عمارتاربابجعون

#عمارت_ارباب_جعون
Part:3

^هااا!!
+ میدونم سخته برات ...ولی دیگه زندگی بالا پایین داره قشنگم!

خیلی خونسرد داشتم باهاش حرف میزدن و این باعث بیشتر اعصبانی شدنش میشد! ...

^ تو چطور تونستی آخه !(بغض)
+ متاسفم!

دختره با گریه از اتاق زد بیرون ...نیشخندی زدم و روی صندلی نشستم...

در به صدا در اومد و جونکوک با یه لباس تو دستش وارد اتاق شد ...
به سمتم قدم برداشت و لباس رو پرت کرد رو پام ‌‌...

جونکوک: بپوشش!
ات: اوم ...ممنون! ... ولی ...اون دختره کی بود ؟!
_دختر عموم بود ! (سرد)

این رو گفت و از اتاق زد بیرون .... اهمیتی ندادم و لباس رو از رو پام برداشتم پوشیدم ...
رفتم بیرون که یهو یه خانوم مسن اومد سمتم ! ...

شما کی هستین؟!
&میتونی من رو  اجوما صدا کنی دخترم! ارباب گفتن که بیام و اتاقتون رو بهتون نشون بدم !
هوم خب اتاقم کجاست؟!
&لطفا دنبال من بیاین..‌‌‌.

دنبال اون خانومه‌ راه افتادم ...
من رو برد تو یه اتاق که تم سیاه و سفیدی داشت واقعا خیلی قشنگ بود همه چی توش داشت! ...
رفتم داخل اتاق و سمت تخت رفتم و نشستم...

& خانوم چیزه دیگه ای نیاز ندارین ؟!
نه میتونی بری ولی....

خانومه رفت بیرون !
نفسم رو صدا دار بیرون دادم و دراز کشیدم ...که در به صدا در اومد !

+ بیا تو !

یهو جونکوک اومد داخل...سریع بلند شدم و از تخت اومدم پایین ... جونکوک اروم و خونسرد به سمت تخت قدم برداشت و نشست رو تخت...

_بشین !
+ نه راحتم ! ولی تو اینجا چی کار میکنی؟!
_اومدم بهت سر بزنم ببینم!(سرد)
+هوم...(سرد)

بلند شد بره که سریع از رو تخت بلند شدم و گرفتم از بازوش...

+ وایسا!
_هوم ؟!
+ میشه...میشه...ولش کن بیخیال (بازوی جونکوک رو ول کرد)
_ هوم...

جونکوک از اتاق رفت بیرون...بعد چند دقیقه همون دختر عفر*یته اومد ....ازش عین سگ بدم میومد با این که فقط چند دقیقه بود دیده بودمش! ...دختره اومد سمتم و.....

ادامه دارد.......
دیدگاه ها (۷)

#عمارت_ارباب_جعون Part:4یهو خوابوند تو گوشم! ...+ چته عفر*یت...

عمارت_ارباب_جعون Part:5سریع برگشتم که خوردم به برادرش!=کجا ؟...

#عمارت_ارباب_جعون Part:2پسره اومد سمتم و دورم چرخید و رفت طر...

#عمارت_ارباب_جعونPart:1(علامت جونکوک _ علامت ات ) بزور از خو...

"شراب سرخ" Part: ⁷ویو کایبا کمک افراد عمارت و یکم خون و خون ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط