چند پارتی تهیونگـــ2
+من سالهاست دارم داستانی مینویسم ک حاظرم قسم بخورم از اعماق وجودم نوشتمش...میخواستم بخونینش و بهم بگین ایا لیاقت چاپ شدن داره یا ن...
به حرفای ات گوش میداد و لبخندی محو از پر حرفی دخترک روی لباش شکل بسته بود..
_اوه، حتما میخونمش و نظرمو بهت میگم...
اتی ک بیش از حد معذب شده بود و اگر یکم دیگه اونجا میموند صورتش با گوجه فرقی نداشت، اروم بلند میشه و لباسشو مرتب میکنه...
+فکر میکنم دیگه بهتره برم...هفته ی دیگه برمیگردم تا نظرتون و بهم بدین...
+سایونارا اقای کیم...
به صورت دختر مقابلش خیره شد.. متوجه معذب شدنش شده بود.. پس بدون اینکه اصرار کنه از جاش پاشد..
_حتما میخونمش مادام.. خوشحال میشم بدرقه اتون کنم..
تا دم در باهاش رفت.. برای اینکه دخترک رو بیشتر از این معذب نکنه با فاصله ایستاده بود..
_فعلا لیدی
ات تعظیم کوتاهی میکنه و بیرون میره...بلافاصله بعد از بسته شدن در، دستشو روی قلبش میزاره...ن ب اون موقع هایی ک بزور با قرص میتپه، ن ب الان ک هرلحظه امکان داره منفجر ش...
بلاخره ب خونش رسید...بدون عوض کردن لباسهاش، سرشو داخل بالشت فشرد و جیغ کوتاهی کشید...همونطور ک توی فکر بود، اروم اروم خوابش برد...
حتی از اون مکالمه کوتاه بینشون خوشش اومده بود.. آروم به سمت کتاب قهوه ای رنگی که با گل های صورتی رو جلدش تزئین شده بود قدم برداشت.. روی صندلی نشست و نگاهی به کتاب رو به روش انداخت.. دستی روی کتاب کشید و با خونسردی شروع به خوندش کرد..
به حرفای ات گوش میداد و لبخندی محو از پر حرفی دخترک روی لباش شکل بسته بود..
_اوه، حتما میخونمش و نظرمو بهت میگم...
اتی ک بیش از حد معذب شده بود و اگر یکم دیگه اونجا میموند صورتش با گوجه فرقی نداشت، اروم بلند میشه و لباسشو مرتب میکنه...
+فکر میکنم دیگه بهتره برم...هفته ی دیگه برمیگردم تا نظرتون و بهم بدین...
+سایونارا اقای کیم...
به صورت دختر مقابلش خیره شد.. متوجه معذب شدنش شده بود.. پس بدون اینکه اصرار کنه از جاش پاشد..
_حتما میخونمش مادام.. خوشحال میشم بدرقه اتون کنم..
تا دم در باهاش رفت.. برای اینکه دخترک رو بیشتر از این معذب نکنه با فاصله ایستاده بود..
_فعلا لیدی
ات تعظیم کوتاهی میکنه و بیرون میره...بلافاصله بعد از بسته شدن در، دستشو روی قلبش میزاره...ن ب اون موقع هایی ک بزور با قرص میتپه، ن ب الان ک هرلحظه امکان داره منفجر ش...
بلاخره ب خونش رسید...بدون عوض کردن لباسهاش، سرشو داخل بالشت فشرد و جیغ کوتاهی کشید...همونطور ک توی فکر بود، اروم اروم خوابش برد...
حتی از اون مکالمه کوتاه بینشون خوشش اومده بود.. آروم به سمت کتاب قهوه ای رنگی که با گل های صورتی رو جلدش تزئین شده بود قدم برداشت.. روی صندلی نشست و نگاهی به کتاب رو به روش انداخت.. دستی روی کتاب کشید و با خونسردی شروع به خوندش کرد..
۲۵.۳k
۰۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.