۰"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
۰"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
part: ۵۶
"ویو جونگکوک"
نادیا: نه نه...
کوک: پس بپر
یکمبلند گفتم
نادیا: تروخدا ....بگیریما
کوک: باشه باشه...
چشماش و بست ...با کنی تردید و شمارش...خودشو انداخت پایین
اصلا انگار میخواستی بچه رو بگیری
افتاد تو بقلم و بدنش از ترس میلرزید
کوک: تموم شد
ارومچشماش و باز کرد ، و نفس عمیق کشید
نادیا: وای
خودشو تو بغلم ول کرد و سرش داخل سی----نم رفت
نادیا: داشتم میمردم..ممنونم
از شونه هاش گرفتم جدا کردم
کوک: دنبالم بیا بالا
ازش جدا شدم و رفتم سمت اتاقم
که حضورشو پشتم حس میکردم
وارد اتاق شدیم و درو بست
نادیا: بله
منکه دیشب نرفتمحموم صیح نشد ، الان باید برم
کوک: تا کسایل حموممو اماده کنم ...وقت داری بگی چرا عین میمون از درو دیوار میری بالا
و داشتم لباسایه خودم و در میاوردم
نادیا: خب....حصلم سر رفتت...نمیدونستم چیکار کنم.....
کوک: مگه جزء خدمه ایی؟؟
با داد گفتم که یکمدلخور گفت:
_ مگه براتون جزء خدمه فرقی هم دارم؟
از حرفش حرصم بیشتر شد...و اصلا فرصت تحلیل اینکه چرا اینو گفت ندادم
نادیا: خدمه هایه پایین براتون هونرو تمیز نگه میدارن، غذا درست میکنن، نگهبانی میدن......و منم شب تا صبح عروسک....ج..سیتون
به سمتش رفتم
کوک: خب خدمه...صبح تا شبممم....الانم باید کارکنی
دستشو گرفتم دنبال خودم داخل حموم کشیدم
در حموم بستم
و جالب این بود که نه اعتراضی داشت نه گریع، نه اینکه مقاومت......
اب وان پر کردم و برگشتم سمتش
کوک: خوبه...میبینم رام شدی دختر کوچلویه سر کش.....تا اخر خوب بمون...رام مطیع اربابت .....
تو یه حرکت لباسش و در اخر شلوارشو دراوردم و به در چسبوندمش
دستموم رو گلوش گذاشتم و تو فاصله کمی از صورتمون گفتم:
_ فقط برایه من....فهمیدی؟
چشماشو برایه تایید باز و بسته کرد
سرم و کمی پایین اوردم از زیر چونش تا بین.س...نش بو...سه گذاشتم
همطمان با بازی گرفتن سی...ش ..به جون.ل...اش افتادم.....و در اخر با دراوردن لباس زیراش ....یه پاشو دور کمرم گذاشتم که بین پاش باز باشه
کوک: شرمندت دختر خوب ولی نمیتونم وایسم تا اماده شدی....
جوابی نداده بود که یه دفعه کامل واردش کردم
و بازم چییزی نگفت و فقط تو چشماش اشک جمع شد
و خیلی سری شروع کردن به حرکت داخلش
سرشو محکم به در تکیه داد
بعد از اینکه دوتامون به اوج رسیدیم....بدون اینه ازش بیرون بکشم بلندش کردم و داخل وان گذاشتم و روش رفتم
راند دوم داخل حموم
اینکه چییزی نمیگقت و میتونستمهر کاری کنم خوشم امد
و بعد از پایان راند دوم جامون و عوض کردم و رو پام نشوندمش
part: ۵۶
"ویو جونگکوک"
نادیا: نه نه...
کوک: پس بپر
یکمبلند گفتم
نادیا: تروخدا ....بگیریما
کوک: باشه باشه...
چشماش و بست ...با کنی تردید و شمارش...خودشو انداخت پایین
اصلا انگار میخواستی بچه رو بگیری
افتاد تو بقلم و بدنش از ترس میلرزید
کوک: تموم شد
ارومچشماش و باز کرد ، و نفس عمیق کشید
نادیا: وای
خودشو تو بغلم ول کرد و سرش داخل سی----نم رفت
نادیا: داشتم میمردم..ممنونم
از شونه هاش گرفتم جدا کردم
کوک: دنبالم بیا بالا
ازش جدا شدم و رفتم سمت اتاقم
که حضورشو پشتم حس میکردم
وارد اتاق شدیم و درو بست
نادیا: بله
منکه دیشب نرفتمحموم صیح نشد ، الان باید برم
کوک: تا کسایل حموممو اماده کنم ...وقت داری بگی چرا عین میمون از درو دیوار میری بالا
و داشتم لباسایه خودم و در میاوردم
نادیا: خب....حصلم سر رفتت...نمیدونستم چیکار کنم.....
کوک: مگه جزء خدمه ایی؟؟
با داد گفتم که یکمدلخور گفت:
_ مگه براتون جزء خدمه فرقی هم دارم؟
از حرفش حرصم بیشتر شد...و اصلا فرصت تحلیل اینکه چرا اینو گفت ندادم
نادیا: خدمه هایه پایین براتون هونرو تمیز نگه میدارن، غذا درست میکنن، نگهبانی میدن......و منم شب تا صبح عروسک....ج..سیتون
به سمتش رفتم
کوک: خب خدمه...صبح تا شبممم....الانم باید کارکنی
دستشو گرفتم دنبال خودم داخل حموم کشیدم
در حموم بستم
و جالب این بود که نه اعتراضی داشت نه گریع، نه اینکه مقاومت......
اب وان پر کردم و برگشتم سمتش
کوک: خوبه...میبینم رام شدی دختر کوچلویه سر کش.....تا اخر خوب بمون...رام مطیع اربابت .....
تو یه حرکت لباسش و در اخر شلوارشو دراوردم و به در چسبوندمش
دستموم رو گلوش گذاشتم و تو فاصله کمی از صورتمون گفتم:
_ فقط برایه من....فهمیدی؟
چشماشو برایه تایید باز و بسته کرد
سرم و کمی پایین اوردم از زیر چونش تا بین.س...نش بو...سه گذاشتم
همطمان با بازی گرفتن سی...ش ..به جون.ل...اش افتادم.....و در اخر با دراوردن لباس زیراش ....یه پاشو دور کمرم گذاشتم که بین پاش باز باشه
کوک: شرمندت دختر خوب ولی نمیتونم وایسم تا اماده شدی....
جوابی نداده بود که یه دفعه کامل واردش کردم
و بازم چییزی نگفت و فقط تو چشماش اشک جمع شد
و خیلی سری شروع کردن به حرکت داخلش
سرشو محکم به در تکیه داد
بعد از اینکه دوتامون به اوج رسیدیم....بدون اینه ازش بیرون بکشم بلندش کردم و داخل وان گذاشتم و روش رفتم
راند دوم داخل حموم
اینکه چییزی نمیگقت و میتونستمهر کاری کنم خوشم امد
و بعد از پایان راند دوم جامون و عوض کردم و رو پام نشوندمش
۴۷۶
۲۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.