"لجبازی"
"لجبازی"
part:28
با قدمای لرزون شروع کردم به راه رفتن سعی کردم خونسرد باشم و با حرفای مثل اتفاقی قرار نیست بیوفته به خودم دلگرمی الکی میدادم
ا.ت:آقای پارک
درختای این قسمت از جنگل به قدری بلند بود که جلوی تابش نور خورشید رو میگرفت و جنگل رو ترسناک میکرد.از شدت ترس دلم میخواست گریه کنم
ا.ت:جیمین کجایی(ترس)
ترس تمام وجودمو گرفته بود تپش قلبم روی هزار درجه رفته بود آروم دستمو گذاشتم روی قلبم. آروم آروم اشک می ریختم.
ا.ت:جیمین داری منو میترسونی؟ پس کجایی پسر
با گذاشته شدن دستی رو شونه ای راستم بغضم ترکید و گریم شدت گرفت ازاون بدتر ترسمم بیشتر شد.
ا.ت:تروخدا با من کاری نداشته باش
جیمین:خانم کیم چت شده چرا داری گریه میکنی
تو یه لحظه برگشتم سمتش که غافلگیر شد با چشمای اشکیم بهش زل زدم نکنه روح شده؟!دست لرزونمو بلند کردم و گذاشتم روی گونش،از اینکه میتونستم لمسش کنم و به روح تبدیل نشده بود نفس آسوده ای کشیدم
ا.ت: خیلی بیشوری کجا رفتی نمیگی من میترسم
لبخند معصومی روی لباش نشست و دستشو گذاشت روی دستم که روی گونش بود
جیمین: ترسیدی که برام اتفاقی بیوفته
با این کارش قلبم لرزید،انگار زمان متوقف شده بود، همه احساساتم جاشو به احساس عجیب و نا آشنا داده بودن،با اون یکی دستش اشکای روی صورتم رو پاک کرد،توی چشماش زل زدم، آب دهنمو قورت دادم، به لباش خیره شدم یه لبخند معصوم روی لباش بود
ا.ت:اره
تازه یاد موقعیتم افتادم
ا.ت:نه من چرا باید نگران شما باشم
دستمو از روی گونش برداشتم و ازش فاصله گرفتم.برگشتم،خواستم برم که گفت:
جیمین:کجا؟
ا.ت:خونه آقا شجاع با پسرش قرار دارم، آخه مشخص نیست میخوام از اینجا برم بیرون
دو قدم برداشتم که دوباره صداش بلند شد.
جیمین:فک کنم گم شدیم!
با این حرفش برگشتم سمتش
ا.ت:منظورت چیه؟
به دور بر نگاهی کرد
جیمین: دوربرت رو نگاه کن غیر درخت چی میبینی بعدشم اینجا کمی تاریکه
راست میگفت به اطرافم نگاه کردم قسمتای کمی بود که نور خورشید بزور دیده میشد.
ا.ت:آقای پارک همش تقصیر شماست
اومد جلو و دستمو گرفت
جیمین: بهتره دستمو ول نکنی بچه جون تا گم نشی
دلم میخواست برم تو گوشش داد بزنمو بگم به من نگو بچه.
جیمین:بهتره اینجارو نشونی کنیم تا دور خودمون راه نریم!.
دستمو از دستش کشیدم بیرون
ا.ت:من که باهات هیجا نمیام
شونه بالا انداخت و بی تفاوت گفت:
جیمین: مهم نیست فوقش به یه غذای خوشمزه تبدیل میشی
با این حرفش زوزه ای گرگی بلند شد
ا.ت: نه نه کی گفته که من با شما نمیام
ادامه دارد....
part:28
با قدمای لرزون شروع کردم به راه رفتن سعی کردم خونسرد باشم و با حرفای مثل اتفاقی قرار نیست بیوفته به خودم دلگرمی الکی میدادم
ا.ت:آقای پارک
درختای این قسمت از جنگل به قدری بلند بود که جلوی تابش نور خورشید رو میگرفت و جنگل رو ترسناک میکرد.از شدت ترس دلم میخواست گریه کنم
ا.ت:جیمین کجایی(ترس)
ترس تمام وجودمو گرفته بود تپش قلبم روی هزار درجه رفته بود آروم دستمو گذاشتم روی قلبم. آروم آروم اشک می ریختم.
ا.ت:جیمین داری منو میترسونی؟ پس کجایی پسر
با گذاشته شدن دستی رو شونه ای راستم بغضم ترکید و گریم شدت گرفت ازاون بدتر ترسمم بیشتر شد.
ا.ت:تروخدا با من کاری نداشته باش
جیمین:خانم کیم چت شده چرا داری گریه میکنی
تو یه لحظه برگشتم سمتش که غافلگیر شد با چشمای اشکیم بهش زل زدم نکنه روح شده؟!دست لرزونمو بلند کردم و گذاشتم روی گونش،از اینکه میتونستم لمسش کنم و به روح تبدیل نشده بود نفس آسوده ای کشیدم
ا.ت: خیلی بیشوری کجا رفتی نمیگی من میترسم
لبخند معصومی روی لباش نشست و دستشو گذاشت روی دستم که روی گونش بود
جیمین: ترسیدی که برام اتفاقی بیوفته
با این کارش قلبم لرزید،انگار زمان متوقف شده بود، همه احساساتم جاشو به احساس عجیب و نا آشنا داده بودن،با اون یکی دستش اشکای روی صورتم رو پاک کرد،توی چشماش زل زدم، آب دهنمو قورت دادم، به لباش خیره شدم یه لبخند معصوم روی لباش بود
ا.ت:اره
تازه یاد موقعیتم افتادم
ا.ت:نه من چرا باید نگران شما باشم
دستمو از روی گونش برداشتم و ازش فاصله گرفتم.برگشتم،خواستم برم که گفت:
جیمین:کجا؟
ا.ت:خونه آقا شجاع با پسرش قرار دارم، آخه مشخص نیست میخوام از اینجا برم بیرون
دو قدم برداشتم که دوباره صداش بلند شد.
جیمین:فک کنم گم شدیم!
با این حرفش برگشتم سمتش
ا.ت:منظورت چیه؟
به دور بر نگاهی کرد
جیمین: دوربرت رو نگاه کن غیر درخت چی میبینی بعدشم اینجا کمی تاریکه
راست میگفت به اطرافم نگاه کردم قسمتای کمی بود که نور خورشید بزور دیده میشد.
ا.ت:آقای پارک همش تقصیر شماست
اومد جلو و دستمو گرفت
جیمین: بهتره دستمو ول نکنی بچه جون تا گم نشی
دلم میخواست برم تو گوشش داد بزنمو بگم به من نگو بچه.
جیمین:بهتره اینجارو نشونی کنیم تا دور خودمون راه نریم!.
دستمو از دستش کشیدم بیرون
ا.ت:من که باهات هیجا نمیام
شونه بالا انداخت و بی تفاوت گفت:
جیمین: مهم نیست فوقش به یه غذای خوشمزه تبدیل میشی
با این حرفش زوزه ای گرگی بلند شد
ا.ت: نه نه کی گفته که من با شما نمیام
ادامه دارد....
۹.۰k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.