نانا آرام انگشتش را روی یکی از کلاویههای پیانو گذاشت لر
نانا آرام انگشتش را روی یکی از کلاویههای پیانو گذاشت. لرزش خفیف نت از نوک انگشتش بالا رفت.
شوگا نگاهش کرد… آهسته دستش را جلو برد و روی دست نانا گذاشت. گرمای دستش آرام و مطمئن بود.
نانا نفسش را آرام بیرون داد.
شوگا کمی به او نزدیک شد…
نانا هم بدون اینکه بخواهد، کمی خم شد جلوتر.
فاصلهشان کمکم کمتر میشد…
چشمهای نانا نیمهبسته شد، شوگا هم یک لحظه مکث کرد، اما باز نزدیکتر شد—
صدای زنگ در، ناگهانی و بلند، در سکوت اتاق پیچید.
شوگا بلافاصله عقب رفت.
نانا از خجالت سرش را به طرف دیگر چرخاند و دستش را آرام از زیر دست او بیرون کشید.
شوگا با یک نفس عمیق از جا بلند شد و به سمت در رفت.
در را که باز کرد، جیمین با لبخند وارد شد و گفت:
هی، هیونگ… چرا اینقدر دیر درو باز کردی؟
شوگا یک نگاه کوتاه به پشت سرش انداخت؛ نانا هنوز روی صندلی پیانو نشسته بود، کمی سرخ شده و ساکت.
جیمین کفشهایش را درآورد و نگاهی کنجکاو به داخل انداخت:
اوه… نانا هم اینجاست؟ من مزاحم شدم؟
شوگا چیزی نگفت، فقط کمی گلویش را صاف کرد.
نانا هم آرام از جایش بلند شد، اما هنوز سرش پایین بود تا جیمین خجالتش را نبیند.
شوگا نگاهش کرد… آهسته دستش را جلو برد و روی دست نانا گذاشت. گرمای دستش آرام و مطمئن بود.
نانا نفسش را آرام بیرون داد.
شوگا کمی به او نزدیک شد…
نانا هم بدون اینکه بخواهد، کمی خم شد جلوتر.
فاصلهشان کمکم کمتر میشد…
چشمهای نانا نیمهبسته شد، شوگا هم یک لحظه مکث کرد، اما باز نزدیکتر شد—
صدای زنگ در، ناگهانی و بلند، در سکوت اتاق پیچید.
شوگا بلافاصله عقب رفت.
نانا از خجالت سرش را به طرف دیگر چرخاند و دستش را آرام از زیر دست او بیرون کشید.
شوگا با یک نفس عمیق از جا بلند شد و به سمت در رفت.
در را که باز کرد، جیمین با لبخند وارد شد و گفت:
هی، هیونگ… چرا اینقدر دیر درو باز کردی؟
شوگا یک نگاه کوتاه به پشت سرش انداخت؛ نانا هنوز روی صندلی پیانو نشسته بود، کمی سرخ شده و ساکت.
جیمین کفشهایش را درآورد و نگاهی کنجکاو به داخل انداخت:
اوه… نانا هم اینجاست؟ من مزاحم شدم؟
شوگا چیزی نگفت، فقط کمی گلویش را صاف کرد.
نانا هم آرام از جایش بلند شد، اما هنوز سرش پایین بود تا جیمین خجالتش را نبیند.
- ۵۳
- ۱۵ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط