رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت ترانه
#پارت_۱۹۳
منم دورو برمو دید میزدم
رادوین: جای جالبیه!
شیدا:خوشتون اومده از خونم؟
+البته!
روشنک: بهتون میاد پولدارتر از این حرفا باشید
شیدا:خب... شماها خیلی باهوشید!
خیلی عادی باهاش برخورد میکردیم
بدون تابلو کردن نگاش کردم
_ چطور؟
شیدا: خب خونه م فقط این یکی نیست!
بخاطر این که بیشتر شک نکنه سوال پیچش نکردیم سعی کردیم نامحسوس خونه رو بگردیم اما چیزی پیدا نمی کردیم با ناامیدی سری بعد اتاقارو وجب به وجب میگشتیم بعله !
خبری از دوربین نبود چون اینجا چیزی نبود! معلومه که شیدا خر نیست مارو ببره وسط کثافت کاریاش! اعتماد نداره که
سر صبح بودو شیدا مثلا ماهورو برد اتاق کارش مثلا برای حرف زدن درمورد کار...
تو حیاط قدم میزدیم
رادوینم بعد گزارش بیهوده بودن این دو روز به جمع مون پیوست
روشنک: هیچی به هیچی
_حتی آشپرخونه و سرویس بهداشتیم وجب کردیم!
رادوین: خب احمق که نیست همه چیشو رو کنه برا همه! همه چیشو ب باد بده
_اینم هست! اما اگه مارو نبره مکان اصلی چی؟
رادوین:امیداورم ببره!
روشنک:چرا نمیگه میخواد چیکار کنه باهامون؟
_نمیدونم!
دومین روزم اینجوری گذشته بودو هیچی ب هیچی! شب باشیدا نشسته بودیم سر میز شام با بی میلی شام میخوردیم اما بازم سعی میکردیم با شیدای وراج حرف بزنیم
وسط شام به سرفه افتادم لیوان نوشابه رو تا ته سرکشیدم
زودتر از بقیه دست از خوردن کشیدم! یه حال عجیبی داشتم خوابم میومد بچه ها که تموم کردن رادوین نگاه عجیبی بهم انداخت: خوبی؟
بلند شدم برم بالا بخوابم که افتادم رو زمین...
ماهور
رفتم سمت ترانه
+چش شد؟
شیدا: لابد فشارش افتاده یکمم بیحال بود بزارید دکتر خبر کنم بشینید
ترانه رو بلند کردم گذاشتم رو کاناپه بدجور خوابم میومد روشنک سرش رو شونه رادوین بودو خواب! رادوینم خسته بنظر میرسید
حواسم ب ترانه بود که شیدا روبروم قرار گرفت چشام داشت بسته میشد
شیدا:پسر چرا مقاومت میکنی؟ راحت بخواب نکنه نوشابه رو کامل نخوردی!!
میخواستم بهش چیزی بگم که چشام گرم شد...
ترانه
چشامو که باز کردم متوجه درد توی دستو پام شدم هنوزم یکم گیج میزدم خواستم دستمو تکون بدم دیدم دستو پامو به صندلی بستن چشمم خورد به بچه ها که دستو پاهای اونام بسته بود!
ترسیده دورو برو نگا کردم دهنمونن بسته بودن
یکم که گذشت شیدا جلومون قرار گرفت! بلاخره رو کرد! یه جای جدید بودیم! مردی اومدو دهنمونو باز کرد
_اینجا چه خبره؟!
شیدا: میخوام با یه دوست آشناتون کنم! که رئیس منم هست!
کنجکاوانه نگاش میکردیم
رادوین:اینجا چه خبره؟
شیدا: یکم صبر کنید کم کم متوجه میشید همه چیو
یکم بعد با شنیدن صدای پا برگشتیم سمت صدا
چییییییییییی؟ باورم نمیشه!!
مگه میشه اخه؟؟؟؟...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #خاص #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید #جذاب #هنری #شیک
منم دورو برمو دید میزدم
رادوین: جای جالبیه!
