ɴᴀɢʜᴀsʜ ʀᴏᴢ ʜᴀʏᴇ sᴏᴏʀᴀᴛʏ ³
متن تومار اژدها توی پاندا ی کونگفو کار : شازده ای که این نامه رو نوشته اسمش کیم تهیونگه ، همونی که الان براتون پرتش کرد . این تیکه رو بده به اون رفیق خول و چلت یوری بخونه .
تومار رو دادم دستش و گفتم :
ا/ت : حرفای شاهزاعن رو بلند بخون « ترکیب شازده و عن »
یوری : خب چطوری گراز وحشی . از نزدیک که نمیتونم باهات حرف بزنم و با چوب میوفتی دنبالم اما فردا راس ساعت پنج عصر توی کافه ی جفت مغازت میبینمت « چوبت یادت نره جومونگ » میز شماره ی چهار میشینم تا بیای . راستی . اون سادیسمی ای هم که باهات بود رو با خودت بیار یکی کارش داره . از طرف بیبی تایگر به گراز وحشی « دیر نکنی یه موقع خانم کوچولو »« کیم تهیونگ »
عصبی از پشت دندونام غریدم :
ا/ت : این الان به من گفت سادیسمی ؟؟ فقط بذار دستم بهش برسه میدونم چیکارش کنم تیر چراغ برققققققققق .
یوری خندید و گفت :
یوری : یعنی به تیر چراغ برق گفتی زکی .
نق میزدم و فوحش میدادم . به پنج دقه نکشیده من کل خاندانشو با هم یکی کردم .
بعد چند لحظه یوری با قیافه ی متفکری گفت :
یوری : به من گفته بود جومونگ ؟؟
ا/ت : پس به خودش گفته بود بنظرت آیکیو ؟!
یوری : یعنی چیگارمون داره که میخواد ببینمون ؟!
ا/ت : شاید میخاد تیر چراغ برق بیاره بمونه جفتش قدشو به رخمون بکشه .
یوری : ( خنده ) احتمالا همینه که میگی ... خیل خب من خستم بگیر بکپ فردا یه عالمه کار داریم زورو .
ا/ت : زورو رفیق هفل هشتمشه . زیزیگولو .
با هم دیگه بلند و هماهنگ گفتیم : زیزیگولو آسی پاسی دراز کوتاه تا به تااا .
با کلی حرص و خنده گرفتیم و کپه ی مرگمونو گذاشتیم .
ᴋᴏᴏᴋ
اخم کردم و گفتم : تو چیگار کردیی ؟؟
تهیونگ : ساعت پنج عصر دعوتشون کردم کافه شمیشرشونو نشونمون بدن فیض ببریم . بد کردم مستر جئون ؟؟
کوک : از طرف من که داخل اون تومار چیزی ننوشتی ؟؟
لبشو گزید و حرفی نزد . چشمام گرد شد و گفتم :
کوک : نوشتی ؟؟
تهیونگ : گفتم .. رفیقشو با خودش بیاره یکی کارش داره .
کوک : خدا لعنتت کنه عوضیییییییی . من نمیخوام صد سال سیاه چشمم اون عنتر نیوفته . دختره ی بوشوگگگگگ .
تومار رو دادم دستش و گفتم :
ا/ت : حرفای شاهزاعن رو بلند بخون « ترکیب شازده و عن »
یوری : خب چطوری گراز وحشی . از نزدیک که نمیتونم باهات حرف بزنم و با چوب میوفتی دنبالم اما فردا راس ساعت پنج عصر توی کافه ی جفت مغازت میبینمت « چوبت یادت نره جومونگ » میز شماره ی چهار میشینم تا بیای . راستی . اون سادیسمی ای هم که باهات بود رو با خودت بیار یکی کارش داره . از طرف بیبی تایگر به گراز وحشی « دیر نکنی یه موقع خانم کوچولو »« کیم تهیونگ »
عصبی از پشت دندونام غریدم :
ا/ت : این الان به من گفت سادیسمی ؟؟ فقط بذار دستم بهش برسه میدونم چیکارش کنم تیر چراغ برققققققققق .
یوری خندید و گفت :
یوری : یعنی به تیر چراغ برق گفتی زکی .
نق میزدم و فوحش میدادم . به پنج دقه نکشیده من کل خاندانشو با هم یکی کردم .
بعد چند لحظه یوری با قیافه ی متفکری گفت :
یوری : به من گفته بود جومونگ ؟؟
ا/ت : پس به خودش گفته بود بنظرت آیکیو ؟!
یوری : یعنی چیگارمون داره که میخواد ببینمون ؟!
ا/ت : شاید میخاد تیر چراغ برق بیاره بمونه جفتش قدشو به رخمون بکشه .
یوری : ( خنده ) احتمالا همینه که میگی ... خیل خب من خستم بگیر بکپ فردا یه عالمه کار داریم زورو .
ا/ت : زورو رفیق هفل هشتمشه . زیزیگولو .
با هم دیگه بلند و هماهنگ گفتیم : زیزیگولو آسی پاسی دراز کوتاه تا به تااا .
با کلی حرص و خنده گرفتیم و کپه ی مرگمونو گذاشتیم .
ᴋᴏᴏᴋ
اخم کردم و گفتم : تو چیگار کردیی ؟؟
تهیونگ : ساعت پنج عصر دعوتشون کردم کافه شمیشرشونو نشونمون بدن فیض ببریم . بد کردم مستر جئون ؟؟
کوک : از طرف من که داخل اون تومار چیزی ننوشتی ؟؟
لبشو گزید و حرفی نزد . چشمام گرد شد و گفتم :
کوک : نوشتی ؟؟
تهیونگ : گفتم .. رفیقشو با خودش بیاره یکی کارش داره .
کوک : خدا لعنتت کنه عوضیییییییی . من نمیخوام صد سال سیاه چشمم اون عنتر نیوفته . دختره ی بوشوگگگگگ .
۲۷.۱k
۱۳ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.