𝓘 𝓦𝓲𝓼𝓱 𝓝𝓮𝓿𝓮𝓻 𝓕𝓮𝓪𝓻𝓷𝓮𝓭 𝓣𝓸 𝓕𝓵𝔂🕊💚🪁
𝓘 𝓦𝓲𝓼𝓱 𝓝𝓮𝓿𝓮𝓻 𝓕𝓮𝓪𝓻𝓷𝓮𝓭 𝓣𝓸 𝓕𝓵𝔂🕊💚🪁
𝓐𝓾𝓽𝓱𝓸𝓻 :𝓙𝓲𝔂𝓸𝓸𝓷❤️
𝓙𝓴 𝓪𝓷𝓭 𝓝𝓪𝓫𝓲🐰🦋
𝓟𝓪𝓻𝓽 ¹¹
از بس دندونام رو روی هم فشار دادم داشتن میترکیدن...
گوشیمو از روی میز برداشتم و راهی خونه اون سگ اعصاب شدم !
_________________________________________________________
=خانه جونگکوک=
وقتی جونگکوک صدای ظبط شده رو شنید گوشی رو انداخت جلوی نابی و گفت : تو فکر میکنی منابع من در این حد نیستن که جزئیات جلسه مزخرفی مثل این رو واسم بیارن ؟
نابی : این یک جلسه محرمانست ...
جونگکوک : من ازت یک چیز محرمانه تر میخوام ؟
نابی ابروش رو انداخت بالا و منتظر حرف جونگکوک بود ؛
جونگکوک : من پرونده محققان کمپانی دی اف رو میخوام !
دختر حالت عصبی گرفت و گفت : اون چیزایی که میخوای فقط رئیس جانگ و دادستان کل جین وو بهش دسترسی دارن !
جونگکوک با همون آرامش همیشگیش قهوه تلخش رو سر کشید و گفت : شنیدم با دادستان کل صمیمی هستی !
دخترک لبخند زورکی به جونگکوک زد و گفت : یه جناب جئون ...
جونگکوک : میخوایم باهم کار کنیم پس میتونی باهام غیر رسمی صحبت کنی نابیا !
نابی لبخند ملیحی زدو گفت :ممنون آقای جئون ولی من سونگ هستم ...خانم سونگ ، فکر میکردم مبادی آداب رفتار میکنین اما صدا کردن یک خانم با اسم کوچیک کمی بی ادبانه ست !
نابی راضی از کارش خانه جونگکوک را ترک کرد !
جونگکوک تنها با افکارش ...
حتی افکارش هم ازش میترسیدند:)
بنابراین به خودشان اجازه ندادند وارد مغزش بشن ؛
به خوشان اجازه ندادند به پسر بگویند دوباره عاشق شدی ...دوباره دلت لرزید برای همینه که در حقش کوتاه میای ...برای همینه تا الان زندست!
𝓐𝓾𝓽𝓱𝓸𝓻 :𝓙𝓲𝔂𝓸𝓸𝓷❤️
𝓙𝓴 𝓪𝓷𝓭 𝓝𝓪𝓫𝓲🐰🦋
𝓟𝓪𝓻𝓽 ¹¹
از بس دندونام رو روی هم فشار دادم داشتن میترکیدن...
گوشیمو از روی میز برداشتم و راهی خونه اون سگ اعصاب شدم !
_________________________________________________________
=خانه جونگکوک=
وقتی جونگکوک صدای ظبط شده رو شنید گوشی رو انداخت جلوی نابی و گفت : تو فکر میکنی منابع من در این حد نیستن که جزئیات جلسه مزخرفی مثل این رو واسم بیارن ؟
نابی : این یک جلسه محرمانست ...
جونگکوک : من ازت یک چیز محرمانه تر میخوام ؟
نابی ابروش رو انداخت بالا و منتظر حرف جونگکوک بود ؛
جونگکوک : من پرونده محققان کمپانی دی اف رو میخوام !
دختر حالت عصبی گرفت و گفت : اون چیزایی که میخوای فقط رئیس جانگ و دادستان کل جین وو بهش دسترسی دارن !
جونگکوک با همون آرامش همیشگیش قهوه تلخش رو سر کشید و گفت : شنیدم با دادستان کل صمیمی هستی !
دخترک لبخند زورکی به جونگکوک زد و گفت : یه جناب جئون ...
جونگکوک : میخوایم باهم کار کنیم پس میتونی باهام غیر رسمی صحبت کنی نابیا !
نابی لبخند ملیحی زدو گفت :ممنون آقای جئون ولی من سونگ هستم ...خانم سونگ ، فکر میکردم مبادی آداب رفتار میکنین اما صدا کردن یک خانم با اسم کوچیک کمی بی ادبانه ست !
نابی راضی از کارش خانه جونگکوک را ترک کرد !
جونگکوک تنها با افکارش ...
حتی افکارش هم ازش میترسیدند:)
بنابراین به خودشان اجازه ندادند وارد مغزش بشن ؛
به خوشان اجازه ندادند به پسر بگویند دوباره عاشق شدی ...دوباره دلت لرزید برای همینه که در حقش کوتاه میای ...برای همینه تا الان زندست!
۸.۴k
۰۲ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.