از جیمین جدا شدی و دیدی جیمین داره جوش میاره و عصبیه کمی
از جیمین جدا شدی و دیدی جیمین داره جوش میاره و عصبیه کمی عذاب وجدان داشتی به خاطر چیزی که گفتی ولی خب باز هم پیش خودت کار جیمین رو یاداوری کردی رفتی سر میز پیش لیسا و بم بم و دیدی سر میز جکسون هم هست
بم بم یه ارتیست خیلی محبوب بود و یکی از دوستان بود که همیشه روش حساب باز میکردی
جکسون پسر خالت بود که پدرت اسرار داشت باهاش ازدواج کنی ولی خب توی خیلی جکسون رو دوست نداشتی با اینکه پولدار و خوشتیپ بود. ولی خب تو به جیمین گفته بودی دوست پسر داری و باید یه فکری می کردی. انقدر توی فکر بودی که صدای لیسا رو نمی شنیدی
لیسا: ات. ات . ات.........
ات : ببخشید لیسا متوجه نشدم صدام کردی فکرم مشغول بود
لیسا : اممممم به جیمین فکر می کلیدی؟؟!! ( 😮 دوست واقعی یعنی همه حالت هات رو بشناسه )
ات : من.. من برای چی باید به جیمین فکر کنم؟؟
ولی واقعا داشتی به جیمین فکر می کردی و لحظه ای از ذهنت بیرون نمی رفت
لیسا : ات. ات....... فکر کنم درست حدس زدم توی فکری و داری به جیمین فکر می کنی و اگر هر بهونه ی دیگه ای بیاری قبول نمی کنم 🤧🤧
ات : خب من چی بگم الان وقتی میگم نیستم یعنی نیستم
لیسا : قیافش 😐😐😐 من تو رو مثل کف دستم میشناسم
تو دیگه چیزی نگفتی و موقع شام شد شام خیلی مفصلی بود و با شکوه غذا رو خوردی و خیلی خوب بود کمی با شرکت های دیگه صحبت کردی و دیگه اخرای مهمونی بود و تو به لیسا و بم بم گفتی که دیگه بریم بلند شدی و رفتی سوار ماشین شدی یه اهنگ خیلی ملایم گوش دادی
لیسا و بم بم با تو نیومده بودن و با ماشین خودشون رفتن
رسیدی خونه و لباسات رو عوض کردی روتین پوستت رو انجام دادی و رفتی بخوابی ولی قبلش کمی گوشی کار کردی خوابیدی
صبح فردا
صبح ساعت تقریبا 7 بیدار شدی.......
خب دوستان ببخشید ممکنه از الان کمی دیرتر بزارم برای امتحانام ولی تمام سعیم رو می کنم 🤧🤧🤧🤧🤧🤧💜💜💜
بم بم یه ارتیست خیلی محبوب بود و یکی از دوستان بود که همیشه روش حساب باز میکردی
جکسون پسر خالت بود که پدرت اسرار داشت باهاش ازدواج کنی ولی خب توی خیلی جکسون رو دوست نداشتی با اینکه پولدار و خوشتیپ بود. ولی خب تو به جیمین گفته بودی دوست پسر داری و باید یه فکری می کردی. انقدر توی فکر بودی که صدای لیسا رو نمی شنیدی
لیسا: ات. ات . ات.........
ات : ببخشید لیسا متوجه نشدم صدام کردی فکرم مشغول بود
لیسا : اممممم به جیمین فکر می کلیدی؟؟!! ( 😮 دوست واقعی یعنی همه حالت هات رو بشناسه )
ات : من.. من برای چی باید به جیمین فکر کنم؟؟
ولی واقعا داشتی به جیمین فکر می کردی و لحظه ای از ذهنت بیرون نمی رفت
لیسا : ات. ات....... فکر کنم درست حدس زدم توی فکری و داری به جیمین فکر می کنی و اگر هر بهونه ی دیگه ای بیاری قبول نمی کنم 🤧🤧
ات : خب من چی بگم الان وقتی میگم نیستم یعنی نیستم
لیسا : قیافش 😐😐😐 من تو رو مثل کف دستم میشناسم
تو دیگه چیزی نگفتی و موقع شام شد شام خیلی مفصلی بود و با شکوه غذا رو خوردی و خیلی خوب بود کمی با شرکت های دیگه صحبت کردی و دیگه اخرای مهمونی بود و تو به لیسا و بم بم گفتی که دیگه بریم بلند شدی و رفتی سوار ماشین شدی یه اهنگ خیلی ملایم گوش دادی
لیسا و بم بم با تو نیومده بودن و با ماشین خودشون رفتن
رسیدی خونه و لباسات رو عوض کردی روتین پوستت رو انجام دادی و رفتی بخوابی ولی قبلش کمی گوشی کار کردی خوابیدی
صبح فردا
صبح ساعت تقریبا 7 بیدار شدی.......
خب دوستان ببخشید ممکنه از الان کمی دیرتر بزارم برای امتحانام ولی تمام سعیم رو می کنم 🤧🤧🤧🤧🤧🤧💜💜💜
۸.۶k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.