شیدا:خوشتون اومده از خونم؟
+البته!
روشنک: بهتون میاد پولدارتر از این حرفا باشید
شیدا:خب... شماها خیلی باهوشید!
خیلی عادی باهاش برخورد میکردیم
بدون تابلو کردن نگاش کردم
_ چطور؟
شیدا: خب خونه م فقط این یکی نیست!
بخاطر این که بیشتر شک نکنه سوال پیچش نکردیم سعی کردیم نامحسوس خونه رو بگردیم اما چیزی پیدا نمی کردیم با ناامیدی سری بعد اتاقارو وجب به وجب میگشتیم بعله !
خبری از دوربین نبود چون اینجا چیزی نبود! معلومه که شیدا خر نیست مارو ببره وسط کثافت کاریاش! اعتماد نداره که
سر صبح بودو شیدا مثلا ماهورو برد اتاق کارش مثلا برای حرف زدن درمورد کار...
تو حیاط قدم میزدیم
رادوینم بعد گزارش بیهوده بودن این دو روز به جمع مون پیوست
روشنک: هیچی به هیچی
_حتی آشپرخونه و سرویس بهداشتیم وجب کردیم!
رادوین: خب احمق که نیست همه چیشو رو کنه برا همه! همه چیشو ب باد بده
_اینم هست! اما اگه مارو نبره مکان اصلی چی؟
رادوین:امیداورم ببره!
روشنک:چرا نمیگه میخواد چیکار کنه باهامون؟
_نمیدونم!
دومین روزم اینجوری گذشته بودو هیچی ب هیچی! شب باشیدا نشسته بودیم سر میز شام با بی میلی شام میخوردیم اما بازم سعی میکردیم با شیدای وراج حرف بزنیم
وسط شام به سرفه افتادم لیوان نوشابه رو تا ته سرکشیدم
زودتر از بقیه دست از خوردن کشیدم! یه حال عجیبی داشتم خوابم میومد بچه ها که تموم کردن رادوین نگاه عجیبی بهم انداخت: خوبی؟
بلند شدم برم بالا بخوابم که افتادم رو زمین...
ماهور
رفتم سمت ترانه
+چش شد؟
شیدا: لابد فشارش افتاده یکمم بیحال بود بزارید دکتر خبر کنم بشینید
ترانه رو بلند کردم گذاشتم رو کاناپه بدجور خوابم میومد روشنک سرش رو شونه رادوین بودو خواب! رادوینم خسته بنظر میرسید
حواسم ب ترانه بود که شیدا روبروم قرار گرفت چشام داشت بسته میشد
شیدا:پسر چرا مقاومت میکنی؟ راحت بخواب نکنه نوشابه رو کامل نخوردی!!
میخواستم بهش چیزی بگم که چشام گرم شد...
ترانه
چشامو که باز کردم متوجه درد توی دستو پام شدم هنوزم یکم گیج میزدم خواستم دستمو تکون بدم دیدم دستو پامو به صندلی بستن چشمم خورد به بچه ها که دستو پاهای اونام بسته بود!
ترسیده دورو برو نگا کردم دهنمونن بسته بودن
یکم که گذشت شیدا جلومون قرار گرفت! بلاخره رو کرد! یه جای جدید بودیم! مردی اومدو دهنمونو باز کرد
_اینجا چه خبره؟!
شیدا: میخوام با یه دوست آشناتون کنم! که رئیس منم هست!
کنجکاوانه نگاش میکردیم
رادوین:اینجا چه خبره؟
شیدا: یکم صبر کنید کم کم متوجه میشید همه چیو
یکم بعد با شنیدن صدای پا برگشتیم سمت صدا
چییییییییییی؟ باورم نمیشه!!
مگه میشه اخه؟؟؟؟...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #خاص #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید #جذاب #هنری #شیک
۷.۶k
۰۶ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.