عشق تحت تعقیب

عشق تحت تعقیب
بخش چهل‌ویکم
سونیک
؟: آخی چیشده ببینم داره یادت میاد من کیم؟
باورم نمیشد که اون قاتل پدر و مادرم باشه!
_ ای عوضیییی!! تو همه‌چیزمو گرفتی!!
؟: اههه ولی من بهت این شهرتو دادم.
_ حالم ازت بهم میخوره، این شهرتو با سختی بدست آوردم احمق!! باورم نمیشه که همش کار تو بود اصلا منو واسه چی میخواستی؟؟!
؟: پدرتو که من رو رد کرد و دیدم چه بهتر که بهترین دارایی زندیگشو ازش بگیرم...یعنی تو.
دیگه از خودم بی‌زار شدم، میخواستم که برم و بکشمش انگار هیچی جلودارم نبود...بدون اینکه دست خودم باشه اشکام سرازیر میشدن و نمیتونستم احساساتم رو کنترل کنم.
؟: ببینم حرفی واسه گفتن ندارین خب دیگه وقته مرگتونه، گازهارو آزاد کنید...از اینجا میریم.
که بعد فرار کردن و گاز‌هارو خارج کردن تا بمیریم.
________________
شدو
نباید بذارم که اینطوری بمیریم، سونیک نباید اینجوری بمیره نباید بزارم.
_ سونیک ما باید از اینجا بریم!
سونیک: دیگه برام هیچی مهم نیست شدو...ترجیح میدم بمیرم تا...( گریه) زندگی کنم.
_ این چرت‌وپرتا چیه میگی! تو ارزشت بینهایت بالاست.
سونیک: ولی من باعث مرگشون بودم.
_ تو نبودی فهمیدی!! هزار بار میگم بهت اینو...اون مرتیکه یه روانی بود که‌صدها هزار نفر رو کشت من سالها دنبالش بودم تا بکشمش نمیزارم اینجوری از دستم در بره!!
که دیدم گاز داره اثر میکنه و نفس کم میارم سونیک خیلی زود از حال میره...سریع چاقوم و از جیبم در میارم و طنابم رو پاره میکنم و بعدش میرم پیش سونیک...بلندش میکنم و دیگه دارم خودمم بیهوش میشم که میدوم تا پنجره رو بشکنم و فرار کنیم.
از ارتفاع نسبتا بلندی میوفتیم ولی محکم سونیکو تو بغلم گرفتم تا چیزیش نشه. باید سریعا برم پیش روژ. سونیکو با خودم تا خونه روژ میبرم یبار تصادفی شنیدم که اون یه مشکلی داره، و حالا میفهمم این مشکلش افسردگی بوده. اون به خاطر این جریانات خودشو مقصر میدونه و واسه همینه از خودش بیزاره. درو میزم.
روژ: شدوو تو خوبی؟! سونیک..
_ حالش خوبه...اون روانی رو پیدا کردم. به کمکت نیاز دارم تا برای همیشه کارشو بسازم.
روژ به بقیه خبر میده و تیلز و ناکلز رو خبر میده. یه ساعت بعد اونا میرسن و داشتیم نقشه حمله به اونارو میشکیدیم تیلز تمام دوربین‌هارو حک کرد و تونستیم پیداشون کنیم. دیگه باید کار اون مرد رو تموم کنم.
_ عههههه...بچه‌ها کسی سونیکو ندیده؟
تیلز: ای وای اینقدر مشغول نقشه کشیدن بودیم که نفهمیدیم به هوش اومده.
دیدم در بازه و سریع رفتم بیرون از پله‌ها فهمیدم رفته پشت بوم. رفتم و دیدم...سونیک..نه دیونه!!
_ سونیک!! معلوم هست داری چه غلطی میکنی؟!
سونیک( با گریه): ولم کن شدو...دیگه برام هیچی مهم نیست...حتی دیگه نمیخوام زندگی بکنم!!
_ اینقدر چرت نگو.
دیدگاه ها (۲۰)

عشق تحت تعقیب بخش چهل‌ودومشدونمیدونم این سونیک واقعا چی تو ک...

عشق تحت تعقیب بخش چهل‌وسومشدوآماده که شدم یه سر میرم بالا پی...

عشق تحت تعقیب بخش چهلشدو_تو دیگه کی هستی و با ما چیکار داری؟...

عشق تحت تعقیب بخش سی ونهمشدویک هفته گذشت. و سونیک خیلی بهتر ...

خطوط موازی

تحت تعقیب

╭────༺ ♕ ༻────╮⊊ #my_mistake ⊋#part6⋆┈┈。゚❃ུ۪ ❀ུ۪ ❁ུ۪ ❃ུ۪ ❀ུ۪...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط