۰"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
۰"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
part: ۵۴
"ویو نادیا"
امد سمتم که خود به خود ، خودم و داخل بقل جونگکوکانداختم
نادیا: چرا جو میگیرتت...
کوک: جیمین بسه
جیمین مظلومو بچه گونه گفت:
_ بابا چرا همش من مقصرم؟
نادیا: هاها
نشست سر جاش که تهیونگگفت:
_ راحتی؟
نادیا: هاا؟
یکم به خودم و بعد به جونگکوک نگاه کردم
و خودم و پرت کردم بیرون گفتم:
_ ببخشید.....خب دیگه مزاحم نمیشم ...فعلا شب بخیر
ته: شب خوش
جیمین: اخیش زودتر
نادیا: ببندد دهنو
به سمت اتاق رفتم و وارد شدم بعد از انجام کارایه لازم ....رو تخت لش کردم
تو فکر به خواطراتی که به سختی یادم میومد خودم و سر گرم کردم
که کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد
..............
دیگه از خواب سیر شده بودم
چشمام و باز کردم
خیلی خوابیدم ساعت نزدیک ۱۰ صبح بود
از جام بلند شدم و با انجامکارایه لازم و یکم رسیدگی از اتاق خارج شدم
اجوما: بهبه بیدار شدی
نادیا: سلام ..
اجوما: سلام...صبحونه میخوری؟
نادیا: ارباب؟
اجوما: با اقای پارک و کیم کل شب مشغول صحبت بودن و اقایه کیم شب اینجا موند و صبح با هم رفتن....فک کنم باز برنامه دارن
نادیا: چه برنامه!؟
اجوما: مربوط به کاراشونه
نادیا: میل ندارم..
اجوما: باشه
...............
ساعتا میگذشت و خبری ازش نبود، نه اینکه ناراحتما.......حصلم سر رفته
از صبح چییزی جز شام نخوردم اونم به اسراره اجوما
ساعت از ۲ نصفه شب گذشته بود
هوف
با شنیدن باز و بسته شدن در از اتاق خارج شدم
ارباب بود
نادیا: سلام
با صدا نظرش جلب شد
کوک: نخوابیدی؟
نادیا: نه..نتونستم
کوک: اوکی....من میرم
نادیا: حالتون خوبه؟
کوک: اره.....فقط خسته شدم...باید استراحت کنم
نادیا: باشه ...
امدو از کنارم رد شد و به سمت پله رفت
چیه؟ نکنه توقعه داشتی ازت بپرسه روزت چطوره؟چییزی خوردی؟ چیکار کردی؟
به خیالاتم پوزخند زدم
بعد از رفتنش برگشتم اتاق
و سعی کردم بخوابم
اون که برگشت دیگه بکپ، اصلا چرا تا الان بیدار بوودی؟
و بعد از کمی غور زدم به سرزمین بی خبری رفتم
..........
"ویو جونگکوک"
اون باریو که با مینهو معامله کردیم امشب بود ..و خلاصه بعد از کلی زحمت جابه جاییش موفق امیز بود
و فقط از خستگی نیاز به استراحت داشتم
با همون وضع رو تخت فرود امدم و بدون اجازه فکر کردن به چییزی، خوابیدم
part: ۵۴
"ویو نادیا"
امد سمتم که خود به خود ، خودم و داخل بقل جونگکوکانداختم
نادیا: چرا جو میگیرتت...
کوک: جیمین بسه
جیمین مظلومو بچه گونه گفت:
_ بابا چرا همش من مقصرم؟
نادیا: هاها
نشست سر جاش که تهیونگگفت:
_ راحتی؟
نادیا: هاا؟
یکم به خودم و بعد به جونگکوک نگاه کردم
و خودم و پرت کردم بیرون گفتم:
_ ببخشید.....خب دیگه مزاحم نمیشم ...فعلا شب بخیر
ته: شب خوش
جیمین: اخیش زودتر
نادیا: ببندد دهنو
به سمت اتاق رفتم و وارد شدم بعد از انجام کارایه لازم ....رو تخت لش کردم
تو فکر به خواطراتی که به سختی یادم میومد خودم و سر گرم کردم
که کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد
..............
دیگه از خواب سیر شده بودم
چشمام و باز کردم
خیلی خوابیدم ساعت نزدیک ۱۰ صبح بود
از جام بلند شدم و با انجامکارایه لازم و یکم رسیدگی از اتاق خارج شدم
اجوما: بهبه بیدار شدی
نادیا: سلام ..
اجوما: سلام...صبحونه میخوری؟
نادیا: ارباب؟
اجوما: با اقای پارک و کیم کل شب مشغول صحبت بودن و اقایه کیم شب اینجا موند و صبح با هم رفتن....فک کنم باز برنامه دارن
نادیا: چه برنامه!؟
اجوما: مربوط به کاراشونه
نادیا: میل ندارم..
اجوما: باشه
...............
ساعتا میگذشت و خبری ازش نبود، نه اینکه ناراحتما.......حصلم سر رفته
از صبح چییزی جز شام نخوردم اونم به اسراره اجوما
ساعت از ۲ نصفه شب گذشته بود
هوف
با شنیدن باز و بسته شدن در از اتاق خارج شدم
ارباب بود
نادیا: سلام
با صدا نظرش جلب شد
کوک: نخوابیدی؟
نادیا: نه..نتونستم
کوک: اوکی....من میرم
نادیا: حالتون خوبه؟
کوک: اره.....فقط خسته شدم...باید استراحت کنم
نادیا: باشه ...
امدو از کنارم رد شد و به سمت پله رفت
چیه؟ نکنه توقعه داشتی ازت بپرسه روزت چطوره؟چییزی خوردی؟ چیکار کردی؟
به خیالاتم پوزخند زدم
بعد از رفتنش برگشتم اتاق
و سعی کردم بخوابم
اون که برگشت دیگه بکپ، اصلا چرا تا الان بیدار بوودی؟
و بعد از کمی غور زدم به سرزمین بی خبری رفتم
..........
"ویو جونگکوک"
اون باریو که با مینهو معامله کردیم امشب بود ..و خلاصه بعد از کلی زحمت جابه جاییش موفق امیز بود
و فقط از خستگی نیاز به استراحت داشتم
با همون وضع رو تخت فرود امدم و بدون اجازه فکر کردن به چییزی، خوابیدم
۲۸.۶k
۲۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.