شوگا هنوز نانا را در آغوش داشت

شوگا هنوز نانا را در آغوش داشت.
وقتی نانا کمی عقب رفت، اشک‌ها هنوز روی صورتش بود.
شوگا با احتیاط و آهستگی، دو انگشتش را بالا آورد و گونه‌های خیس او را آرام گرفت،
اما نه با عجله…
نه بدون فکر.

او مکث کرد،
نگاهش را در نگاه نانا نگه داشت،
انگار منتظر بود ببیند نانا می‌خواهد این فاصله کم شود یا نه.

نانا نفسش را آرام بیرون داد و سرش را کمی به سمت شوگا نزدیک کرد…
خیلی کم،
ولی کافی بود.

این بار شوگا مطمئن شد.
آهسته، لرزان، بدون عجله…
لب‌هایش را به لب‌های نانا نزدیک کرد
و بوسه‌ای آرام و کوتاه بینشان رد و بدل شد؛
نه از روی غافلگیری،
نه بدون اجازه—
بلکه از روی نیاز،
از روی فهمیدنِ درد همدیگر.
دیدگاه ها (۰)

نانا هنوز سرش پایین بود،اشک‌هایش بی‌صدا روی گونه‌اش می‌لغزید...

شوگا هر روز برای نانا پیام می‌فرستاد.صبح‌ها: امروز حالت خوبه...

نانا آرام انگشتش را روی یکی از کلاویه‌های پیانو گذاشت. لرزش ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط