#فن_فیک #فقط_یه_شب_نبود #پارت8

سانزو:اها پس که اینطور.
خواستم حرف بزنم که لباشو گذاشت رو لبم و مک میزد. چند تا کبودی دور لبم گذاشت. بعدش رفت سراغ گردنم..
-ماده ماده لطفا
+چ.. چرا؟!
-امروز وقت بود لو برم نکن
+اه باشه
**صب کن ببینم چرا من انقدر راحت میزارم بهم نزدیک بشه؟! **
رسیدیم به یه رستوران.
-امم... چرا اومدیم اینجا؟!
+تورو قراره با دوستام اشنا کنم.
-دوستات؟
+اه اره من عضو گروه بونتن هستم.
-اها پس عضو گروه بونت... چی؟!تو...
**اون عضو گروه بونتن هست یعنی... یعنی کارم ساختس اه خدایا واسه همینه انقدر زور داره**
+چیه؟ چیز عجیبیه؟ یا نکنه...
حرفشو قطع کردم و سعی کردم طبیعی جلوه بدم
-چی میگی هوا برت نداره... منظورم این بود خیلی چیزی با اونا فرق داری یعنی اونا بهتر از تو هستن واسه همین تعجب کردم.
ابرو هاشو بالا داد:اها پس تنبیه میخوای! منتظر شب باش!
بعد خنده ای کرد و پیدا شدیم.
نگاهی به سر و وضعم انداختم:هیی
+ها؟
-با این سر و وضع؟!
+چشه؟ اتفاقا خیلی خوشگلی! چون قیافه و اندام خوبی داری مهم نیست چی تنت باشه.
لپام سرخ شد.....
دیدگاه ها (۹)

#فن_فیک #فقط_یه_شب_نبود #پارت9

#فن_فیک #فقط_یه_شب_نبود #پارت10

کیساکی

#فن_فیک #فقط_یه_شب_نبود #پارت7

P2عزیز ترین کسبعد هزاران سال یه پارت دادم ویو چونگ اهواقعا ا...

عزیز ترین کسشخصیت ها: پارک جیمین پارک چونگ اهچونگ اهسلام من ...

P. 8#فقط_یه_سوءتفاهم_بود«خیلی خب بزار درشو باز کنم... تو میت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط