تو درون من
تو درون من
پارت دوازدهم
کم کم ات چشماشو باز کرد
تو حالت خواب و بیدار بود که خودشو تو بغل کوک جا کرد
ات:یااا بزار بخوابم(خوابالو و غرغرو)
کوک:نوموخوام
ات از بغل کوک در اومد و یه نگاه معنی دار بهش کرد و جفتشون زدن زیر خنده
بلند شدن رفتن پایین که صبحونه درست کنن
کوک تمام مدت که ات داشت غذا رو آماده میکرد بهش زل زده بود
بلند شد که بره ات رو دوباره ببوسه
وقتی برگردوندش ات سریع دستشو گذاشت جلوی ل.باش
ات:گفتم اول اجازه بگیر😑
کوک:ولی من اجازه حالیم نمیشه گشنمه
زور کوک از ات بیشتر بود
کوک دست ات رو گرفت و دوباره مثل دیروز انجامش داد
کوک:اخیشش سیر شدم😁
ات:😮💨😑
ات بدون هیچ حرفی برگشت و به کارش ادامه داد
کوک:نمیخوای سرم غر بزنی؟
ات:........
کوک:دوباره انجامش میدماا
ات:........
کوک:یاا سرد رفتار نکن(بغض)
ات که دید کوک بغض کرده برگشت و بغلش کرد
ات:هنوز قهرم ولی گریه نکن
کوک:آشتی کن دیگهههه(لوس)
ات:...........
کوک:تولوخدااااا بانیتو ببخششش
ات:باشه قبوله🙂😉
غذا دیگه آمادست بشین
نویسنده ویو
خلاصه که صبحونشون رو خوردن و رفتن که بشینن فیلم ببینن که زنگ خونه به صدا در اومد
کوک رفت ببینه کیه
ات از دور:چیشده کوک کیه؟(نسبتا بلند و اومد پیشش)
کوک:مامانمه
ات:خب درو باز کن
کوک با شک و دو دلی بالاخره درو باز کرد
ات هم رفته بود لباس عوض کنه
خلاصه درو باز کرد خونوادش اومدن تو نشستن ات هم اومد پایین سلام کرد و رفت قهوه بیاره وقتی اومد نشست مامان کوک گفت
÷:خب دخترم بالاخره نوه دار شدم؟
لبخند ات کم کم محو شد
جونگ کوک اولین کسی بود که اینو فهمید پس سریع جواب داد
کوک:نه
حالا خنده مادر کوک هم محو شده بود
÷:چراا؟
ات:خب راستش_(حرفش قطع شد)
کوک:ما نمیتونیم بچه دار بشیم
÷:چیییی؟(عصبی)
برگشت و به ات نگاه کرد
خواست حرف بزنه که جونگ کوک پیش دستی کرد
جونگکوک:بهش حمله نکن اوما مشکل از منه
÷:چیییییی؟(کوفت چی هی میگه چی چی)
جونگ کوک:حالا هم اگه میشه برگردید خونه منو ات باید بریم جایی
÷:😶🤨🤨
جونگکوک:خدافظ😑
مادرش بدون گفتن کلمه ای از خونه خارج شد
ات هم کلا فقط به یه جا زل زده بود و بغض کرده بود اما بالاخره به حرف اومد
ات:باهاش بد حرف زدی آقای جئون جونگ کوک(بغض و جدی)
کوک:نه اینطور نیست(ریلکس داشت تو راه بالا رفتن از پله ها اینو میگفت)
ات:یاا دارم باهات حرف میزنم
باید ازش معذرت خواهی کنی اون مامانت_(و مجدد حرفش قطع شد)
جونگ کوک سریع از پله هااومد پایین سر حرف ات پرید
کوک:ات لطفا بس کن
ات:نه کوک بس نمیکنم
اون مامانته نباید باهاش اینجوری حرف میزدی
کوک:...
پارت دوازدهم
کم کم ات چشماشو باز کرد
تو حالت خواب و بیدار بود که خودشو تو بغل کوک جا کرد
ات:یااا بزار بخوابم(خوابالو و غرغرو)
کوک:نوموخوام
ات از بغل کوک در اومد و یه نگاه معنی دار بهش کرد و جفتشون زدن زیر خنده
بلند شدن رفتن پایین که صبحونه درست کنن
کوک تمام مدت که ات داشت غذا رو آماده میکرد بهش زل زده بود
بلند شد که بره ات رو دوباره ببوسه
وقتی برگردوندش ات سریع دستشو گذاشت جلوی ل.باش
ات:گفتم اول اجازه بگیر😑
کوک:ولی من اجازه حالیم نمیشه گشنمه
زور کوک از ات بیشتر بود
کوک دست ات رو گرفت و دوباره مثل دیروز انجامش داد
کوک:اخیشش سیر شدم😁
ات:😮💨😑
ات بدون هیچ حرفی برگشت و به کارش ادامه داد
کوک:نمیخوای سرم غر بزنی؟
ات:........
کوک:دوباره انجامش میدماا
ات:........
کوک:یاا سرد رفتار نکن(بغض)
ات که دید کوک بغض کرده برگشت و بغلش کرد
ات:هنوز قهرم ولی گریه نکن
کوک:آشتی کن دیگهههه(لوس)
ات:...........
کوک:تولوخدااااا بانیتو ببخششش
ات:باشه قبوله🙂😉
غذا دیگه آمادست بشین
نویسنده ویو
خلاصه که صبحونشون رو خوردن و رفتن که بشینن فیلم ببینن که زنگ خونه به صدا در اومد
کوک رفت ببینه کیه
ات از دور:چیشده کوک کیه؟(نسبتا بلند و اومد پیشش)
کوک:مامانمه
ات:خب درو باز کن
کوک با شک و دو دلی بالاخره درو باز کرد
ات هم رفته بود لباس عوض کنه
خلاصه درو باز کرد خونوادش اومدن تو نشستن ات هم اومد پایین سلام کرد و رفت قهوه بیاره وقتی اومد نشست مامان کوک گفت
÷:خب دخترم بالاخره نوه دار شدم؟
لبخند ات کم کم محو شد
جونگ کوک اولین کسی بود که اینو فهمید پس سریع جواب داد
کوک:نه
حالا خنده مادر کوک هم محو شده بود
÷:چراا؟
ات:خب راستش_(حرفش قطع شد)
کوک:ما نمیتونیم بچه دار بشیم
÷:چیییی؟(عصبی)
برگشت و به ات نگاه کرد
خواست حرف بزنه که جونگ کوک پیش دستی کرد
جونگکوک:بهش حمله نکن اوما مشکل از منه
÷:چیییییی؟(کوفت چی هی میگه چی چی)
جونگ کوک:حالا هم اگه میشه برگردید خونه منو ات باید بریم جایی
÷:😶🤨🤨
جونگکوک:خدافظ😑
مادرش بدون گفتن کلمه ای از خونه خارج شد
ات هم کلا فقط به یه جا زل زده بود و بغض کرده بود اما بالاخره به حرف اومد
ات:باهاش بد حرف زدی آقای جئون جونگ کوک(بغض و جدی)
کوک:نه اینطور نیست(ریلکس داشت تو راه بالا رفتن از پله ها اینو میگفت)
ات:یاا دارم باهات حرف میزنم
باید ازش معذرت خواهی کنی اون مامانت_(و مجدد حرفش قطع شد)
جونگ کوک سریع از پله هااومد پایین سر حرف ات پرید
کوک:ات لطفا بس کن
ات:نه کوک بس نمیکنم
اون مامانته نباید باهاش اینجوری حرف میزدی
کوک:...
۶.۴k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.