عمارتاربابجعون
عمارت_ارباب_جعون
Part:5
سریع برگشتم که خوردم به برادرش!
=کجا ؟!
آ هیجا!
خواستم برم که دستم رو گرفت ...
=میتونی یکم صبر کنی کارت دارم !
ن...نه ...خب یعنی بعدا حرف میزنیم...
قبل از اینکه تهیونگ بخواد چیزی بگه دوییدم و برگشتم اتاقم که با آجوما روبه رو شدم !
اجوما !
&آ دخترم ... داشتم اتاقت رو تمیز میکردم!
ها ؟! ... ولی مگه نباید خودم اینکار رو بکنم ؟!
& اینجا عمارته! و در عمارت ها این خدمتکار هستند که همه چیز رو تمیز میکنن!
هوم ...
&دیگه کارم تموم شده ...من باید برم!
اوم ... ممنون!
اجوما تعظيمی کرد و از اتاق خارج شد...
کلافه دستی تو موهام بردم و یکم بهم ریختم شون ...سمت حموم رفتم و بعد گرفتن یه دوش ۲۰ مینی اومدم بیرون ...حوله رو دور خودم پیچیدم و با خستگی عه تمام به سمت تخت قدم برداشتم که یهو با جونکوک رو به رو شدم !
تو اینجا چی کار میکنی؟!(عصبانی )
_عصبانی نشو ...
گم*شو بیرون! (داد)
_ باشه ،باشه میرم ... ولی یه چیز درست حسابی بپوش مهمون داریم!
باشه...(عین لبو قرمز شده😂)
جونکوک از اتاق بیرون رفت ...سریع یه لباسی تنم کرد و با همون موهای خیس زدم بیرون...
_عوض کردی؟!
هوم ... چرا بدون اینکه اجازه بگیری اومدی اتاقم؟!
_ موهات خیسه! ...بعدشم من در زدم شما نشنیدی!!
+خیس باشه به تو ربطی نداره!
_ولی فکر کنم ربط داره!
اومد تو صورتم و دستم رو گرفت ...
دستم رو از تو دستش در اوردم و اروم زدم تو صورتش...
یه خنده ای کرد و رفت عقب ...
_محکم نبود! (نیشخند)
چیزی نگفتم و فقط سرم رو انداختم پایین و رفتم سمت پله ها و اروم اروم رفتم پایین که یهو با چهار تا پسر رو به رو شدم... از جاشون بلند شدن ...
شما کی هستین؟!
جیهوپ: ما پسر عمو های جونکوک و تهیونگ هستیم جیهوپ خودمم اونم جیمین اونم شوگا و اونم جینه!
هوم منم اتَم .....خب دوست دختر جونکوک!
چقدر از گفتن این جمله بدم میومد!
جیمین: اوم...پرنسس جونکوک کجاست؟!
آممم ....جونکوک؟! ...
یهو دیدم از رو پله ها گفت من اینجام... اومد پایین و گرفت از کمرم ...
_ بچه ها بریم اتاق بازی یکم بازی کنیم؟!
همه: اره...
جونکوک کمرم رو محکم تر گرفت و رفتیم اتاق بازی ...
همه ریختن سر ویسکی ها (یه نوع مشروب)
همین جور داشتن ویسکی ها رو میکشیدن بالا که جیغ زدم بسه! ...
همشون دیگه تموم کرد و از جاشون بلند شدن بجز جونکوک!
جونکوک بهتر نیست بس کنی؟!
_فقط یکی دیگه...(با حالت مستی)
جونکوک!
_باشه باشه !
جونکوک تلو تلو خوران از جاش بلند شد! .....
ادامه دارد......
Part:5
سریع برگشتم که خوردم به برادرش!
=کجا ؟!
آ هیجا!
خواستم برم که دستم رو گرفت ...
=میتونی یکم صبر کنی کارت دارم !
ن...نه ...خب یعنی بعدا حرف میزنیم...
قبل از اینکه تهیونگ بخواد چیزی بگه دوییدم و برگشتم اتاقم که با آجوما روبه رو شدم !
اجوما !
&آ دخترم ... داشتم اتاقت رو تمیز میکردم!
ها ؟! ... ولی مگه نباید خودم اینکار رو بکنم ؟!
& اینجا عمارته! و در عمارت ها این خدمتکار هستند که همه چیز رو تمیز میکنن!
هوم ...
&دیگه کارم تموم شده ...من باید برم!
اوم ... ممنون!
اجوما تعظيمی کرد و از اتاق خارج شد...
کلافه دستی تو موهام بردم و یکم بهم ریختم شون ...سمت حموم رفتم و بعد گرفتن یه دوش ۲۰ مینی اومدم بیرون ...حوله رو دور خودم پیچیدم و با خستگی عه تمام به سمت تخت قدم برداشتم که یهو با جونکوک رو به رو شدم !
تو اینجا چی کار میکنی؟!(عصبانی )
_عصبانی نشو ...
گم*شو بیرون! (داد)
_ باشه ،باشه میرم ... ولی یه چیز درست حسابی بپوش مهمون داریم!
باشه...(عین لبو قرمز شده😂)
جونکوک از اتاق بیرون رفت ...سریع یه لباسی تنم کرد و با همون موهای خیس زدم بیرون...
_عوض کردی؟!
هوم ... چرا بدون اینکه اجازه بگیری اومدی اتاقم؟!
_ موهات خیسه! ...بعدشم من در زدم شما نشنیدی!!
+خیس باشه به تو ربطی نداره!
_ولی فکر کنم ربط داره!
اومد تو صورتم و دستم رو گرفت ...
دستم رو از تو دستش در اوردم و اروم زدم تو صورتش...
یه خنده ای کرد و رفت عقب ...
_محکم نبود! (نیشخند)
چیزی نگفتم و فقط سرم رو انداختم پایین و رفتم سمت پله ها و اروم اروم رفتم پایین که یهو با چهار تا پسر رو به رو شدم... از جاشون بلند شدن ...
شما کی هستین؟!
جیهوپ: ما پسر عمو های جونکوک و تهیونگ هستیم جیهوپ خودمم اونم جیمین اونم شوگا و اونم جینه!
هوم منم اتَم .....خب دوست دختر جونکوک!
چقدر از گفتن این جمله بدم میومد!
جیمین: اوم...پرنسس جونکوک کجاست؟!
آممم ....جونکوک؟! ...
یهو دیدم از رو پله ها گفت من اینجام... اومد پایین و گرفت از کمرم ...
_ بچه ها بریم اتاق بازی یکم بازی کنیم؟!
همه: اره...
جونکوک کمرم رو محکم تر گرفت و رفتیم اتاق بازی ...
همه ریختن سر ویسکی ها (یه نوع مشروب)
همین جور داشتن ویسکی ها رو میکشیدن بالا که جیغ زدم بسه! ...
همشون دیگه تموم کرد و از جاشون بلند شدن بجز جونکوک!
جونکوک بهتر نیست بس کنی؟!
_فقط یکی دیگه...(با حالت مستی)
جونکوک!
_باشه باشه !
جونکوک تلو تلو خوران از جاش بلند شد! .....
ادامه دارد......
- ۱۶.۱k
- ۱۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط