پارت.دهم
#پارت.دهم
#رمان#لیلی.بی.عشق
نوشته:#پرنیا
سوار تاکسی شدم ادرس خوابگاه رو دادم وقتی رسیدم رفتم داخل اتاق و بدون جواب دادن به سوال های مریم و محدثه یه قرص ارامبخش خوردم و پتو رو کشیدم روی سرم و خوابیدم مریم پتو رو از روم کشید و با بغض گفت لیلی چی شده عزیزم
خسته بودم از جواب دادن به این سوال خودم رو انداختم تو بغلش و زدم زیر گریه انقدر گریه کردم که دیگه اشکی نداشتم محدثه لیوان اب قند رو بهم داد و گفت اشک مریم رو هم در اوردیا
به مریم که تند تند اشک هاش رو پاک میکرد نگاه کردم
شرمنده شدم که دوستم رو ناراحت کرده بودم
محدثه : خوب نمیخوای بگی چی شده ؟؟
الان نه نمیخوام باز تکرارش کنم چند روز دیگه همه چیو براتون تعریف میکنم
مریم : باشه فداتشم یکم استراحت کن الان
قرص ارامبخش کار خودش رو کرد و بخواب رفتم
دوروز دانشگاه نرفتم و فقط با خوردن قرص خوابیدم
روز سوم مریم جعبه قرص رو از دستم کشید و گفت
لیلی بسه دیگه نمیزارم قرص بخوری چته تو اخه دختر
سرم درد داشت میخواست منفجر بشه
دو دستی سرم رو گرفتم و گفتم تورو خدا قرص هارو بهم بده بعدا واست میگم مریم ابروهاش رو بالا انداخت و گفت تا نگی نمیدم
نفسم باز بالا نمیومد خواستم برم سمت پنجره که سرم گیج رفت و زانوهام خالی شدن و دیگه متوجه چیزی نشدم
وقتی بهوش اومدم پگاه و مریم بالا سرم بودن مریم وقتی دید چشم هام بازه گفت
الهی قربونت برم لیلی جونم بهتری
گلوم خشک بود گفتم یه لیوان اب بهم میدی
پگاه سریع رفت سمت یخچال و برام یه لیوان اب اورد
نشستم رو تخت و اب رو خوردم
وقتی سرمم تموم شد همراه مریم و پگاه رفتم خوابگاه
پگاه همه چیز رو برای بچه ها گفته بود و حالا همه از بدبختی من خبر داشتن
یک هفته ای گذشت تا تونستم خودم رو جمع و جور کنم و باز برگردم دانشگاه
از سعید در مورد امیر حسین خبر گرفتم گفت همه دارایی هاش رو فروخته و از ایران رفته
امیر حسین خونه و پژو رو زد به نام من به عنوان مهریه
وسایلم رو جمع کردم و رفتم خونه امیر حسین
همه چیز مثل قبل بود رفتم داخل اتاق امیر حسین دلم گرفت تمام وسایلش رو جمع کرده بود دنبال دفتری که همه اتفاقات رو برای امیر حسین یاد داشت میکردم گشتم ولی نبود
شاید دفتر رو همراه خودش برده
یا شاید هم دور انداخته بودش..چه اهمیتی داشت اخه
خیلی سخت بود ولی باید میشد باید انجامش میدادم از اون روز به خودم قول دادم قلبم بشه یه تیکه سنگ به خودم قول دادم دیگه احساس نداشته باشم زنگ زدم وکلی به عمو علی و بدری خانوم اصرار کردم که برگردن و بیان همراه من تو اون خونه زندگی کنن که عمو علی بعد از کلی اصرار قبول کرد
با مریم و محدثه و فرشته و پگاه صمیمی تر شده بودم گاهی میومدن خونه من باهم گردش و خرید و تفریح میرفتیم محدثه با داداش مریم نامزد کرد برای جشنشون همراهشون یک هفته ای رفتم اصفهان
سه روز در هفته بعد از دانشگاه میرفتم مطب یکی از دوستای دندان پزشک استاد و به عنوان دستیار کار میکردم تا بتونم خرجم رو در بیارم
با لبخند به دختر 18ساله ای که چشم از چشم هام نمیگرفت گفتم چی میبینی تو چشم هام که اینجوری با لذت نگاهش میکنی
نمیتونست حرف بزنه گفتم صبر کن الان تموم میشه اخرین مرحله پر کردن دندونش رو انجام دادم و گفتم همینجوری بمون تا سفت بشه چراغ رو خاموش کردم واز رو صندلی بلند شدم یه تکونی به کمرم دادم خشک شده بود
اقای دکتر صدام کرد لیلی
گفتم بله
اقای دکتر : من دیگه میرم تو فردا کی میای؟
- صبح ساعت هشت میام
دکتر باشه خوبه
خداحافظ
خداحافظ اقای دکتر
برگشتم داخل اتاق و کار دندون اون دختر رو تمام کردم بهش گفتم خوب میتونی بری
وسایلم رو جمع کردم و گذاشتم داخل کیفم که دختره گفت
چشمات خیلی خوشگله واسه همین همش نگاهت میکردم خیلی خوبه دندون پزشک شدی چون ادم به چشم هات نگاه میکنه درد و استرس یادش میره
با لبخند ازش تشکر کردم
سوار ماشین شدم و رفتم خونه امشب تولدم بود و بچه ها میخواستن منو سوپرایز کنن ولی من یادم بود و باید نقش بازی میکردم که نمیدونم تا تو ذوقشون نخوره سریع یه دوش گرفتم و یه مانتو زرشکی که روی سینه و دم استین هاش طرح سنتی داشت پوشیدم بلندی مانتو تا زانو هام بود یه شلوار جین مشکی هم پوشیدم با یه شال مشکی که طرح های زرشکی داشت گوشی و کیف پولم رو از اون کیفم بیرون اوردم و داخل کیف دستی مشکیم گذاشتم داخل ایینه به خودم نگاه کردم دیروز بالاخره برای اولین بار یکم تمیز کاری تو صورتم انجام دادم ابروهام با این که زیاد دستکاری نشده بودن خیلی خوشگل تر شده بود به سختی و با کلی فحش به پگاه که گفت حتما خط چشم بکشم یه خط چشم کشیدم زیاد هم بد نشد چشم هام رو کشیده تر نشون میداد یکم هم ریمل زدم و رژ جیگری تقریبا پر رنگی زدم یکم هم رژ گونه اجری رنگ زدم فکر کنم زیاده روی کردم ر
#رمان#لیلی.بی.عشق
نوشته:#پرنیا
سوار تاکسی شدم ادرس خوابگاه رو دادم وقتی رسیدم رفتم داخل اتاق و بدون جواب دادن به سوال های مریم و محدثه یه قرص ارامبخش خوردم و پتو رو کشیدم روی سرم و خوابیدم مریم پتو رو از روم کشید و با بغض گفت لیلی چی شده عزیزم
خسته بودم از جواب دادن به این سوال خودم رو انداختم تو بغلش و زدم زیر گریه انقدر گریه کردم که دیگه اشکی نداشتم محدثه لیوان اب قند رو بهم داد و گفت اشک مریم رو هم در اوردیا
به مریم که تند تند اشک هاش رو پاک میکرد نگاه کردم
شرمنده شدم که دوستم رو ناراحت کرده بودم
محدثه : خوب نمیخوای بگی چی شده ؟؟
الان نه نمیخوام باز تکرارش کنم چند روز دیگه همه چیو براتون تعریف میکنم
مریم : باشه فداتشم یکم استراحت کن الان
قرص ارامبخش کار خودش رو کرد و بخواب رفتم
دوروز دانشگاه نرفتم و فقط با خوردن قرص خوابیدم
روز سوم مریم جعبه قرص رو از دستم کشید و گفت
لیلی بسه دیگه نمیزارم قرص بخوری چته تو اخه دختر
سرم درد داشت میخواست منفجر بشه
دو دستی سرم رو گرفتم و گفتم تورو خدا قرص هارو بهم بده بعدا واست میگم مریم ابروهاش رو بالا انداخت و گفت تا نگی نمیدم
نفسم باز بالا نمیومد خواستم برم سمت پنجره که سرم گیج رفت و زانوهام خالی شدن و دیگه متوجه چیزی نشدم
وقتی بهوش اومدم پگاه و مریم بالا سرم بودن مریم وقتی دید چشم هام بازه گفت
الهی قربونت برم لیلی جونم بهتری
گلوم خشک بود گفتم یه لیوان اب بهم میدی
پگاه سریع رفت سمت یخچال و برام یه لیوان اب اورد
نشستم رو تخت و اب رو خوردم
وقتی سرمم تموم شد همراه مریم و پگاه رفتم خوابگاه
پگاه همه چیز رو برای بچه ها گفته بود و حالا همه از بدبختی من خبر داشتن
یک هفته ای گذشت تا تونستم خودم رو جمع و جور کنم و باز برگردم دانشگاه
از سعید در مورد امیر حسین خبر گرفتم گفت همه دارایی هاش رو فروخته و از ایران رفته
امیر حسین خونه و پژو رو زد به نام من به عنوان مهریه
وسایلم رو جمع کردم و رفتم خونه امیر حسین
همه چیز مثل قبل بود رفتم داخل اتاق امیر حسین دلم گرفت تمام وسایلش رو جمع کرده بود دنبال دفتری که همه اتفاقات رو برای امیر حسین یاد داشت میکردم گشتم ولی نبود
شاید دفتر رو همراه خودش برده
یا شاید هم دور انداخته بودش..چه اهمیتی داشت اخه
خیلی سخت بود ولی باید میشد باید انجامش میدادم از اون روز به خودم قول دادم قلبم بشه یه تیکه سنگ به خودم قول دادم دیگه احساس نداشته باشم زنگ زدم وکلی به عمو علی و بدری خانوم اصرار کردم که برگردن و بیان همراه من تو اون خونه زندگی کنن که عمو علی بعد از کلی اصرار قبول کرد
با مریم و محدثه و فرشته و پگاه صمیمی تر شده بودم گاهی میومدن خونه من باهم گردش و خرید و تفریح میرفتیم محدثه با داداش مریم نامزد کرد برای جشنشون همراهشون یک هفته ای رفتم اصفهان
سه روز در هفته بعد از دانشگاه میرفتم مطب یکی از دوستای دندان پزشک استاد و به عنوان دستیار کار میکردم تا بتونم خرجم رو در بیارم
با لبخند به دختر 18ساله ای که چشم از چشم هام نمیگرفت گفتم چی میبینی تو چشم هام که اینجوری با لذت نگاهش میکنی
نمیتونست حرف بزنه گفتم صبر کن الان تموم میشه اخرین مرحله پر کردن دندونش رو انجام دادم و گفتم همینجوری بمون تا سفت بشه چراغ رو خاموش کردم واز رو صندلی بلند شدم یه تکونی به کمرم دادم خشک شده بود
اقای دکتر صدام کرد لیلی
گفتم بله
اقای دکتر : من دیگه میرم تو فردا کی میای؟
- صبح ساعت هشت میام
دکتر باشه خوبه
خداحافظ
خداحافظ اقای دکتر
برگشتم داخل اتاق و کار دندون اون دختر رو تمام کردم بهش گفتم خوب میتونی بری
وسایلم رو جمع کردم و گذاشتم داخل کیفم که دختره گفت
چشمات خیلی خوشگله واسه همین همش نگاهت میکردم خیلی خوبه دندون پزشک شدی چون ادم به چشم هات نگاه میکنه درد و استرس یادش میره
با لبخند ازش تشکر کردم
سوار ماشین شدم و رفتم خونه امشب تولدم بود و بچه ها میخواستن منو سوپرایز کنن ولی من یادم بود و باید نقش بازی میکردم که نمیدونم تا تو ذوقشون نخوره سریع یه دوش گرفتم و یه مانتو زرشکی که روی سینه و دم استین هاش طرح سنتی داشت پوشیدم بلندی مانتو تا زانو هام بود یه شلوار جین مشکی هم پوشیدم با یه شال مشکی که طرح های زرشکی داشت گوشی و کیف پولم رو از اون کیفم بیرون اوردم و داخل کیف دستی مشکیم گذاشتم داخل ایینه به خودم نگاه کردم دیروز بالاخره برای اولین بار یکم تمیز کاری تو صورتم انجام دادم ابروهام با این که زیاد دستکاری نشده بودن خیلی خوشگل تر شده بود به سختی و با کلی فحش به پگاه که گفت حتما خط چشم بکشم یه خط چشم کشیدم زیاد هم بد نشد چشم هام رو کشیده تر نشون میداد یکم هم ریمل زدم و رژ جیگری تقریبا پر رنگی زدم یکم هم رژ گونه اجری رنگ زدم فکر کنم زیاده روی کردم ر
۳۰.۲k
۲۹ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.