۰"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
۰"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
part: ۵۲
"ویو نادیا"
نادیا: جونگکوک....
دستم رو بالش مبل مشت شد
نادیا: ...پس دست بزنممبه اون رفته
متکار و گرفتم پرت کردمسمتش
جیمین: هعی وحشی...
نادیا: وحشیییییی!!!
پشه کش و از کنار مبل برداشتم و افتادم دنبالش
سری بلند شدم و از مبل پرید
نادیا: من وحشیممم؟....
جیمین: باشه باشه، اروم باش
نادیا: وایسا وایسا یه دوتا بزنمت دلم خنک شه
گوش نمیداد و میدویدد
دور خونه دوییدم و یه دفعه به سمت در ورودی رفت و بازش کرد
پشت سرش رفتم که پام بیرون نرفته تو به یه جسم سفطخوردم و پخش زمین شدم
کوک: اینجا چخبره؟!
جیمین که پشت جونگکوک قایمشد گفت:
_ این دختر وحشیو ادم کنن
از جام بلند شدم:
_ مگه نمیگی عین رفیقتممم...پس بزار بزنمت دیگهههه
همین خواستم نزدیکش بشم جونگکوک با فقط اوردن دستش به جلو مانعم شد
کوک: بس کن
خیلی سرد و جدی گفت
خیلی مظلوم گفتم:
_ اخه ببین...پسره خیلی رو داره
به طرف جیمین برگشت که جیمین یکم رفت عقب سمت تهیونگ
کوک : چرا با این دهن به دهن میزاریی..؟
جیمین: به من چه اون یه دفعه میزنه جاده خاکی
از موقعیت استفاده کردم
نادیا: تو اول با حرفات حرصم و دراوردییی
کوک: جیمین....
جیمین: ای بی معرفت
پشت سر جونگکوک براش زبون درازی کردم که فقط خودشو تهیونگ دید
تهیونگ زد زیر خنده و جونگکوک گفت:
_ جرعت داری یبار دیگه سر به سر این بزار
جیمین: خوب باشه
از شونش هول داد داخل
کوک برید داخل
تهیونگ دستشو رو شونه جیمین انداخت و گفت:
بریم
وقتی اونا وارد شدن برگشتم طرف جونگکوک
که فقط عین همیشه نگام کرد
نادیا: سلام
جوابی نداد و فقط از کنارم رد شد
پشت سرش وارد شدم که رو مبل نشست و من به سمت اتاق میرفتم
کوک: کجا؟
برگشتم سمتش
نادیا : بمونم ریخت اینو ببینم؟
با دست به جیمین اشاره کردم
جیمین مظلومانه گفت:
_ بابا به من چه ؟...میبینید خودش شروع میکنه
تهیونگ رو مبل ولو بود ، پرتقالو محکم به سمتش پرت کرد وبا شوخی گفت:
_ ساکت شو
کوک: غذا خوردی !؟
نادیا: اره
جیمین: بیا ...حالا گشنه بودن نبودن خانمم براش مهم شده...بعد با این کار ارزش مندی که کردم ..باعث شدم این گوریل یکم احساس به خرج بده..من ادم بدم
جونگکوک با حرص به سمتم امد که فک کردم دوباره سیماش قاطی کرده ولی پشه کشو از دستم گرفت و به سمت جیمین رفت
و تا میخورد زدش ، تهیونگ امده بود جدا گنه خودشتم قربانی شد
همه همدیگه رو میزدن
یکی متکا یکیپتو یکیممیوه
جیمین: حیف رفاقت مااا
مسخره بازی در میاوردن و عین بچه ها همو میزدن( به شوخی)
منم از خنده داشتم شهید میشدم
part: ۵۲
"ویو نادیا"
نادیا: جونگکوک....
دستم رو بالش مبل مشت شد
نادیا: ...پس دست بزنممبه اون رفته
متکار و گرفتم پرت کردمسمتش
جیمین: هعی وحشی...
نادیا: وحشیییییی!!!
پشه کش و از کنار مبل برداشتم و افتادم دنبالش
سری بلند شدم و از مبل پرید
نادیا: من وحشیممم؟....
جیمین: باشه باشه، اروم باش
نادیا: وایسا وایسا یه دوتا بزنمت دلم خنک شه
گوش نمیداد و میدویدد
دور خونه دوییدم و یه دفعه به سمت در ورودی رفت و بازش کرد
پشت سرش رفتم که پام بیرون نرفته تو به یه جسم سفطخوردم و پخش زمین شدم
کوک: اینجا چخبره؟!
جیمین که پشت جونگکوک قایمشد گفت:
_ این دختر وحشیو ادم کنن
از جام بلند شدم:
_ مگه نمیگی عین رفیقتممم...پس بزار بزنمت دیگهههه
همین خواستم نزدیکش بشم جونگکوک با فقط اوردن دستش به جلو مانعم شد
کوک: بس کن
خیلی سرد و جدی گفت
خیلی مظلوم گفتم:
_ اخه ببین...پسره خیلی رو داره
به طرف جیمین برگشت که جیمین یکم رفت عقب سمت تهیونگ
کوک : چرا با این دهن به دهن میزاریی..؟
جیمین: به من چه اون یه دفعه میزنه جاده خاکی
از موقعیت استفاده کردم
نادیا: تو اول با حرفات حرصم و دراوردییی
کوک: جیمین....
جیمین: ای بی معرفت
پشت سر جونگکوک براش زبون درازی کردم که فقط خودشو تهیونگ دید
تهیونگ زد زیر خنده و جونگکوک گفت:
_ جرعت داری یبار دیگه سر به سر این بزار
جیمین: خوب باشه
از شونش هول داد داخل
کوک برید داخل
تهیونگ دستشو رو شونه جیمین انداخت و گفت:
بریم
وقتی اونا وارد شدن برگشتم طرف جونگکوک
که فقط عین همیشه نگام کرد
نادیا: سلام
جوابی نداد و فقط از کنارم رد شد
پشت سرش وارد شدم که رو مبل نشست و من به سمت اتاق میرفتم
کوک: کجا؟
برگشتم سمتش
نادیا : بمونم ریخت اینو ببینم؟
با دست به جیمین اشاره کردم
جیمین مظلومانه گفت:
_ بابا به من چه ؟...میبینید خودش شروع میکنه
تهیونگ رو مبل ولو بود ، پرتقالو محکم به سمتش پرت کرد وبا شوخی گفت:
_ ساکت شو
کوک: غذا خوردی !؟
نادیا: اره
جیمین: بیا ...حالا گشنه بودن نبودن خانمم براش مهم شده...بعد با این کار ارزش مندی که کردم ..باعث شدم این گوریل یکم احساس به خرج بده..من ادم بدم
جونگکوک با حرص به سمتم امد که فک کردم دوباره سیماش قاطی کرده ولی پشه کشو از دستم گرفت و به سمت جیمین رفت
و تا میخورد زدش ، تهیونگ امده بود جدا گنه خودشتم قربانی شد
همه همدیگه رو میزدن
یکی متکا یکیپتو یکیممیوه
جیمین: حیف رفاقت مااا
مسخره بازی در میاوردن و عین بچه ها همو میزدن( به شوخی)
منم از خنده داشتم شهید میشدم
۲.۹k
۲۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.