پارت -17-
پارت -17-
رفتم سراغه کمدم و یه جوراب شلواری و یه دامن کوتاه مشکی تا بالای زانو ویه پیرهنه ساتن قرمز برداشتم و پوشیدم موهای بلدمو هم شونه زدم و شتم رها کردم فقط یه تل زدم که موهام نریزه تو صورتم کفشای صندلمو پوشیدم و رفتم جلو آینهمن از کرم پودر اصلا استفاده نمیکردم! یه خط چشم نازک کشیدم و یه رژه ملایم نمیدونم چرا اما امروز دوست داشتم جلوش بی نهایت خوشگل به نظر برس...
کلرم که تموم شد رفتم پایین تو اشپز خونه که یهو زنگه ایفون به صدا در اومد دیدم سمیره ای قربونش برم من 😍ایفون رو زدم در باز شد و اومد دخل منم رفتم غذا رو کشیدم اومد تو اشپز خونه و گفت به به خانوم گه کرده وای چه بوی خوبی میاد برگشتم سمتش و گفتم سالام اقا خوش اومدی دیدم همینجوری زول زده بهم و تکون نمیخوره گفتم خوبی؟ سمیرررر حالت خوبه یهو دستشو گذاشت رو قلبش و گفت وای دلم قلبم ترسیدم و رفتم سمتش و گفتم چی شد
یهو تو چشمام زول زد و گفت گقلبم تحمله این همه خوشگلیو رو نداشت وایستاد با مشت زدم بهش و گفتم پسره مسخره ترسیدم گفتم چیزیت شده خندید و گفت خب دختر خیلی خوشگلی چیکار کنم؟ گفتم کاری نمیخواد بکنی بشین غذاتو بخور گفت تو که غذا درست کردی خودتم برام بکش وگرنه نمیخورم با حرص بلند شدم و براش غذا کشیدم و گفتم پسره لوس خندید و گفت همینه که هست از این به بعد اگه پررو بازی در بیاری همینم نیست و شروع کرد به خندیدن به حالته قهر رفتم نشستم سره جام و شروع کردم به خوردن که یهو داد زد وای ببین تو غذات چیه منم بلند شدم رفتم ببینم چی توشه یهو دستمو گرفت و منو نشوند رو پاش وگفت خانومم باهام قهر کرده گفتم ولم کن سمیر گفت قربونه این ناز کردنت بشم من باهام قهر نکن دیگه معذرت میخوام گفتم بگو غلط کردم خندید و گفت باشه غلط کردم یهو بغلش کردم و گفتم دور از جون...
امروز روزیه که مامان بابام قراره برگردن و من تو فروگاه منتظرشونم اخخخ یهو یکی زد پسه کله ام برگشتم دیدم ارتینه گفتم تو ادم نیستی به خدا منو بگو اومدم استقباله توی خر یهو خندیدو بغلم کرد و گفت دلم برات تنگ شده بود وروجک گفتم گمشو بابا یهو مامان و بابامو دیدم و بغلشون کردم اخ چقدر دلم براشون تنگ شده بود...
رسیدیم خونه و هر کی رفته سمته اتاقه خودش منم پریدم رو تختم به این چند روز که با سمیر گذشت فکر کردم از بهترین روزای زندکسم بود تو خونه همش با پلستیشن آرتین بازی میکردیم و بعدش رفتیم برا سمیر دنباله خونه گشتیم و وسایله خونه رو خریدیم خلی بهمون خوشگذشت واقعا امروزم که مامان بابام اومدن تا ظهر باهم بودیم و بعدش رفت خونه خودش الان میفهمم چقدر دوسش دارم وچقدر دلم براش تنگ شده گوشیمو برداشتم و بهش پی دادم تازه براش واتساپ نصب کرده بودم
رفتم سراغه کمدم و یه جوراب شلواری و یه دامن کوتاه مشکی تا بالای زانو ویه پیرهنه ساتن قرمز برداشتم و پوشیدم موهای بلدمو هم شونه زدم و شتم رها کردم فقط یه تل زدم که موهام نریزه تو صورتم کفشای صندلمو پوشیدم و رفتم جلو آینهمن از کرم پودر اصلا استفاده نمیکردم! یه خط چشم نازک کشیدم و یه رژه ملایم نمیدونم چرا اما امروز دوست داشتم جلوش بی نهایت خوشگل به نظر برس...
کلرم که تموم شد رفتم پایین تو اشپز خونه که یهو زنگه ایفون به صدا در اومد دیدم سمیره ای قربونش برم من 😍ایفون رو زدم در باز شد و اومد دخل منم رفتم غذا رو کشیدم اومد تو اشپز خونه و گفت به به خانوم گه کرده وای چه بوی خوبی میاد برگشتم سمتش و گفتم سالام اقا خوش اومدی دیدم همینجوری زول زده بهم و تکون نمیخوره گفتم خوبی؟ سمیرررر حالت خوبه یهو دستشو گذاشت رو قلبش و گفت وای دلم قلبم ترسیدم و رفتم سمتش و گفتم چی شد
یهو تو چشمام زول زد و گفت گقلبم تحمله این همه خوشگلیو رو نداشت وایستاد با مشت زدم بهش و گفتم پسره مسخره ترسیدم گفتم چیزیت شده خندید و گفت خب دختر خیلی خوشگلی چیکار کنم؟ گفتم کاری نمیخواد بکنی بشین غذاتو بخور گفت تو که غذا درست کردی خودتم برام بکش وگرنه نمیخورم با حرص بلند شدم و براش غذا کشیدم و گفتم پسره لوس خندید و گفت همینه که هست از این به بعد اگه پررو بازی در بیاری همینم نیست و شروع کرد به خندیدن به حالته قهر رفتم نشستم سره جام و شروع کردم به خوردن که یهو داد زد وای ببین تو غذات چیه منم بلند شدم رفتم ببینم چی توشه یهو دستمو گرفت و منو نشوند رو پاش وگفت خانومم باهام قهر کرده گفتم ولم کن سمیر گفت قربونه این ناز کردنت بشم من باهام قهر نکن دیگه معذرت میخوام گفتم بگو غلط کردم خندید و گفت باشه غلط کردم یهو بغلش کردم و گفتم دور از جون...
امروز روزیه که مامان بابام قراره برگردن و من تو فروگاه منتظرشونم اخخخ یهو یکی زد پسه کله ام برگشتم دیدم ارتینه گفتم تو ادم نیستی به خدا منو بگو اومدم استقباله توی خر یهو خندیدو بغلم کرد و گفت دلم برات تنگ شده بود وروجک گفتم گمشو بابا یهو مامان و بابامو دیدم و بغلشون کردم اخ چقدر دلم براشون تنگ شده بود...
رسیدیم خونه و هر کی رفته سمته اتاقه خودش منم پریدم رو تختم به این چند روز که با سمیر گذشت فکر کردم از بهترین روزای زندکسم بود تو خونه همش با پلستیشن آرتین بازی میکردیم و بعدش رفتیم برا سمیر دنباله خونه گشتیم و وسایله خونه رو خریدیم خلی بهمون خوشگذشت واقعا امروزم که مامان بابام اومدن تا ظهر باهم بودیم و بعدش رفت خونه خودش الان میفهمم چقدر دوسش دارم وچقدر دلم براش تنگ شده گوشیمو برداشتم و بهش پی دادم تازه براش واتساپ نصب کرده بودم
۱۳.۰k
۰۵ خرداد ۱۴۰۲