پارت

#پارت_81
آقای مافیا ♟🎲

بعد از پیاده شدن از ماشین و فشردن زنگ خونه مامان درو باز کرد همین که وارد خونه شدم لبخند مصنوعی زدم و مامان رو بغل کردم

و گفتم

+سلام مامان جونم خوبی

جوابمو نداد

پوفی کشیدم گفتم

+ باز چی شده ناراحتی

_ یعنی چی باز چی شده تو چرا دو هفته از دانشگاه نمیری

+ آخ مادر من بیخیال حوصله نداشتم

زیر لب گفت

_ همیشه یه بهونه‌ای داری حالا سریع برید لباساتونو عوض بکنید شام حاضره

با لبخند پررنگتری نگاه مامان کردم و بعد سریع به اتاقم رفتم اون لحظه فقط دلم می‌خواست زار بزنم

چقدر بدبخت بودم که باید همچین چیزایی رو تحمل می‌کردم

بعد از چند مین بلند شدم و سریع لباسمو عوض کردم و به سمت آشپزخونه حرکت کردم

مامان رادمان نشسته بودن و داشتن غذا می‌خوردن که همون لحظه منم جمعشون اضافه شدم

همین جور مشغول خوردن بودیم یهو مامان برگشت گفت

+ می‌خوام راجبه ازدواجت باهات صحبت کنم

_ باشه بعد از شام صحبت می‌کنیم مامان
#رمان
#عاشقانه
#فالو
#حمایت
#مافیایی
#مافیا
#اصمات
دیدگاه ها (۰)

#پارت_82آقای مافیا ♟🎲+اگه می‌خواستم بدون حضور آفاق اینو بهت ...

#پارت_83آقای مافیا ♟🎲+ مامان..... چیشد؟ _ هعییی.. قبول نکردگ...

#پارت_80آقای مافیا♟🎲راست میگفت تا سالم نبودن جنین ثابت نمیشد...

# پارت چهارمکوثر : باشه خاله جان به هرحال داشتم میرفتمشهریار...

پست اولمه حمایت کنید ❤️

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط