رمان شازده کوچولو
رمان شازده کوچولو
پارت ۶۷
ارسلان: قهقه بلندی سر دادم شما ناز نکنی کی بکنه
دیانا: خیلی نامحسوس پشت چشم نازک کردم و نفس و رو پام ذاشتم و تکونش میدادم لباش یه حوری بود انگار میخندید فداش یشم آروم دست و پاهاش و تکون میداد دلم براش رفت بی اراده بلند شروع به قربون صدقش کردم
ارسلان: اخمام رفت تو هم و حرصی گفتم یکمم قربون صدقه من برو
دیانا: تک خنده ای از حرصی و حسادت مردونش کردم و گفتم اول اینکه دخترته دومن اینکه تازه اگر یه پسر خوشگلم بیارم بیشتر پیش اونم تا تو سوم اینکه اونی که باید قربون صدقه بره شمایی نه من
ارسلان: بی حیا من اون بچه رو شبا به خودم میبیندم که نزارم بیاد پیشت یا بیای پیشش
دیانا: عه پسرم و میخوام پیش خودم نگرش دارم دلم میخواد صبح تا شب پیشم باشه تو بغلم باشه
ارسلان: بیجا کرده
پارت ۶۷
ارسلان: قهقه بلندی سر دادم شما ناز نکنی کی بکنه
دیانا: خیلی نامحسوس پشت چشم نازک کردم و نفس و رو پام ذاشتم و تکونش میدادم لباش یه حوری بود انگار میخندید فداش یشم آروم دست و پاهاش و تکون میداد دلم براش رفت بی اراده بلند شروع به قربون صدقش کردم
ارسلان: اخمام رفت تو هم و حرصی گفتم یکمم قربون صدقه من برو
دیانا: تک خنده ای از حرصی و حسادت مردونش کردم و گفتم اول اینکه دخترته دومن اینکه تازه اگر یه پسر خوشگلم بیارم بیشتر پیش اونم تا تو سوم اینکه اونی که باید قربون صدقه بره شمایی نه من
ارسلان: بی حیا من اون بچه رو شبا به خودم میبیندم که نزارم بیاد پیشت یا بیای پیشش
دیانا: عه پسرم و میخوام پیش خودم نگرش دارم دلم میخواد صبح تا شب پیشم باشه تو بغلم باشه
ارسلان: بیجا کرده
- ۳.۲k
- ۲۸ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط