138
#138
فقط اسمشو صدا زدم
نمیدونسم چی میخوام بگم
اگه اشکان حرفی نمیزد نمیدونسم تا کی میخواسیم همو نگاه کنیم!
_سپهر کس دیگه ای قراره بیاد؟
_ چطور؟
به سره کوچه اشاره زد
هر دو برگشتیم
_ هیییع
_چیشده؟
نمیتونسم چشمم رو بردارم
زبونم بند اومده بود
سپهر تکونم داد
_ چی شده آرشیدا؟میشناسی اون ماشین رو؟
به زور گفتم
ماشین سعیده رفیق شیشه امیر
هر سه تامون زل زده بودیم به ماشینی که داشت میومد انتهای کوچه
هیچ کاری از دست کسی بر نمیومد
فقط خدا به دادم برسه با امیری که مطمعنا زنده ام نمیزاره!
ماشینش ایستاد
نفسم تو سینه ام حبس شد
سعید از سمت راننده اومد بیرون
اونم عصبانی
دیگه کسی نبود که وضع داغون زندگی من رو ندونه
نفهمیده باشه..
واسه یه زن خیلی سخته همه بدونن شوهرش واسش امن نیست
شوهرش واسش سرپناه نیست
شوهرش واسش امید نیست
البته میدونی ازدواج ما از همون اولم با عشق نبود
با قصد داشتن زندگی مشترک نبود
هر کدوم یه هدفی داشتیم غیر از زندگی در کنار هم!
ولی نمیشد که بشه؟
نمیشد ستونای سستش رو بکوبیم و از نو بسازیمش؟
ولی خب کارمون به جایی رسید
که من
زنی که باید تو خونش کدبانوگری کنه
شده بود یه دختر فراری
دختری که هرکسی از راه میرسید یه کمکی هم بهش میکرد بلکه
از سایه سرش نجاتش بده!
سعید روبرمون ایستاد تنها بود..
با ابروهای گره خورده زل زده بود
فقط اسمشو صدا زدم
نمیدونسم چی میخوام بگم
اگه اشکان حرفی نمیزد نمیدونسم تا کی میخواسیم همو نگاه کنیم!
_سپهر کس دیگه ای قراره بیاد؟
_ چطور؟
به سره کوچه اشاره زد
هر دو برگشتیم
_ هیییع
_چیشده؟
نمیتونسم چشمم رو بردارم
زبونم بند اومده بود
سپهر تکونم داد
_ چی شده آرشیدا؟میشناسی اون ماشین رو؟
به زور گفتم
ماشین سعیده رفیق شیشه امیر
هر سه تامون زل زده بودیم به ماشینی که داشت میومد انتهای کوچه
هیچ کاری از دست کسی بر نمیومد
فقط خدا به دادم برسه با امیری که مطمعنا زنده ام نمیزاره!
ماشینش ایستاد
نفسم تو سینه ام حبس شد
سعید از سمت راننده اومد بیرون
اونم عصبانی
دیگه کسی نبود که وضع داغون زندگی من رو ندونه
نفهمیده باشه..
واسه یه زن خیلی سخته همه بدونن شوهرش واسش امن نیست
شوهرش واسش سرپناه نیست
شوهرش واسش امید نیست
البته میدونی ازدواج ما از همون اولم با عشق نبود
با قصد داشتن زندگی مشترک نبود
هر کدوم یه هدفی داشتیم غیر از زندگی در کنار هم!
ولی نمیشد که بشه؟
نمیشد ستونای سستش رو بکوبیم و از نو بسازیمش؟
ولی خب کارمون به جایی رسید
که من
زنی که باید تو خونش کدبانوگری کنه
شده بود یه دختر فراری
دختری که هرکسی از راه میرسید یه کمکی هم بهش میکرد بلکه
از سایه سرش نجاتش بده!
سعید روبرمون ایستاد تنها بود..
با ابروهای گره خورده زل زده بود
۲.۰k
۲۳ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.