدی قبول شدم یا نه ؟
بهم روحیه میدادی!
دلمو قرص می کردی !
ولی باز مث همیشه تو نبودی...
ولی نوید بود ...
البته فکر کنم اینا خواسته های زیادیه!
+اینطوری که تو فکر میکنی نیست عاطفه!
عاطفه لبش را گاز گرفت و سرش را تکان داد .
_حرف زدن مافایده ای نداره !
+آره حق با توئه ما هیچ وقت نتونستیم ، درست با هم حرف بزنیم ..
عاطفه در دلش گفت :
"و تو هم هیچ وقت تلاشی برای این کار نکردی "
بهرام_فقط زنگ زدم بگم که !
"دلم برات تنگ شده دختر بابا"
اشک در چشمان عاطفه حلقه زد .
سکوت کردی و چیزی نگفت .
بهرام_خدافظ...
عاطفه_خدانگهدار...
تماس را قطع کرد و سرجایش دراز کشید ، اشک از چشمانش به سمت گوشش چکید !
باتمام بدی هایش ، باز هم دوستش داشت .
لبخندی زد و لب زد :
"غیر طبیعیه ! ولی منم دلم برات تنگ شده"
...
_آره میدونستم !
عاطفه آهی کشید وگفت :
+ میدونستی و هیچ خبری ازم نگرفتی؟
بهرام سکوت کرده بود ، نمیدانست چه بگوید که دلخوری عاطفه کم شود.
عاطفه با بغض ادامه داد:
+توقع داشتم زود تر زنگ میزدی !
حالمو که نه ! حداقل می پرسیدی قبول شدم یا نه ؟
بهم روحیه میدادی!
دلمو قرص می کردی !
ولی باز مث همیشه تو نبودی...
ولی نوید بود ...
البته فکر کنم اینا خواسته های زیادیه!
+اینطوری که تو فکر میکنی نیست عاطفه!
عاطفه لبش را گاز گرفت و سرش را تکان داد .
_حرف زدن مافایده ای نداره !
+آره حق با توئه ما هیچ وقت نتونستیم ، درست با هم حرف بزنیم ..
عاطفه در دلش گفت :
"و تو هم هیچ وقت تلاشی برای این کار نکردی "
بهرام_فقط زنگ زدم بگم که !
"دلم برات تنگ شده دختر بابا"
اشک در چشمان عاطفه حلقه زد .
سکوت کردی و چیزی نگفت .
بهرام_خدافظ...
عاطفه_خدانگهدار...
تماس را قطع کرد و سرجایش دراز کشید ، اشک از چشمانش به سمت گوشش چکید !
باتمام بدی هایش ، باز هم دوستش داشت .
لبخندی زد و لب زد :
"غیر طبیعیه ! ولی منم دلم برات تنگ شده"
...
۱.۹k
۰۹ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.