وقتی هر دوتاتون مافیا بودین
وقتی هر دوتاتون مافیا بودین
پارت چهارم
ویو ا.ت
رفتیم نشستیم که ...
+ببینم چی میخورید ؟!
همه گفتن قهوه جز یه نفر مطمئنا جیمین بود
ایشون کاپوچینو سفارش دادن آیشش
رفتم درست کردم که یکنفر اومد داخل برگشتم که با جیمین روبرو شدم
+چیزی میل داشتید ؟!
_باهام راحت باش
+راحتم ...چیزی میخواستی ؟!
_آ،اره آب ...اب میخواستم
+برو بگیر از تو یخچال
_ممنون
+نگفتی
_چی رو؟!
+قضیه تو کوک
_اها خب با هم برادر ناتنی هستیم
+خب؟!
_خب؟! مامانم به بابام خیانت کرد کوک به دنیا اومد
+پس یعنی...
_من بچه اولم
+چرا آنقدر با هم خوبید ؟!
_خب ما اصلا نمیدونستیم با هم دیگه برادر ناتنی هستیم به یه مدرسه میرفتیم تا اینکه یه روز قرار شد خانواده هامون رو با هم آشنا کنیم و بعد فهمیدیم با هم دیگه برادر ناتنی هستیم ولی خب از اون قضیه شیش سال گذشته ما دوست ها صمیمی هم بودیم پس دلیلی نداشت از هم جدا بشیم
+قضیه مافیا بودن تو؟!
_بابام مافیا بود بعد از مرگش همه چی رسید به من و کوک
+تو و کوک؟!
_اره خب شاید کوک بچه بابام نبود ولی بابام خیلی دوسش داشت بعد از مرگ مامانم و پدر ناتنی من بابام کوک رو مبل بچه خودش بزرگ کرد از نظر اون کوک هیچ گناهی نکرده بود که حاصل خیانت بود
+هومم
_ ولی تو چجوری مافیا شدی؟!
+من وقتی سال سومی بودم پدرم کار ها رو بهم سپرد و خودش مامانم فرار کردند که گیر نیافتند من بعد از کلی بدبختی و گرفتاری تونستم آنقدر بالا بیام با نامجون و یونگی توی سال چهارم مدرسه آشنا شدم اون ها هم بهم ملحق شدند
_بریم دیگه ...میا بود اسمت ؟!
+آره کیم میا
_بریم
رفتیم و قهوه ها رو خوردیم و کوک و جیمین بعد از کلی حرف زدن رفتند
+من خستم میرم بخوابم
نامجون@:خوبی ؟!
+آره فقط حالم بده ...میخوام ،میخوام بخوابم
یونگی#: مطمئنی؟!
+آره آره ...فکر کنم
واقعیت مثل چی دروغ گفتم اصلا حالم خوب نبود از وقتی جیمین رو دیدم حرف هاش رو شنیدم حالم بد شده بود
احساس بدی داشتم
خودم رو روی تخت پرت کردم به حرف های امروز جیمین فکر میکردم من چرا باید اصلا به اون حمله کنم ؟! چرا باید همه چیزی رو که داره برای خودم بکنم وقتی هر دومون مثل هم هستیم همون قدر بدبختی همون قدر درد ...خدایا چی دارم میگم
باید با کوک قطعه رابطه بکنم باید همه چیرو بهش بگم
کم کم خوابم برد
پرش زمانی به فردا صبح...
نظر یادت نره رفیق!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#fake#JIMIN
پارت چهارم
ویو ا.ت
رفتیم نشستیم که ...
+ببینم چی میخورید ؟!
همه گفتن قهوه جز یه نفر مطمئنا جیمین بود
ایشون کاپوچینو سفارش دادن آیشش
رفتم درست کردم که یکنفر اومد داخل برگشتم که با جیمین روبرو شدم
+چیزی میل داشتید ؟!
_باهام راحت باش
+راحتم ...چیزی میخواستی ؟!
_آ،اره آب ...اب میخواستم
+برو بگیر از تو یخچال
_ممنون
+نگفتی
_چی رو؟!
+قضیه تو کوک
_اها خب با هم برادر ناتنی هستیم
+خب؟!
_خب؟! مامانم به بابام خیانت کرد کوک به دنیا اومد
+پس یعنی...
_من بچه اولم
+چرا آنقدر با هم خوبید ؟!
_خب ما اصلا نمیدونستیم با هم دیگه برادر ناتنی هستیم به یه مدرسه میرفتیم تا اینکه یه روز قرار شد خانواده هامون رو با هم آشنا کنیم و بعد فهمیدیم با هم دیگه برادر ناتنی هستیم ولی خب از اون قضیه شیش سال گذشته ما دوست ها صمیمی هم بودیم پس دلیلی نداشت از هم جدا بشیم
+قضیه مافیا بودن تو؟!
_بابام مافیا بود بعد از مرگش همه چی رسید به من و کوک
+تو و کوک؟!
_اره خب شاید کوک بچه بابام نبود ولی بابام خیلی دوسش داشت بعد از مرگ مامانم و پدر ناتنی من بابام کوک رو مبل بچه خودش بزرگ کرد از نظر اون کوک هیچ گناهی نکرده بود که حاصل خیانت بود
+هومم
_ ولی تو چجوری مافیا شدی؟!
+من وقتی سال سومی بودم پدرم کار ها رو بهم سپرد و خودش مامانم فرار کردند که گیر نیافتند من بعد از کلی بدبختی و گرفتاری تونستم آنقدر بالا بیام با نامجون و یونگی توی سال چهارم مدرسه آشنا شدم اون ها هم بهم ملحق شدند
_بریم دیگه ...میا بود اسمت ؟!
+آره کیم میا
_بریم
رفتیم و قهوه ها رو خوردیم و کوک و جیمین بعد از کلی حرف زدن رفتند
+من خستم میرم بخوابم
نامجون@:خوبی ؟!
+آره فقط حالم بده ...میخوام ،میخوام بخوابم
یونگی#: مطمئنی؟!
+آره آره ...فکر کنم
واقعیت مثل چی دروغ گفتم اصلا حالم خوب نبود از وقتی جیمین رو دیدم حرف هاش رو شنیدم حالم بد شده بود
احساس بدی داشتم
خودم رو روی تخت پرت کردم به حرف های امروز جیمین فکر میکردم من چرا باید اصلا به اون حمله کنم ؟! چرا باید همه چیزی رو که داره برای خودم بکنم وقتی هر دومون مثل هم هستیم همون قدر بدبختی همون قدر درد ...خدایا چی دارم میگم
باید با کوک قطعه رابطه بکنم باید همه چیرو بهش بگم
کم کم خوابم برد
پرش زمانی به فردا صبح...
نظر یادت نره رفیق!
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#fake#JIMIN
۳.۸k
۳۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.