عمارت ارباب جعون
#عمارت_ارباب_جعون
Part:3
دختره اومد تو و با دیدن من و جونکوک با گریه سریع رفت بیرون ، فکر کنم فکر کرده جونکوک داشت بوسم میکرد؟!
از جونکوک جدا شدم و گفتم اون کی بود ؟
_اون دختر عموم بود فقط همین رو بدون !(سرد)
این رو گفت و از اتاق زد بیرون ،
لباس رو کاناپه رو دیدم ورداشتم و پوشیدم
رفتم بیرون که یهو یه خانوم مسن اومد سمتم ،
+شما کی هستین؟
&میتونی من رو اجوما صدا کنی دخترم، ارباب گفتن که بیام و اتاقتون رو بهتون نشون بدم ،
+هوم خب اتاقم کجاست؟
&لطفا دنبال من بیاین،
دنبال اون خانومه راه افتادم ،
من رو برد تو یه اتاق که تم سیاه و سفیدی داشت واقعا خیلی قشنگ بود همه چی توش داشت،
رفتم تو رفتم رو تخت نشستم ، که اجوما گفت خانوم چیزه دیگه ای نیاز ندارین ،
+نه میتونی بری ،ولی.....
خانومه رفت بیرون ،
دراز کشیدم رو تخت،که در زدن ،
+بیا تو،
یهو جونکوک اومد تو، نشست رو تخت،
+تو اینجا چی کار میکنی؟
_اومدم بهت سر بزنم لباسات رو پوشیدی؟(سرد)
+هوم ،(سرد)
خواست جونکوک بره که سریع از رو تخت بلند شدم و رفتم سمتش و بازوش رو گرفتم ،
+وایسا،
_هوم ،
+میشه .....میشه......ولش کن بیخیال ،(بازوی جونکوک رو ول کرد ،)
_ هوم،
جونکوک از اتاق رفت بیرون که یهو همون دختر عفر*یته اومد ازش عین سگ بدم میومد با این که فقط چند ساعت بود دیده بودمش دختره اومد سمتم و..........
ادامه دارد...........
Part:3
دختره اومد تو و با دیدن من و جونکوک با گریه سریع رفت بیرون ، فکر کنم فکر کرده جونکوک داشت بوسم میکرد؟!
از جونکوک جدا شدم و گفتم اون کی بود ؟
_اون دختر عموم بود فقط همین رو بدون !(سرد)
این رو گفت و از اتاق زد بیرون ،
لباس رو کاناپه رو دیدم ورداشتم و پوشیدم
رفتم بیرون که یهو یه خانوم مسن اومد سمتم ،
+شما کی هستین؟
&میتونی من رو اجوما صدا کنی دخترم، ارباب گفتن که بیام و اتاقتون رو بهتون نشون بدم ،
+هوم خب اتاقم کجاست؟
&لطفا دنبال من بیاین،
دنبال اون خانومه راه افتادم ،
من رو برد تو یه اتاق که تم سیاه و سفیدی داشت واقعا خیلی قشنگ بود همه چی توش داشت،
رفتم تو رفتم رو تخت نشستم ، که اجوما گفت خانوم چیزه دیگه ای نیاز ندارین ،
+نه میتونی بری ،ولی.....
خانومه رفت بیرون ،
دراز کشیدم رو تخت،که در زدن ،
+بیا تو،
یهو جونکوک اومد تو، نشست رو تخت،
+تو اینجا چی کار میکنی؟
_اومدم بهت سر بزنم لباسات رو پوشیدی؟(سرد)
+هوم ،(سرد)
خواست جونکوک بره که سریع از رو تخت بلند شدم و رفتم سمتش و بازوش رو گرفتم ،
+وایسا،
_هوم ،
+میشه .....میشه......ولش کن بیخیال ،(بازوی جونکوک رو ول کرد ،)
_ هوم،
جونکوک از اتاق رفت بیرون که یهو همون دختر عفر*یته اومد ازش عین سگ بدم میومد با این که فقط چند ساعت بود دیده بودمش دختره اومد سمتم و..........
ادامه دارد...........
۷۲۵
۱۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.