عشق تحت تعقیب
عشق تحت تعقیب
بخش چهلودوم
شدو
نمیدونم این سونیک واقعا چی تو کلش میگذره، ولی داره دیگه خیلی چیزهارو گنده میکنه.
_ دیونه شدی زودباش بیا پایین!!
میدوم سمتش و دستش و محکم میکشم طرف خودم...چرا میخواد خودشو خلاص کنه واقعا نمیفهمم. وقتی میگیرمش چون محکم کشیدمش میوفتیم زمین.
سونیک( گریه): چرااا...شدو ولم کن...من دیگه نمیخوام...ادامه بدم!!!!!
این جملهش رو با داد میگه...دیگه...دیگه طاقتم طاق شده...این همه صبور بودم و در برار احساساتش واکنش نشون ندادم اما اینبار فرق کرد..بازوهاشو میگیرم و بهش میگم هیچی نیست اما انگار گوشش بدهکار نیست.
سونیک: تو اصلا چرا نجاتم دادی...میذاشتی...
واقعا دیگه دارم عصبانی میشم و دست خودم نبود و کنترلم رو از دست دادم و محکم یه سیلی زدم تو صورتش.
_ دیگه صبرم لبریز شد سونیک...دیگه نمیتونم هربار که گریه میکنی این کلمات مزخرف رو تکرار کنی حالم بهم میخوره از اینکه زود خودتو میبازی!! هر غلطی که میخوای بکن دیگه برام مهم نیست.
و بلند میشم و میرم طبقه پایین. یکم زیادهروی کردم، آخخخ چرا محکم زدمش...من اصلا اینجوری نیستم...اما دیگه دیره. میرم داخل و بقیه داشتن به بهم نگاه میکردن، معلومه که هنوزم اعصابم خورده.
تیلز: ببینم سونیک چطوره؟
_ دیگه برام مهم نیستش هر کاری که کرد پای خودشه.
تیلز: امااا..
با نگاهی معنادار بهش میگم تمومش کن. نقشه رو تموم و کمال آماده میکنیم و من رفتم که لباسام رو بپوشم و وسایلم رو بردارم.
روژ: بهتره بری پیشش، دو ساعت میگذره و اون هنوز نیومده.
_ میدونم، اما بعضی وقتا از دستش کفری میشم.
روژ: میدونی که همه اینطورین و نباید یادت بره که اون خیلی خیلی تورو دوست داره.
_ باشه الان میرم پیشش.
پس واقعا اون منو دوست داره.
بخش چهلودوم
شدو
نمیدونم این سونیک واقعا چی تو کلش میگذره، ولی داره دیگه خیلی چیزهارو گنده میکنه.
_ دیونه شدی زودباش بیا پایین!!
میدوم سمتش و دستش و محکم میکشم طرف خودم...چرا میخواد خودشو خلاص کنه واقعا نمیفهمم. وقتی میگیرمش چون محکم کشیدمش میوفتیم زمین.
سونیک( گریه): چرااا...شدو ولم کن...من دیگه نمیخوام...ادامه بدم!!!!!
این جملهش رو با داد میگه...دیگه...دیگه طاقتم طاق شده...این همه صبور بودم و در برار احساساتش واکنش نشون ندادم اما اینبار فرق کرد..بازوهاشو میگیرم و بهش میگم هیچی نیست اما انگار گوشش بدهکار نیست.
سونیک: تو اصلا چرا نجاتم دادی...میذاشتی...
واقعا دیگه دارم عصبانی میشم و دست خودم نبود و کنترلم رو از دست دادم و محکم یه سیلی زدم تو صورتش.
_ دیگه صبرم لبریز شد سونیک...دیگه نمیتونم هربار که گریه میکنی این کلمات مزخرف رو تکرار کنی حالم بهم میخوره از اینکه زود خودتو میبازی!! هر غلطی که میخوای بکن دیگه برام مهم نیست.
و بلند میشم و میرم طبقه پایین. یکم زیادهروی کردم، آخخخ چرا محکم زدمش...من اصلا اینجوری نیستم...اما دیگه دیره. میرم داخل و بقیه داشتن به بهم نگاه میکردن، معلومه که هنوزم اعصابم خورده.
تیلز: ببینم سونیک چطوره؟
_ دیگه برام مهم نیستش هر کاری که کرد پای خودشه.
تیلز: امااا..
با نگاهی معنادار بهش میگم تمومش کن. نقشه رو تموم و کمال آماده میکنیم و من رفتم که لباسام رو بپوشم و وسایلم رو بردارم.
روژ: بهتره بری پیشش، دو ساعت میگذره و اون هنوز نیومده.
_ میدونم، اما بعضی وقتا از دستش کفری میشم.
روژ: میدونی که همه اینطورین و نباید یادت بره که اون خیلی خیلی تورو دوست داره.
_ باشه الان میرم پیشش.
پس واقعا اون منو دوست داره.
- ۴.۵k
- ۳۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط