عمارت ارباب جعون
عمارت_ارباب_جعون
Part:5
خوردم به برادرش ،
=کجا ؟
+آ هیجا!
خواستم برم که دستم رو گرفت ،
=میتونی یکم صبر کنی کارت دارم ،
+تو برادر جونکوکی مگه نه؟
=هوم ولی جونکوک من رو به چشم برادر نمیبینه!
+شما چند تا دختر عمو دارین؟
=یکی اونم چیسو فکر کنم دیدیش،
+اره دیدم ، چیسو جونکوک رو دوست داره؟
=اره ، ولی باید ازش دل بکنه چون جونکوک تورو دوست داره،مگه نه؟
+هوم ،من باید برم بعدا باهات حرف میزنم ،
از اونجا رفتم و برگشتم اتاقم که اجوما رو تو اتاقم دیدم ،
+اجوما !
&آ دخترم ، داشتم اتاقت رو تمیز میکردم،
+ها ، ولی مگه نباید خودم اینکار رو بکنم ؟
&اگه تو خونه ی خودتون بودید که عمارت نبوده خودتون اینکار رو میکردیم اما الان که تو عمارت ارباب جعون هستین ما خدمتکارا اتاق هارو تمیز میکنیم ،
+هوم ،
&دیگه میرم،
+ممنون،
اجوما اتاقم رو تمیز کرد و رفت ،
من رفتم حموم و یه دوش ۲۰ مینی گرفتم و اومدم بیرون حوله رو دور خودم پیچیدم و اومدم بیرون ،
که با جونکوک رو به رو شدم ،
+تو اینجا چی کار میکنی؟(عصبانی )
_عصبانی نشو ،
+گم شو بیرون ،(داد)
_ باشه ،باشه میرم ،ولی یه چیز درست حسابی بپوش مهمون داریم،
+باشه،
جونکوک رفت بیرون منم لباسم عوض کردم ،
رفتم بیرون ،
_عوض کردی؟
+هوم ، چرا بدون اینکه اجازه بگیری اومدی اتاقم،
_ این لباسی که پوشیدی یکم باز نیست بعدشم در زدم جوابی ندادی،
+باز باشه به تو ربطی نداره،
_ولی فکر کنم ربط داره ،
اومد تو صورتم و دستم رو گرفت ،
دستم از تو دستش در اوردم و اروم زدم تو صورتش،
یه خنده ای کرد و رفت عقب ،
_محکم نبود،(نیشخند )
+......
چیزی نگفتم و رفتم سمت پله ها و رفتم پایین ،
که یهو با چهار تا پسر رو به رو شدم اونا از جاشون بلند شدن ،
+شما کی هستین؟
جیهوپ: ما پسر عمو های جونکوک و تهیونگ هستیم جیهوپ خودمم اونم جیمین،اونم شوگا، و اونم جینه،
+هوم من اتم .....خب دوست دختر جونکوک،
چقدر از گفتن این جمله بدم میومد،
جیمین: پرنسس جونکوک کجاست؟
+ آممم ....جونکوک....
یهو دیدم از رو پله ها گفت من اینجام ،اومد پایین و گرفت از کمرم ،
_ بچه ها بریم اتاق بازی یکم بازی کنیم؟
همه: اره،
جونکوک از کمرم گرفت و رفتیم اتاق بازی اونجا بیلیارد هم بود من عاشق اون بازی بودم،
همه ریختن سر ویسکی ها(یه نوع مشروب)
همین جور داشتن ویسکی ها رو میکشیدن بالا که جیغ زدم بسه،
همشون دیگه بسه کردن البته به جز جونکوک،
اون چهار تا بلند شدن و رفتن سر بیلیارد،
اما جونکوک داشت هنوز ویسکی میخورد ،
رفتم و نشستم پیشش،
+جونکوک بهتر نیست بس کنی،
_فقط یکی دیگه(با حالت مستی)
+جونکوک!
_باشه، باشه ،
جونکوک بلند شد.......
ادامه دارد......
Part:5
خوردم به برادرش ،
=کجا ؟
+آ هیجا!
خواستم برم که دستم رو گرفت ،
=میتونی یکم صبر کنی کارت دارم ،
+تو برادر جونکوکی مگه نه؟
=هوم ولی جونکوک من رو به چشم برادر نمیبینه!
+شما چند تا دختر عمو دارین؟
=یکی اونم چیسو فکر کنم دیدیش،
+اره دیدم ، چیسو جونکوک رو دوست داره؟
=اره ، ولی باید ازش دل بکنه چون جونکوک تورو دوست داره،مگه نه؟
+هوم ،من باید برم بعدا باهات حرف میزنم ،
از اونجا رفتم و برگشتم اتاقم که اجوما رو تو اتاقم دیدم ،
+اجوما !
&آ دخترم ، داشتم اتاقت رو تمیز میکردم،
+ها ، ولی مگه نباید خودم اینکار رو بکنم ؟
&اگه تو خونه ی خودتون بودید که عمارت نبوده خودتون اینکار رو میکردیم اما الان که تو عمارت ارباب جعون هستین ما خدمتکارا اتاق هارو تمیز میکنیم ،
+هوم ،
&دیگه میرم،
+ممنون،
اجوما اتاقم رو تمیز کرد و رفت ،
من رفتم حموم و یه دوش ۲۰ مینی گرفتم و اومدم بیرون حوله رو دور خودم پیچیدم و اومدم بیرون ،
که با جونکوک رو به رو شدم ،
+تو اینجا چی کار میکنی؟(عصبانی )
_عصبانی نشو ،
+گم شو بیرون ،(داد)
_ باشه ،باشه میرم ،ولی یه چیز درست حسابی بپوش مهمون داریم،
+باشه،
جونکوک رفت بیرون منم لباسم عوض کردم ،
رفتم بیرون ،
_عوض کردی؟
+هوم ، چرا بدون اینکه اجازه بگیری اومدی اتاقم،
_ این لباسی که پوشیدی یکم باز نیست بعدشم در زدم جوابی ندادی،
+باز باشه به تو ربطی نداره،
_ولی فکر کنم ربط داره ،
اومد تو صورتم و دستم رو گرفت ،
دستم از تو دستش در اوردم و اروم زدم تو صورتش،
یه خنده ای کرد و رفت عقب ،
_محکم نبود،(نیشخند )
+......
چیزی نگفتم و رفتم سمت پله ها و رفتم پایین ،
که یهو با چهار تا پسر رو به رو شدم اونا از جاشون بلند شدن ،
+شما کی هستین؟
جیهوپ: ما پسر عمو های جونکوک و تهیونگ هستیم جیهوپ خودمم اونم جیمین،اونم شوگا، و اونم جینه،
+هوم من اتم .....خب دوست دختر جونکوک،
چقدر از گفتن این جمله بدم میومد،
جیمین: پرنسس جونکوک کجاست؟
+ آممم ....جونکوک....
یهو دیدم از رو پله ها گفت من اینجام ،اومد پایین و گرفت از کمرم ،
_ بچه ها بریم اتاق بازی یکم بازی کنیم؟
همه: اره،
جونکوک از کمرم گرفت و رفتیم اتاق بازی اونجا بیلیارد هم بود من عاشق اون بازی بودم،
همه ریختن سر ویسکی ها(یه نوع مشروب)
همین جور داشتن ویسکی ها رو میکشیدن بالا که جیغ زدم بسه،
همشون دیگه بسه کردن البته به جز جونکوک،
اون چهار تا بلند شدن و رفتن سر بیلیارد،
اما جونکوک داشت هنوز ویسکی میخورد ،
رفتم و نشستم پیشش،
+جونکوک بهتر نیست بس کنی،
_فقط یکی دیگه(با حالت مستی)
+جونکوک!
_باشه، باشه ،
جونکوک بلند شد.......
ادامه دارد......
۲۵۰
۱۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.