عشق باطعم تلخ Part27
#عشق_باطعم_تلخ #Part27
پشت سرهم نفس عمیق میکشید، بخدا کارم ساختهس.
هی دندونهاش رو هم فشار میداد و دستش رو داخل موهاش فرو میبرد،
عصبی داد زد:
- چه غلطی کردی؟
خیلی عادی خودم رو جلوه دادم:
- آقای زند، منم دچار اشتباه شدم، عمدی نبود.
سرش رو تکون داد...
- عمدی نبود، نه! اون چشمهات دارن داد میزنن، داری دورغ میگی.
با صدای بلندتر، گفت:
- خجالت نمیکشی دروغ میگی؟!
تنها راهی که به ذهنم رسید تا خودم و نجات بدم، اشک تمساح بود.
چشمهام رو فشار دادم تا شاید اشکم در بیاد؛ اما بی فایده بود، باید به چیز غمگینی فکر کنم.
پرهام داد، زد.
- کری، نمیشنوی؟ باید تاوان این اشتباهت رو پس بدی آنا خانم.
یهو یه فکری به سرم زد، خب اینجوری فکر میکنم که دارن، بزور من و میدن به کیوان.
ناخداگاه اشکهام ریخت.
پرهام، هم یه دقیقه صبر نمیکرد و هی سرم داد میزد؛ ولی صداش به قدری بلند نبود که همه دورمون جمع شن.
سعی کرد آروم باشه؛ اما موفق نبود و با صدای دو رگهای گفت:
- آنا خانم.
نفسی بیرون داد...
- قبولیت رو توی بیمارستان فراموش کن، میدونم یکی از هدف تو و خیلیهای دیگهس؛ اما هیچ میدونستی برگزاری آزمون دست منه؟
انگشت تهدیدش رو جلوی صورتم، گرفت:
- عمراً بزارم به اونجا برسی.
و رفت سمت بقیه بچه ها.
قشنگ دست زده بود روی نقطه ضعفم، اشکهام جاری شد روی گونههام.
این اشکها، اشک تمساح نبود؛ انگار این اشکها از اعماق قلبم میاومدند.
....
این چند روز کلا توی لاک خودم بودم، هر روز یک شیفت با پرهام کلاس داشتیم.
افسردگی گرفته بودم، دو هفته به برگزاری آزمون استخدامی بیمارستان امام علی مونده بود.
پرهام داشت درمورد CPR توضیح میداد..
- درموردCPR یکی از مهمترین نکته زمان هست،
زمان طلایی در چنین مواقعی، پنج تا شیش دقیقه بیشتر نیست؛ اما باید توی این پنج دقیقه، ماساژ قلبی، تنفس مصنوعی و کنترل نبض دستتون باشه تا بیمار بتونه بهبود پیدا کنه...
سرم داشت از درد میترکید!
- میتونم برم بیرون.
اصلاً توجهی بهم، نکرد.
- کلاس تموم شد، بعد...
دوباره مشغول توضیحات شد، منم نه حوصله درس رو داشتم، نه حوصله توضیحات ایشون رو...
همه چیز توی این چند هفته دست به دست هم داده بودن، من و از پا در بیارن.
قضیه کیوان مجدداً مطرح شده و جواب مامانم مثل قبل مثبتِ و سعی میکنه از هر طریقی شده من و بده به کیوان، پسر دوستش.
سرم رو گذاشتم روی میز، چشمهام رو بستم.
چرا کسی جلوی مامان رو نمیگرفت؟ چرا دارن زوری من و میدن به اون پسر دختر بازِ عوضی.
*ادامه در کامنت*
پشت سرهم نفس عمیق میکشید، بخدا کارم ساختهس.
هی دندونهاش رو هم فشار میداد و دستش رو داخل موهاش فرو میبرد،
عصبی داد زد:
- چه غلطی کردی؟
خیلی عادی خودم رو جلوه دادم:
- آقای زند، منم دچار اشتباه شدم، عمدی نبود.
سرش رو تکون داد...
- عمدی نبود، نه! اون چشمهات دارن داد میزنن، داری دورغ میگی.
با صدای بلندتر، گفت:
- خجالت نمیکشی دروغ میگی؟!
تنها راهی که به ذهنم رسید تا خودم و نجات بدم، اشک تمساح بود.
چشمهام رو فشار دادم تا شاید اشکم در بیاد؛ اما بی فایده بود، باید به چیز غمگینی فکر کنم.
پرهام داد، زد.
- کری، نمیشنوی؟ باید تاوان این اشتباهت رو پس بدی آنا خانم.
یهو یه فکری به سرم زد، خب اینجوری فکر میکنم که دارن، بزور من و میدن به کیوان.
ناخداگاه اشکهام ریخت.
پرهام، هم یه دقیقه صبر نمیکرد و هی سرم داد میزد؛ ولی صداش به قدری بلند نبود که همه دورمون جمع شن.
سعی کرد آروم باشه؛ اما موفق نبود و با صدای دو رگهای گفت:
- آنا خانم.
نفسی بیرون داد...
- قبولیت رو توی بیمارستان فراموش کن، میدونم یکی از هدف تو و خیلیهای دیگهس؛ اما هیچ میدونستی برگزاری آزمون دست منه؟
انگشت تهدیدش رو جلوی صورتم، گرفت:
- عمراً بزارم به اونجا برسی.
و رفت سمت بقیه بچه ها.
قشنگ دست زده بود روی نقطه ضعفم، اشکهام جاری شد روی گونههام.
این اشکها، اشک تمساح نبود؛ انگار این اشکها از اعماق قلبم میاومدند.
....
این چند روز کلا توی لاک خودم بودم، هر روز یک شیفت با پرهام کلاس داشتیم.
افسردگی گرفته بودم، دو هفته به برگزاری آزمون استخدامی بیمارستان امام علی مونده بود.
پرهام داشت درمورد CPR توضیح میداد..
- درموردCPR یکی از مهمترین نکته زمان هست،
زمان طلایی در چنین مواقعی، پنج تا شیش دقیقه بیشتر نیست؛ اما باید توی این پنج دقیقه، ماساژ قلبی، تنفس مصنوعی و کنترل نبض دستتون باشه تا بیمار بتونه بهبود پیدا کنه...
سرم داشت از درد میترکید!
- میتونم برم بیرون.
اصلاً توجهی بهم، نکرد.
- کلاس تموم شد، بعد...
دوباره مشغول توضیحات شد، منم نه حوصله درس رو داشتم، نه حوصله توضیحات ایشون رو...
همه چیز توی این چند هفته دست به دست هم داده بودن، من و از پا در بیارن.
قضیه کیوان مجدداً مطرح شده و جواب مامانم مثل قبل مثبتِ و سعی میکنه از هر طریقی شده من و بده به کیوان، پسر دوستش.
سرم رو گذاشتم روی میز، چشمهام رو بستم.
چرا کسی جلوی مامان رو نمیگرفت؟ چرا دارن زوری من و میدن به اون پسر دختر بازِ عوضی.
*ادامه در کامنت*
۴.۰k
۰۶ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.