ɴᴀɢʜᴀsʜ ʀᴏᴢ ʜᴀʏᴇ sᴏᴏʀᴀᴛʏ ¹
دست هام رو با تینر پاک کردم و پیشبندم رو درآوردم . آویزونش کردم به گیره ی داخل اتاق نقاشیم و اومدم بیرون . یه دوش ربع ساعته گرفتم و لباس تنم کردم . زنگ خونم زده شد . در رو باز کردم و تهیونگ دوید داخل خونه . دستی به موهام کشیدم و گفتم :
کوک : چته چرا نفس نفس میزنی ؟؟
تهیونگ : گراز .. گراز داشت میومد .. دنبالم .
کوک : اینجا که گراز نداریم .
تهیونگ : بابا این .. دختره .. مغازه داره .. رو میگم .
کوک : اه .. باز دوباره چه دسته گلی به آب دادی ؟
تهیونگ : هنوز هیچ کاری نکرده بودم .. با چوب جارو افتاد دنبالم .
کوک : با سابقه ی درخشانی که داری بهش حق میدم .
تهیونگ : برو بابا مگه چیکار کردم تو که سابقت از من بدتره .
کوک : مجبوری هربار به روم بیاری ؟!
تهیونگ : قول نمیدم که نیارم .
کوک : خیل خب ، بیا بشین عین گوسفندا نمون دم در .
تهیونگ : گویا شباهت در قاب روی دیوار بیداد میکند .
بعدش اشاره کرد به عکس خودم که روی دیوار بود . یکی زدم پس گردنش و دوتامون اومدیم نشستیم . چند ساعتی پیشم بود و بعد تصمیم گرفتیم بریم بیرون . لباس بیرونی تنم کردم و رفتیم از خونه بیرون . داشتیم میرفتیم سمت بازار که احساس کردم یکی دنبالمونه . وقتی برگشتم دیدم همون دختر مغازه داره یکی زد پس گردن تهیونگ . تهیونگ داد زد و گفت :
تهیونگ : آییی ، کوک مگه مرض داری .
کوک : من نزدمممم .
تهیونگ : پ بابام زد ؟؟
دختره : من زدم .
تهیونگ : به به ، بانو .
زدم توی سرش و گفتم :
کوک : خاک بر سر زن زلیلت کنن حالا اگه من بودم روز حسن حسین راه میانداختی . توف تو روحت .
دختره : اینم طلافی اون کار زشتت عوضی .
تعجب کردم و گفتم : چیکار کردی تهیونگ ؟؟
تهیونگ سریع گفت : هـ .. هیچی ...
دختره پرید توی حرفش و گفت : پس بهت نگفته نه ؟! نچ نچ نچ .
به دختره گفتم : چیکار کرده ؟؟
سریع لپاش شبیه عروس هلندی شد .
دختره : خب .. بـ .. وسـیدم .
بعدشم سرشو انداخت پایین .
کوک : تهیونگ تو چه غلطی کردی ؟؟
تهیونگ : غلط کردم .
کوک : اصلا بعید میدونم اسمش هم بدونی .
دختره : این ؟ این کد ملیم هم میدونه .
تهیونگ : پارک یوری فرزند پارک نیون بیست ساله متولد سال ...
کوک : ایشالا شناسنامش رو میخونم لازم نیست بگیش .
کوک : چته چرا نفس نفس میزنی ؟؟
تهیونگ : گراز .. گراز داشت میومد .. دنبالم .
کوک : اینجا که گراز نداریم .
تهیونگ : بابا این .. دختره .. مغازه داره .. رو میگم .
کوک : اه .. باز دوباره چه دسته گلی به آب دادی ؟
تهیونگ : هنوز هیچ کاری نکرده بودم .. با چوب جارو افتاد دنبالم .
کوک : با سابقه ی درخشانی که داری بهش حق میدم .
تهیونگ : برو بابا مگه چیکار کردم تو که سابقت از من بدتره .
کوک : مجبوری هربار به روم بیاری ؟!
تهیونگ : قول نمیدم که نیارم .
کوک : خیل خب ، بیا بشین عین گوسفندا نمون دم در .
تهیونگ : گویا شباهت در قاب روی دیوار بیداد میکند .
بعدش اشاره کرد به عکس خودم که روی دیوار بود . یکی زدم پس گردنش و دوتامون اومدیم نشستیم . چند ساعتی پیشم بود و بعد تصمیم گرفتیم بریم بیرون . لباس بیرونی تنم کردم و رفتیم از خونه بیرون . داشتیم میرفتیم سمت بازار که احساس کردم یکی دنبالمونه . وقتی برگشتم دیدم همون دختر مغازه داره یکی زد پس گردن تهیونگ . تهیونگ داد زد و گفت :
تهیونگ : آییی ، کوک مگه مرض داری .
کوک : من نزدمممم .
تهیونگ : پ بابام زد ؟؟
دختره : من زدم .
تهیونگ : به به ، بانو .
زدم توی سرش و گفتم :
کوک : خاک بر سر زن زلیلت کنن حالا اگه من بودم روز حسن حسین راه میانداختی . توف تو روحت .
دختره : اینم طلافی اون کار زشتت عوضی .
تعجب کردم و گفتم : چیکار کردی تهیونگ ؟؟
تهیونگ سریع گفت : هـ .. هیچی ...
دختره پرید توی حرفش و گفت : پس بهت نگفته نه ؟! نچ نچ نچ .
به دختره گفتم : چیکار کرده ؟؟
سریع لپاش شبیه عروس هلندی شد .
دختره : خب .. بـ .. وسـیدم .
بعدشم سرشو انداخت پایین .
کوک : تهیونگ تو چه غلطی کردی ؟؟
تهیونگ : غلط کردم .
کوک : اصلا بعید میدونم اسمش هم بدونی .
دختره : این ؟ این کد ملیم هم میدونه .
تهیونگ : پارک یوری فرزند پارک نیون بیست ساله متولد سال ...
کوک : ایشالا شناسنامش رو میخونم لازم نیست بگیش .
۷۴.۶k
۰۸ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.