رمان فیک پارت

رمان فیک پارت 3
ج:خب خب خب...
ل:چ.چ.چی
ج:اع نشد که لیسا خانمی که من میشناسم رو حرفی که میزد میموند
ل:کدوم حرف؟ یکم فکر کردم یادم امد
جونکوک هم اروم اروم سمتم میومد
بهش گفتم
ام چیزه.. خوب من اون موقع ترسیده بودم خب
ج:خببببب😈
ل:امد منم عقب رفتم تا خوردم به دیوار منو بین دو دستاش قرار داد
اممم چیزه میدونی من اونموقع ترسیده بودم خوب
داشت نزدیک صورتم میشد دستشو برد سمت دکمه لباس فرمم
و منم سری قبل از اینکه کاری کنه محکم گونشو بوسیدم تا فهمیدم تو شک مونده سریع از زیر دستش در رفتم با دستم خداحافظی کردم زنگ تفریح تموم و این زنگ زنگ اخر بود
ج:اما این جایزه ای نبود که من میخواستم و نزاشتی حرفمو بزنم
الان ازت گذشتم بزار بعد مدرسه اون موقع راه فرار نداری 😈
ل:رفتم کلاس جنی بغل دستم و رزی پشت سرم
گوش دوتاشونو گرفتم کشیدم
رزی جنی :اخخ ول کن گوشمو وحشی
ل:به شماهم میگن رفیق
ک دیدم هنوز 1دیقه نشده زدن زیر خنده
چه مرگتونه؟؟
رز و جنی باهم:یعقه لباستو دیدی؟؟
ل:نگا کردم دیدم اقا چ دستش تهچنده دوتا از دکمه ها لباسمو باز کرده و ی کمبود از خط س.ینم معلوم بود
سری بستمش گوزوها شیطون نگام کردن
هوش اونجور نگا من نکنیدا
فلش بک ب زنگ خوردن مدرسه
اخیشش تموم شد
ج:فوشتت( یعنی یعنی سوت زد اوک🤣؟)چه عجب بانو تشریف اوردن
ل:این اینجا چیکار میکنه
ماشینش بی ام و سیاه بود با طرح یه گرگ قرمز روزی بغل ماشین
رفتم پیشش به ماشین تکیه داده بود گفتم
چته؟ تو ک جایزتو گرفتی که دیدم امد تو صورتمو....
شرط
کامنت ها بالای 10
لایک نمیخواد بالای 5باشه اما حداقل ب 5برسه یکم استراحت کنید 🤣😅