ازدواج اجباری p8
جیمین:برو بمیر (آخه چرا انقد بد حرف میزنی🥺🥺)
*قطع کرد*
خواهر جیمین:سلام ا.ت جونم خوبی
ا.ت:سلام عزیزم مرسی تو خوبی ؟
خ.ج:مرسی عشقم
ا.ت:تو خیلی مهربونی ها
خ.ج:قربونت برم من عزیزم
ا.ت:بیا بغلم جیگررر(تاحالا خواهر شوهر اینطوری دیدید؟🗿)
*بغل کردن *
ا.ت:نامزدت کو
خ.ج:داره با جیمین حرف میزنه
ا.ت:آها ، اسمش چیه ؟
خ.ج:شوگا ، یونگی ، دوتا اسم داره
ا.ت:چه اسمای قشنگی
خ.ج:آره 😅
خ.ج:یه چیزی بگم ؟
ا.ت:جونم بگو
خ.ج:خیلی دوست دارم
ا.ت:منم دوست دارم عشقممممممم 🗿
*جیمین اومد*
جیمین :عروسی تموم شد پاشو بریم (سرد)
ا.ت:باشه
ا.ت:خیلی خوشحال شدم دیدمت
خ.ج:منم همینطور عروس خوشگلممممم
ا.ت:خدافظ عزیزم
خ.ج:خدافظ عشقم
*ویو ا.ت*
با جیمن رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه .
جیمین در خونه رو باز کرد و رفتیم تو .
جیمین:برو گمشو تو
ا.ت:*رفت *
جیمین:هر کاری داشتی باید به اجوما بگی*سرد*
ا.ت:باشه
اجوما :سلام عزیزم
ا.ت:سلام ، شما خانم اجوما هستین؟
اجوما:بله خودمم
اجوما:خوبی دخترم ؟
ا.ت:بنظرت میتونم خوب باشم؟
اجوام:عزیزم ، درک میکنم
اجوما:شما ایرانی هستی؟
ا.ت:بله تقریبا.
اجوما:خیلی خوشحالم که یک ایرانی میبینم
ا.ت:ممنون
ا.ت:ببخشید میشه کمکم کنی لباس عروسمو عوض کنم ؟
اجوما:حتما عزیزم
ا.ت:ممنون
اجوما:خواهش میکنم عزیزم
(لباسشو عوض کرد )
اجوما:عزیزم شام آمادس ، برو بشین بیارم .
ا.ت:خیلی ممنون
اجوما:خواهش میکنم
*شام رو خوردن *
جیمین:برو تو اتاق خودت بکپ
ا.ت:رفتم
*پرش زمانی به ۲ روز بعد *
ا.ت:اجوما
اجوما:جانم
ا.ت:من نمیتونم با جیمین زندگی کنم
اجوما:......
حمایت کنید🗿🥺
*قطع کرد*
خواهر جیمین:سلام ا.ت جونم خوبی
ا.ت:سلام عزیزم مرسی تو خوبی ؟
خ.ج:مرسی عشقم
ا.ت:تو خیلی مهربونی ها
خ.ج:قربونت برم من عزیزم
ا.ت:بیا بغلم جیگررر(تاحالا خواهر شوهر اینطوری دیدید؟🗿)
*بغل کردن *
ا.ت:نامزدت کو
خ.ج:داره با جیمین حرف میزنه
ا.ت:آها ، اسمش چیه ؟
خ.ج:شوگا ، یونگی ، دوتا اسم داره
ا.ت:چه اسمای قشنگی
خ.ج:آره 😅
خ.ج:یه چیزی بگم ؟
ا.ت:جونم بگو
خ.ج:خیلی دوست دارم
ا.ت:منم دوست دارم عشقممممممم 🗿
*جیمین اومد*
جیمین :عروسی تموم شد پاشو بریم (سرد)
ا.ت:باشه
ا.ت:خیلی خوشحال شدم دیدمت
خ.ج:منم همینطور عروس خوشگلممممم
ا.ت:خدافظ عزیزم
خ.ج:خدافظ عشقم
*ویو ا.ت*
با جیمن رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه .
جیمین در خونه رو باز کرد و رفتیم تو .
جیمین:برو گمشو تو
ا.ت:*رفت *
جیمین:هر کاری داشتی باید به اجوما بگی*سرد*
ا.ت:باشه
اجوما :سلام عزیزم
ا.ت:سلام ، شما خانم اجوما هستین؟
اجوما:بله خودمم
اجوما:خوبی دخترم ؟
ا.ت:بنظرت میتونم خوب باشم؟
اجوام:عزیزم ، درک میکنم
اجوما:شما ایرانی هستی؟
ا.ت:بله تقریبا.
اجوما:خیلی خوشحالم که یک ایرانی میبینم
ا.ت:ممنون
ا.ت:ببخشید میشه کمکم کنی لباس عروسمو عوض کنم ؟
اجوما:حتما عزیزم
ا.ت:ممنون
اجوما:خواهش میکنم عزیزم
(لباسشو عوض کرد )
اجوما:عزیزم شام آمادس ، برو بشین بیارم .
ا.ت:خیلی ممنون
اجوما:خواهش میکنم
*شام رو خوردن *
جیمین:برو تو اتاق خودت بکپ
ا.ت:رفتم
*پرش زمانی به ۲ روز بعد *
ا.ت:اجوما
اجوما:جانم
ا.ت:من نمیتونم با جیمین زندگی کنم
اجوما:......
حمایت کنید🗿🥺
۴.۳k
۲۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.