𝓘 𝓦𝓲𝓼𝓱 𝓝𝓮𝓿𝓮𝓻 𝓕𝓮𝓪𝓻𝓷𝓮𝓭 𝓣𝓸 𝓕𝓵𝔂🕊💚🪁
𝓘 𝓦𝓲𝓼𝓱 𝓝𝓮𝓿𝓮𝓻 𝓕𝓮𝓪𝓻𝓷𝓮𝓭 𝓣𝓸 𝓕𝓵𝔂🕊💚🪁
𝓐𝓾𝓽𝓱𝓸𝓻 :𝓙𝓲𝔂𝓸𝓸𝓷❤️
𝓙𝓴 𝓪𝓷𝓭 𝓝𝓪𝓫𝓲🐰🦋
𝓟𝓪𝓻𝓽 ¹⁰
یونجون :اون تلاش های زیادی کرد تا بهت برسه هیونگ ...موفق شد ...و اون راضیه تا ...
جونگکوک : تا دل به یکی دیگه ببندم ؟ اونم یه زیرخواب ؟
_________________________________________________________
روز اول همکاری جونگکوک و نابی بود ...
قرار این بود که نابی در جلسه وکلای اصلی هسونگ صدای رئساش رو ظبط کند ...
▪︎نابی ویو▪︎
گوشیمو رو حالت ظبط صدا گذاشتم و با ورود مدیر اخبار اس ام و رئیس جانگ گذاشتمش رو میز ...
وکیل اصلی هسونگ مین جنی در حال زر زدن بود ...
جنی : ما باید از شر حرف های مردم خلاص شیم ...
رئیس جانگ : چجور حرف هایی ؟
جنی : حرف های مزخرفی که بر علیهمونه ...مثل اشعه های خطرناک برند ما ...نسل کشی برند !
جین وو جوری که انگار از جونش سیر شده باشه گفت : این حرف ها واقعیته ...بنابراین میشه جمعش کرد !
نگاه های ترسناک اون زنیکه جین وو رو خفه کرد ...
جنی رو به مدیر اخبار اس ام گفت : این رو به شما میسپرم جناب لی عزیز ...
داشتیم به اخرای جلسه نزدیک میشدیم که اون هرزه بل من پرید و گفت : نابی شی شما برخلاف همیشه حرفی نزدی ...به نفع پدرت کنار کشیدی؟
کمی دور و بر رو نگاه کردم ...نمیخواستم مقامات رتبه بالا راجع بهم بد فکر کنن بنابراین گفتم : اونی من فقط جدیدا ترجیح میدم بیشتر شنونده باشم تا گوینده ...
جنی نیشخند مزحکی نثارم کرد و گفت : خوبه ...بالاخره داری کم کم داری عاقل میشی !
از بس دندونام رو روی هم فشار دادم داشتن میترکیدن...
گوشیمو از روی میز برداشتم و راهی خونه اون سگ اعصاب شدم !
..........................................................................................
𝓐𝓾𝓽𝓱𝓸𝓻 :𝓙𝓲𝔂𝓸𝓸𝓷❤️
𝓙𝓴 𝓪𝓷𝓭 𝓝𝓪𝓫𝓲🐰🦋
𝓟𝓪𝓻𝓽 ¹⁰
یونجون :اون تلاش های زیادی کرد تا بهت برسه هیونگ ...موفق شد ...و اون راضیه تا ...
جونگکوک : تا دل به یکی دیگه ببندم ؟ اونم یه زیرخواب ؟
_________________________________________________________
روز اول همکاری جونگکوک و نابی بود ...
قرار این بود که نابی در جلسه وکلای اصلی هسونگ صدای رئساش رو ظبط کند ...
▪︎نابی ویو▪︎
گوشیمو رو حالت ظبط صدا گذاشتم و با ورود مدیر اخبار اس ام و رئیس جانگ گذاشتمش رو میز ...
وکیل اصلی هسونگ مین جنی در حال زر زدن بود ...
جنی : ما باید از شر حرف های مردم خلاص شیم ...
رئیس جانگ : چجور حرف هایی ؟
جنی : حرف های مزخرفی که بر علیهمونه ...مثل اشعه های خطرناک برند ما ...نسل کشی برند !
جین وو جوری که انگار از جونش سیر شده باشه گفت : این حرف ها واقعیته ...بنابراین میشه جمعش کرد !
نگاه های ترسناک اون زنیکه جین وو رو خفه کرد ...
جنی رو به مدیر اخبار اس ام گفت : این رو به شما میسپرم جناب لی عزیز ...
داشتیم به اخرای جلسه نزدیک میشدیم که اون هرزه بل من پرید و گفت : نابی شی شما برخلاف همیشه حرفی نزدی ...به نفع پدرت کنار کشیدی؟
کمی دور و بر رو نگاه کردم ...نمیخواستم مقامات رتبه بالا راجع بهم بد فکر کنن بنابراین گفتم : اونی من فقط جدیدا ترجیح میدم بیشتر شنونده باشم تا گوینده ...
جنی نیشخند مزحکی نثارم کرد و گفت : خوبه ...بالاخره داری کم کم داری عاقل میشی !
از بس دندونام رو روی هم فشار دادم داشتن میترکیدن...
گوشیمو از روی میز برداشتم و راهی خونه اون سگ اعصاب شدم !
..........................................................................................
۴.۵k
۰۲ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.