𝚃𝚗𝚊𝚗𝚕𝚖𝚘𝚚𝚞𝚒𝚕𝚒𝚌𝚊𝚝𝚒𝚘𝚗➖⃟🌟
𝚃𝚗𝚊𝚗𝚕𝚖𝚘𝚚𝚞𝚒𝚕𝚒𝚌𝚊𝚝𝚒𝚘𝚗➖⃟🌟
𝙰𝚞𝚝𝚑𝚘𝚛 : 𝙹𝚒𝚢𝚘𝚘𝚗☻
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽
𝚙𝚊𝚛𝚝²⁹
ادامه ترجمه دفتر چه خاطرات ...
_________________________________________________________
_ یاع چرا گریه میکنی ؟ تو داری با یه مرد جذاب ازدواج می کنی ...
+جذابیتش بخوره تو سرش ... هق ... وقتی یکی دیگرو دوس داره ... هق ... چه اهمیتی داره !؟
_یاع کیم هایون سرتو بالا کن ، حتی خدای سوتی آسیا هم واست لقب پسندیده ای نیست•-•
هایون سرش رو بالا برد و با فیس کیوت و اخمالو جونگکوک مواجه میشه !
دخترک از آغوش پر محبت او بیرون می آید و طلب پوزش میکند:من معذرت میخوام سرورم!
_هعی خدا ! هایون شی ... نمیدونم دقیقا جانگ لیا بهت چی گفت اما بزار من بهت حقیقت دلمو بگم! نمیتونم بهت قول بدم "کنار من" بی درد ترین آدم روی زمین میشی اما میتونم بهت قول بدم هر وقتی دردی اومد من برات" بهترین مرهم" می شم! این جمله رو چند وقته که میخوام بهت بگم و نمیتونم ...
+سرورم! شما عادت دارین هر دختری رو که میبینین همین حرفارو بهش بزنين؟
_عایششش، اگه تهیونگ به دروغ نمیگفت میری کتابخانه قصر من چرا باید میرفتم اونجا ؟ هوم ؟ باید برادرتو سرزن...
حرف جونگکوک با برخورد لب های پفکی دختر قطع شد ... شاهزاده در ابتدا شوکه شده بود اما بعد از کمی مکث با او همکاری کرد !
چهارده می سال ۱۲۵۰ میلادی ...
جشن ازدواج ولیعهد با دختر وزیر اعظم ...
هفته پیش بعد از جشن طالع بینی هایون به قصر منتقل شد تا آموزشهای لازم رو ببینه ...
ندیمه ای به اقامت گاه هایون رفت و کمکش کرد تا آماده بشه ...
(هایون ویو )
اون ندیمه ای که برای همراهیم اومده بود خیلی مشکوک بود ...
وقتی از اقامتگاهم خارج شدم سویا کالسکه رو به حرکت در آورد ...سویا خواهر لیا بود و هردوشون در مسابقه انتخاب همسر آینده ولیعهد با من سخت رقابت کردن اما سویا انگار علاقه ای به این مسابقه نداشت اون دختر شیرین و با نمکی بود ...با اینکه یکم قدش کوتاه بود اما همه در شمشیرزنی تشویقش میکردن ...!
وقتی داشتیم حرکت میکردیم ندیمه ی همراهم خنجری رو در آورد ...
𝙰𝚞𝚝𝚑𝚘𝚛 : 𝙹𝚒𝚢𝚘𝚘𝚗☻
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽
𝚙𝚊𝚛𝚝²⁹
ادامه ترجمه دفتر چه خاطرات ...
_________________________________________________________
_ یاع چرا گریه میکنی ؟ تو داری با یه مرد جذاب ازدواج می کنی ...
+جذابیتش بخوره تو سرش ... هق ... وقتی یکی دیگرو دوس داره ... هق ... چه اهمیتی داره !؟
_یاع کیم هایون سرتو بالا کن ، حتی خدای سوتی آسیا هم واست لقب پسندیده ای نیست•-•
هایون سرش رو بالا برد و با فیس کیوت و اخمالو جونگکوک مواجه میشه !
دخترک از آغوش پر محبت او بیرون می آید و طلب پوزش میکند:من معذرت میخوام سرورم!
_هعی خدا ! هایون شی ... نمیدونم دقیقا جانگ لیا بهت چی گفت اما بزار من بهت حقیقت دلمو بگم! نمیتونم بهت قول بدم "کنار من" بی درد ترین آدم روی زمین میشی اما میتونم بهت قول بدم هر وقتی دردی اومد من برات" بهترین مرهم" می شم! این جمله رو چند وقته که میخوام بهت بگم و نمیتونم ...
+سرورم! شما عادت دارین هر دختری رو که میبینین همین حرفارو بهش بزنين؟
_عایششش، اگه تهیونگ به دروغ نمیگفت میری کتابخانه قصر من چرا باید میرفتم اونجا ؟ هوم ؟ باید برادرتو سرزن...
حرف جونگکوک با برخورد لب های پفکی دختر قطع شد ... شاهزاده در ابتدا شوکه شده بود اما بعد از کمی مکث با او همکاری کرد !
چهارده می سال ۱۲۵۰ میلادی ...
جشن ازدواج ولیعهد با دختر وزیر اعظم ...
هفته پیش بعد از جشن طالع بینی هایون به قصر منتقل شد تا آموزشهای لازم رو ببینه ...
ندیمه ای به اقامت گاه هایون رفت و کمکش کرد تا آماده بشه ...
(هایون ویو )
اون ندیمه ای که برای همراهیم اومده بود خیلی مشکوک بود ...
وقتی از اقامتگاهم خارج شدم سویا کالسکه رو به حرکت در آورد ...سویا خواهر لیا بود و هردوشون در مسابقه انتخاب همسر آینده ولیعهد با من سخت رقابت کردن اما سویا انگار علاقه ای به این مسابقه نداشت اون دختر شیرین و با نمکی بود ...با اینکه یکم قدش کوتاه بود اما همه در شمشیرزنی تشویقش میکردن ...!
وقتی داشتیم حرکت میکردیم ندیمه ی همراهم خنجری رو در آورد ...
۳.۷k
۲۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.