پارت

#پارت_82
آقای مافیا ♟🎲

+اگه می‌خواستم بدون حضور آفاق اینو بهت بگم قطعاً این کارو می‌کردم
حالا گوش کن می‌خوام راجبه ازدواجت با سوسن بهت بگم

با چشم‌های ذوق زده به مامان خیره شده بودنم
مامان ادامه داد:

+ من با ازدواج تو سوسن موافقم

خواستم حرفی بزنم که مامان جلومو گرفت و گفت:

+ولی نظر مامان و سوسنم مهمه هماهنگ بکن آفاق تا بریم دیدنشون فردا و باهاشون صحبت کنیم

با استرس گفتم:

+ مامان بیخیال خودم با خاله صحبت می‌کنم رادمان و هم که می‌شناسه قطعاً قبول میکنه

مامان اخمی کرد و گفت:

+نه خودم می‌خوام صحبت بکنم

هر چقدر تلاش کردم نتونستم مامانم و راضی کنم در نتیجه قبول کردم که هماهنگ بکنم تا با هم در مورد این موضوع صحبت کنن

#فردا

الان نیم ساعت می گذشت که اینا تو اتاق بودن و هیچ صدایی بلند نمیشد

و منم پشت در مثل مرغ پرکنده داشتم بال بال میزدم

همش تلاش داشتم به چیزهای مثبت فکر کنم ولی انگار بی‌اراده مغزم به سمت فکرهای منفی می‌رفت انگار الان واقعاً داره اون اتفاقا رخ میده

تو همین فکرا بودم که در با شتاب باز شد و خاله از اتاق خارج شد و رفت. پشت سرش مامان بیرون اومد

با استرس به سمتش رفتم گفتم:
#رمان
#عاشقانه
#فالو
#حمایت
#مافیایی
#مافیا
#اصمات
دیدگاه ها (۲)

#پارت_83آقای مافیا ♟🎲+ مامان..... چیشد؟ _ هعییی.. قبول نکردگ...

شهریار: احمق‌، منظورم اینکه تو اتاق من چه غلطی میکنی هااااکو...

#پارت_81آقای مافیا ♟🎲بعد از پیاده شدن از ماشین و فشردن زنگ خ...

#پارت_80آقای مافیا♟🎲راست میگفت تا سالم نبودن جنین ثابت نمیشد...

𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭⁴ می خوام وقتی رفتیم خونه ازش تشکر ک...

عشق غیر منتظره پارت13

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط